:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

659 - مغازه دار

پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۰۶ ب.ظ

دیروز صُبح یِ صُبح خوب و جالـب بود واسَم . شبِ قبل ـِش PM دادم مَغازه دار . گفتم شآید گذرم بخوره به اونجا . سَرسنگین بود . گفت اومَدین مَن در خدمتتون هستَم . به حسام هَم گفته بودم میرم بیـرون به رویِ خودش نیـآوُرد کِ منم میام . صُبح رفتم بیـرون . رژ قرمـز . شآلِ آلبـالـویی . یکم گشتم . ماهی هآ . پیـاده رو شلوغ . تا وسط هایِ سینما سَعدی رفتم . مَردم ویترین تماشا میکردن . هوا خوب بود دیگه میشُد آستین هآ رو زد بالا ((: . چِ گرمایِ خوبی داشت آفتاب . موقع برگشت مغازه رو نگاه کردم نبـود ، خورد تویِ ذوق ـَم . رسیدم کوچه ، دیدم سر کوچه ـست با یِ نفر داشت می اومَد . سریع دیـد ، اشاره کرد اون آقا هم رفت . قدش متوسط . پیراهنِ آبی آسِمونی ، آستیـن هآ رو زده بود بالا ، شلوارِ صورمه ای ، یکم ریـش .. سلام کردیم دَست دادیم ، احوالپـُرسی ، چطوری شمآ چه خبـر . گفتم خوبی آقایِ بد اخلاق .. ؟ یِ کافه یِ دنجِ کوچیک تو کوچه بود . رفتیم اونجآ . گفت بشین الان میام . رفت و اومَـد . از این کافه ها کِ میـز نداره . طاقچه داره ((: برگشت خُب چی میخوری ؟ گفتم فرقی نداره هر چی خودت میخوری ؟ مُهم نیست . - اسپرسـو ؟ با سَر گفتم اوهوم .. یِ اسپرسو کوچیک ، یِ جا سیگاری واسه اون (: سیگارِ winston آبی .. نشستیم نگاه کردیـم به هم .. گفتم خودت چی ؟ گفت مَن خوردم .. ظاهِرا با صاحِب کافی دوست بودن . مارکِ مانتـو . - اینُ زدی گم نشی ؟ :| کلا کنجکاوی میکرد . دست کشیـد رو موهام گفت همیشه هَمین مُدلی ِ ، سفید شده موهات (: پیر شدی ، غُصه میخوری . شالـمُ زد عقب ببینه مو دارم یا کوتـآست |: بالایِ چشمَم زخم شده بود گفت دونه ـست گفتم زخم شده . گفتم خیلی کنجکاوی . گفت نَ به اندازه یِ شُمآ ((: .. گفتم خُب کِ قهر میکنی ((: دو بآر دستمُ گرفـت ، انگار تو عالـمِ خودش بود ، اصَن فکر نمیکردم اینکارُ بکنه . خواست سیگار بکشه ، گفتم نکشی ـآ . دوست ندارم . خودم هم شاید عصبی بودم . پآمُ تکون میدادم ، فهمیـد . یکم گذشت ، گفتم اگه میخوای بکش ، یِ موقع عَصبی میشی .. گفت چشاتُ ببند اصـرار کرد ، راستش اعتمآد نداشتم . گفت نترس کاری ندارم . قبـول نکردم . هَمینجوری ته سیگار ُ کشیـد رو لَبـام ، رژلبی شد ، گذاشت لبش روشن کرد کشیـد ، لبش یِ ذره رُژی شُد .. از این کارای کلاسیک . مثِ فیلم هایِ کلاسیک ! نفهمیدم این چِ حرکتی بود ؟ هر چی بود متفاوت بود .. بعد میدیدی که یِ تَه سیگار رُژی تو جا سیگاری ِ (: پرسیدم گفت حدود 1 پاکت سیگار میکشه ! گفتم زیاده روزی یِ نخ کافی ِ .. دوبار اومَد جلو در گوشی حرف زد . کلا خیلی صَمیمی ! گفت خُب دوستِ اجتماعی ُ از کجا در آوردی ؟ گفتم خُب بَده مگه ؟ just داریم BF GF داریم ، نامـزد داریم ! گفت از نظرِ مآ همه زیـدَن ((:

در مورد شکست عشقی پرسید ، گفتم داره میشه (: .. فهمیـده بود من ناامیـدم . صحبتش شُد ، گفتم مثلا تـیـغ ؛ قرصی چیزی ، تصادفی ، سُقوطی ، میگفت نَ ! یِ سَم بریـزیـم مثلا راحت .. به اسپرسـو اشاره میکرد . دستمُ گرفته بود گفت آخه آدم اینقـدر نا امیـد .. ناخنمُ دست زد ، تست میکرد :| دو سه بار گفت بخـور یـخ نکنـ ه . دَس دَس میکردم . گفت نترس چیزی توش نریختیم ، میخوای تست کنم ؟ گفتم نَ دهنی میشه ، بد دل ـَم ((: 3 قلوپ خوردم تلخ بود خُب .. نگام میکرد مُعـذب میشدم :| بقیشُ نخوردم . شکلاتُ بـرداشت ، باز کرد کِ بده به مـن . گفتم نمیخوام . به خودش تعارف کردم گفت خورده :| موزیک پخش میشُد . موزیکای ِ کلاسیک ! گفتم فکر میکردیـن مَن پیام بدم ؟ گفت نَ . توضیح میداد ک با اقوام رابطه ای نداره و اونا گاهی نآشناس میخوان اذیـت کنن . فوضولی کنن . منم واسه همیـن سَرد جواب دادم . اگه عکس نمی فرستـآدی کِ هیچی . منم نمیخواستم فرض کنه پُـررو بودم یا میرم دنبالِ پسرا ، گفتم پـرویی بود دیگه ببخشیـد ، گفت نَ . گفت قصد داشتم بهت شماره بدم . یِ روز دیـدم گریه میکنی یِ پسر باهات بود گفتم لابد BF داری . هرچی فکر کردم دیدم من نبودم . باورش نشد . [اصَن با پسر اَ جلوش رد نشدم تاحالا :| اونم با گریه !! ] . میگفت شده بعضیـآ اومَـدن ازم شماره گرفتن . یا مثلا دیگه از ما گذشتـ ه بریم دنبـالِ دُختـر . دماغ ـمُ گرفت بکنـ ه . میخندیدیـم .. گاهی تو سکوت به هم نگاه میکردیم . عیـنِ تو فیلمـآ . قشنگ میشُد حس کرد کِ دهه 60 ـی ِ :) و هست . نگام میکرد . گفتم چیِ ؟ گفت نگات نکنم ؟ گفتم نَ . روشُ کرد اونور :)) بارِ دوم خواست سیگار ُ باز رُژی کنه نذاشتم . گفت خوشم میآد .. در مورد دوستی به نتیجـ ه نرسیدیـم . من گفتم GF نَ ، اونم میگه دوستِ اجتماعی نَ .. گفتم خُب پس هَمون رسمی چت میکنیم . گفت یا شایدم هیچی . منم گفتم اوهوم .. گفت شایـد گذری بگم بیا مغازه .. گفتم ولی خب واسِه دانشگاهَم خاطـِره شد . این اتفاق هآ .. گفت خاطره شد ؟ بنویسِش . گفتم نوشتم (: گفت کِی چاپ میشه . گفتم چاپ نمیشه .. حرفایِ آخرمُ تکرار میکرد .. سربازی رفته . در مورد شغلِ بـابـا و خونمـون پرسیـد ، در موردِ اخلاق بابا !! :|

شاید حدود 1 ساعت . 1 ساعت خورده ای با هم بودیم . وسَطش کارش داشتن . گفتم میخوای بریـم ؟ گفت هستی 5 مین برم بیام . گفتم آره بشه 6 مین میرم . خواستم عکس بگیرم یِ مُشتری اومد تـو :| سرِ 5 مین هَم اومد ((: 12 و خورده ای بود گفتم ساعت ِ 1 میبندیـن . گفت آره . گفتم آمارت ُ دارم ((: گفت عَصر چی ؟ گفتم 4 - 5 . شبم 9:30 . تقریبا درُست بود. سیگار میکشیـد همُ نگاه میکردیم . لَبخند میزدیم . یکم حس کردم میره تو فکر ، دودِ سیگار تو هوا بود . نگام میکرد ، گفتم خُب ؟ گفت شما خُب ؟ ((: چند بار تکرار شد . خواست دستم ُ بـدم کِ بگیره . قبول نکردم . گفت خُب بریم . گفتم باشه . گفت آبی چیزی میخوای ؟ آره ؟ بگیرم ؟ گفتم نَ مرسی . یکم تو کوچه قدم زدیـم . سُکوت ِ زیاد . رسید به یِ پراید ِ سفیـد . گفت اینم لگنِ مآ ((: برگشتیـم . گفت خُب میخوای وایسی برسونمـت ؟ گفتم نَ مرسی میرم . گفت قدم زنان ؟ گفتم آره ! گفت خوشحال شدم . گفتم منم . بعد هم اومدم خونه . یکم فکر و خیالات هَم کم شُد .. حتی شده 1 ساعت . بالاخره بعد از 3 ترم دید زنی و این صوبتآ هم کلام شدیم . حسام و روحی کِ منُ نبردن کافی یاد بگیرن :|

وقتی برگشتم خونه حسام گفت من الان بیرون ـَم بیام پیش ـت . عصبی شدم یکم کِ همیشه بی موقع خبر میده . دیروز کلا خوب نبودیم با هم . شنبه قرار گذاشتم باهاش .. میگفت شنبه نحس ِ .. ایشالا اینطور نباشه . خدا کنه بتونم حرفامُ بزنم بهش . بگم کِ خودت باعثِ همه یِ اینا بودی . اگه میخواستی فقط رفیق باشیم . اون مالِ خودمی ، این چیزا چی بود گفتی (: امیدوارم قرارِ آخرمـون نباشه .. واقعا .. کاش حرفام روش اثر بذاره یکم . تویی کِ گفتی دوست داشتن از چشام معلومه .. یکم کاش بفهمی منُ .. اون روز کِ زنگ زدم حسام 32 دقیقه حرف زدیـم . گفت نامـزدُ چیکار کنیم حالا ؟ میگفت قرار بذاریـم تو هم بیآ . الکی بگم من اینُ دوست دارم و این چیـزا شآید ول کنِ بره ! منَم گفتم اگه ببینمش تکه تکه ـَش میکنم :)) گفت اومَدم پیشِت بازی ِ dota2 میـریـزم فلش بهت میدم . گروه میشیم بـازی میکنیم . گفت پلنگ صورتی .. گفتم هووم یا بله . خندش گرفته بود میگفت : مگه پلنگ صورتی هستی چِ هوومی هَم میگه . میخندید و میگفت دیوونـ ه خاک تو سَرِ کچل ـِت کنـن ! میگفت هآو (haw) رو خودت یادم دادی لعنتی :| گفت راستی ؟؟ ماشیـن خریـدم . گفتم الکی و خالی بنـدی .. گفت حالا با مآشین اومـدم میفهمی :)) گفت 206 قـِرمـز .. گفتم لابـُد هَمون کِ اون شب ( قراراول ) نشون ـِت دادم ، گفت آره :||  الکی میگه هآ. میگفت جلو میشینی یا عقب. گفتم جلو. گفت میندازمت صندوق :)) میخوای جلو بشینی سیستمُ دَست بزنی . صِدا کم و زیاد کنی آهنگ عوض کنی . گفتم آره .. کلی حرف زدیم .. شاید میخواد ماشیـن کسیُ بیاره . ولی به نظرم با ماشین خوش میگذره .. 

سه شنبه دمِ صُبح خوابِ حسام ُ دیدم . مهم تیکه یِ آخرش بود . یکم ناراحت بود . خدافظی کرد بره ، بآرون می اومَد ، یِ سیگار هم دَستش بود . داشتم نگاش میکردم . بعد واسَش تعریف کردم . گفتم سیگار گفت من نبودم عاقا :| قرار شد صدقـ ه بدم .. یادم رفـت ..

با هر کی رفتم بیرون ناخن هآمُ تست کرده :| چشم ـِش نزنیـن فقط هَمین یِ ویژگی مثبت ُ دارم ! و دیگه اینکه مغازه دار و حسام نمیدونم چرا قرمز یا آلبالویی رو صورتی میبینن . میگن لاکِ صورتی میزدی ! همه هم نظر میـدن :|

این پست خیلی طولانی شُد . دیگه بس ـِشه ..

  • Setare

نظرات  (۱)

Hi there
من اومدم. دیر اومدم
شب بخیر :|
این حرکتش که برات سفارش داد خودشم چیزی نگرفت جالب نبود اصن. نمیدونم چرا اینچیزا برام مهمه :/ هرچند تاحالا کسی منو کافی شاپ مهمون نکرده :||

واقعا امیدوارم فردا خوب بگذره. چون واقعا نمیدونم اگه تو ذوقت بزنه چه بلایی سرت میاد. از نظر روحی. چون میدونم خیلی منتظرش بودی. و رو رفتارش خیلی حساسی :(
پاسخ:
خوش اومَدی عزیزم :*
آره میخوره تو ذوقِ آدم . ولی خُب حس میکنی آدم مُهمی هستی :| خودم میبرمت جیگرم :*
دیدی کِ چی شُد .. بد شُد ..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">