:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

657 - برگرد

جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۰۲ ق.ظ

دیشب چِ شبِ بدی بود . یکی از بدترین شبایِ زندگیم بود . بعد از اون روزِ قرار با حسام . رفتاراش یِ جوری شده بود . sx ای حرف میزد .. بهم محل نمیذاشت مثِ قبل . دیشب دلیلشُ فهمیدم .. شآید حتی دلیلش اینکه نذاشتم بیاد خونمون هَم نبود ! دیشب یِ چیزایی گفت دنیا رو سَرم خراب شُد . اولش اینطوری گفت بیشتر از این نمیتونم بات خوب باشم داری عاشق میشی . شرمنده ستاره . مجبورم خودمُ خراب کنم . نمیتونم بذارم عاشقم بشی . اگه عاشق بشی بیشتر داغون میشی .. شوکه شدم . خواهش کردم . گفتم تورو خدا .. گفتم میخوای تنهام بذاری ؟ گفت آره .. ( دوباره ) گفتم نَ ، قول دادی ، تورو خدا تنهام نذار .. گفت هفته یِ دیگه نامزد دار میشه . گفتم حسام دُروغ میگی ، قسمِ خدا خورد . قسمِ جونِ عشقش ُ خورد کِ فوت شده " کلیک " گفت دیگه نمیدونم باید چیکار کنم ک دلسرد میشُدی . از درون خالی شدم یِ لحظه . داشتم خفه میشدم . انگار غمِ دنیا اومَـد تو دل ـَم . گفتم به چِ حقی بام اومَدی بیرون اونجوری پَس لعنتی .. گفت تازه دیشب فهمـیده ، خودش نمیدونسته . گفت کارِ باباش بوده و اون انتخآب کرده .. گفت هنوز ندیدتش ! گفتم قبول کردی ؟ گفت رسمشونه .. " کلیک " هرکی قبول نکنه ناخلفِ .. :( بالاخره یِ روز باید میرفتم . در مورد قضیه یِ خودکشی هَم گفت به دختره میگم کِ اینکارو میکنم .. داشتم زار میزدم :( حتی 1% هَم همچین فکری نمیکردم . گفت بی خیالِ من شو .. گفت گریه نکن اما داشتم می مُردم .. تلگرام بلاک کرد ، .. ایشالا نمیشه . نشه . برگرد حسام مَن بدونِ تو نمیتونم . پیشم باش :( قرصِ خواب آور خوردم . اتاقِ دور سرم میچرخید . هیچی نمیفهمیدَم .. میخواستم یِ بلایی سرِ خودم بیارم .. چرا همش خراب میشه ؟ فکر کنم از مهر یا آبآن آشنا شدیم . چرا خوشی به مَن نیومَد . آخه کدوم دختر احمقی با کسی کِ میخواد خودکشی کنِ یِ روز نامزد میکنه ؟

لاین بلاک نبودم . ازش خواستم یِ بار دیگه ببینمش . فکر کرد میخوام برم که گریه کنم ولی هدفم این نبود . یه جورایی قبول کرد . نزدیک های ظهر زنگ زدم بهش ج نداد . چ پیشوازِ غمگینی داشتی . miss زد ، زنگ زدم .. میخواستم گریه کنم ، التماس کنم . پیشم بمونـ ه .. فکرشُ نمیکرد زنگ بزنم گریه کنم .. همین کِ ج داد گفتم حسام مَن نمیتونم . سلام کرد . ج ندادم . گفت ، گفتم سلام ـآ . ج دادم . حالمُ پرسید . پرسیدن داشت آخه ؟؟ گفت چرا گریه میکنی دیوونه ؟ گفتم نمیتونم حسام . دَرکم نمیکرد . گفتم نـرو .. تو قول دادی تنهام نذاری . گریه میکردم . میگفت گریه کنی قطع میکنم ـآ . گریه نکن تمرکز ندارم . میگفت من کِ نمیتونم کاری کنم . بابام گفته . چیکار باید کنم ؟ گفتم الکی میگی . گفت جونِ سِتاره .. گفتم نمیدونم . گریه میکردم . هِی میگفت تو کِ هنوز گریه میکنی .. گریه نکن لُطفا .. لُطفا .. لُطفا .. گفت من کِ نمیتونم به نامزدم دروغ بگم . تو میدونی اهل دُروغ نیستم . بهتر از منم هَست . گفتم نمیخوام :(( گفتم پس مَن چی ؟ تو اصَن واسَت مُهم نیست ، واسَت راحتِ ؟ گفت هَست اما چون پسرم گریه نمیکنم . گفتم تو کِ میدونی دوسِت دارم ، داشتم زار میزدم :( گفت میخوای بیام پیشِت ؟ نمیشُد . دید گریه هام بند نمیاد . گفت اون دفعه کِ بلاک کردم اینجور نبودی . گفتم از کجا میدونی .. همون موقع هَم التمآست کردم گوش نکردی .. گفت باشه . نمیـرم . گفت میمونم. دیوونه گریه نکن! اما میدونستم منظورش اِس و ایناست . گفت چَت نَ .. باز هق هق گریه کردم . آخرش گفت من الان کار دارم بعد میحرفیم . خدافظی .

بیا بگو هَمش شوخی بود ، دُروغ بود .. دَستم تو دستات بود کِ گفتی تا مَن هَستم غُصِه نخور .. گفتی مالِ خودَمی ..گفتی قول دادم سَرِ حَرفم هَستم .. گفتی حَق نداری گِریه کُنی بگو چشم .. انگار کآبوسِ واسم تو رو خدا بسه :( از دیشب همش گریه کردم . عصر رفتم بیرون . اما حالم بدتـر شُد . داشتم خفه میشدم . موقعِ برگشت یِ تیکه از مسیر همون مسیری خلوت بود کِ با حسام بودم .. مثِ دیوونه ها یهو زدم زیر گریه . هق هق گریه کردم . تا کوچمون گریه کردم .. فرزاد فرزیـن فقط ریپیت میشُد آدمای بعدِ تو .. شب یه کوچولو PM دادیم . گفتم - اگه اون طرف قبول نکنه چی ؟ اون - بگه نَ کِ هستم . - کاش بگه نَ :(  - چرا ؟  - کِ باشی .. " کلیک " . قرار شد خبر بده .. حالم خیلی بده .. انگار دارم ذره ذره میمیرم .. ایشالا نشه. یکی از دوستام میگه مطمئن باش چند روز دیگه برمیگرده . خُدا کنه ..

+ ی روز بعد از قرار با حسام ظهر حالم بد بود میخواستم برم قدم بزنم . روحی زنگ زد کِ اون اطرافم ببینمت قبول کردم .. حس کردم دلش خیلی تنگ شده . 206 ای در کار نبود . با سمند بود .. یِ جا ایستادیم . دستمُ گرفت .. شآید چون حالم بد بود چیزی نگفتم یا به یادِ قبلن . یا شآید میخواستم خوشحال بشه .. واسه همه چی زدم زیر گریه .. مثِ قبلا طاقت اشکامُ نداشت . اشکامُ پاک کرد . بغل کرد .. چِ دنیایِ مسخره ایِ .. اون شبا واسه من گریه میکرد و مَن واسه حسام . الان من و روحی شبیه همیم . به اونی کِ میخواستیم نمیرسیم و عذاب میکشیم . با اینکه اون الان GF داره .. و میگفت میخواسته دلش خنک بشه ..

+ همون شبِ کذایی مغازه دار به pm ـَم ج داد . یکم حرف ردیم . هِی میگفت نمیشنآسم به جآ نمیارم . بهش یِ عکس دادم . گفت حدس میزدم مطمئن نبودم . اَ کوچه علی چَپ اومد بیرون . یِ ذره خوشحال شدم با تمامِ غمی کِ داشتم . گفت یِ بار دیدمت داشتی گریه میکردی . فهمیدم خوب حواسش بوده ! گفت خُب خودت می اومدی شمارمُ میگرفتی چِ اشکالی داشت . گفتم نَ روم نمیشُد . .. امشب در مورد سن و رشته و کار و این چیزا پرسیدیم . باهام اُکی شد .. صمیمی تر .. گفت یِ چند روزی هست کِ ندیدمت مگه بیرون دیگه نمیری گفتم گاهی میام اونجاها . امروزم اومَدم مشتری داشتین . - خُب چرا نیومدی داخل مغازه - حالم خوب نبود :)

شآید بـدَم نمیاد واسَم پررنگ بشه تآ درد و فکرهایِ حسام کم رنگ تر بشه واسَم . با اینکه اصَن فراموشم نمیشه . کآش دوسِت نداشتم . کاش Beetalk اددت نکرده بودم .. چه روزای خوبی بود اون اوایل . همون دلداری هآت و خوبی هآت باعثش شد . با اینکه بدی هایی هم داشتی .. بهت گفته بودم وابسته میشم .. :( اشکآم .. سَرده .. خیلی سَرده . شام نتونستم بخورم .. میلرزم .. یِ حالِ خیلی بَدی ِ .. چطور اون شبا و pm هآت ُ فراموش کنم ؟ یآدت ِ یه شب خیلی حال ـَم بد بود pm دادم میشه بغلم کنی .. از همونجاها شروع شُد ؟ کآش برم تو کُمآ فراموشی بگیرم :( فقط واسِه رها شدن از این حس و درد هآم وگرنه دلم میخواست همیشه باشی تو ذهنم . امشب گفت نمیام پیشت ببینمت . دلیلش هم گفت . اما گفتم عذابم نده . فکر کنم خودش هم نمیدونه چیکار کنِه . شآید مَجبوره .. خدایا یِ کاری کُن :((

  • Setare

نظرات  (۵)

:(
کاش همونطور بشه که میخوای..
پاسخ:
ایشالا :( ♥
  • عرفـــــ ـــان
  • حاله مزخرفیه ...
    کاش زود تر یه اتفاق خوب بیفته ...
    پاسخ:
    کآش :( مثلا نامزدی اصَن اُکی نشه ..
    مآ مردآ همه مون اینجورییم تا یه چیزی تکراری میشه دوس داریم دیگه نداشته باشیمِش . :((
    عشق شاید به نظر من دروغ باشه یه چیزی که اصن وجود نداره .. شاید :(
    خوشحالم که بالاخره مغازه دار شناختَ تون .

    + عکسِ هدرتون هم خیلی قشنگه :)
    پاسخ:
    مَن میگم قضیه اینجوره اونجوره . نامزدی فلان . میگی تکراری !
    میخوای داغِ دلمُ زیاد کُنی ؟
    آره خوب شُد شناخت . مِرسی ..
    ممنون ..
    اصلا من منظورم این نبود ، ناراحت شدی ببخشید ، منظورم اینه که ؛ بعضیا هستن وقتی یه چیزی واسشون عادی میشه به هر نحوی میخوان تمومش کنن. ولی اگه واقعا راس بگه اون یه چیزه دیگس .. شاید هم همونطوری عه که میگه .
    نه به خدا ، گفتم به نظر من .
    پاسخ:
    آها ..
    اخِر هم اینکه اگه واقعا دوسش داری و واقعا دوست داره خدا کنه که مث قبل باهم باشین .

    پاسخ:
    مَن کِ دارم اونُ مطمئن نیستم ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">