:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

81 - روزایِ مدرسه ..

يكشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۳۷ ب.ظ

آخرایِ شهریورِ .. مهر داره میآد .. این روزا حِس میکنم دانشگاه یا مدرسه دارَم .. هوا عوض شده ! یه تصویری دیدَم از دانش آموزهآ ، یادِ زمانی افتادَم کِ ما رو میبردن سالن هایِ جشن و اینور اونور ، بورس و .. بعد یهو یه بغضی منو گرفـت .. سخت ترین چیزی کِ هیچوقت برنمیگرده اون روزاست .. کِ هنوزم بهشون وابستَم .. کِ هنوز زمانی کِ دبیرستانی هآ و اینآ رو میبینم توی ِ خیآبون دلم میخواد گریه کنم .. روزایی کِ بی پروا میخندیدیم ، تیکه میپروندیم و شماره میگرفتیم ! موبایل هایِ یواشکی ِ بچه ها .. سَر کلاس یواشکی با BF حرف زدن هآشون .. جنگولَک بازی ـآ ! حرف هایِ خاک بر سری کِ از خودمون در میاوردیم :)) اون مانتوهایی کِ همیشه باید میدادیم واسمون تنگ تر یا کوتاه ترش کنن ! توپ هایی که بچه ها عَمدا مینداختن تویِ خیابون ! رو میز زدن هآمون ، خوندن هآمون .. رپ خوندن هآ ، سطل ِ آب هایی کِ رویِ هم خالی میکردیم ..

چقدر جشن داشتیم ـآ .. سرود همگانی ، روز معلم ، دَهه زجر :)) از همه سخت ترش نماز پیچوندن ها بود .. هنرستان کِ بودیم هِی میگفتیم مشکل داریم ، ناظم میگفت تو هفته ی پیش هَم همینو گفتی کِ :)) از اونور زورکی میرفتیم و هَمش میشد خَنده ! هنرستان کِ با موهایِ سیخ میرفتم :)) از نظر درسی بهترین زمان بود که نفر سوم کلاس بودم ، واسه همین کاری به موهام نداشتن . آش هایی که نزدیکِ عاشورا تاسوعا میخوردیم و خوش میگذشت .. موقع هایی کِ میگفتن از اداره اومدن واسه صحبت ، کلاس یا .. چقدر خوشحال میشدیم .. تقلب کردن هامون ، لو رفتن هامون ، خواهش هآمون . اون روز خیلی بد بود که معلم حرفه و فن ما رو سر کلاس راه نداد ، گفت پایِ تخته بایستید ! من گریه میکردم ! روزایِ قبل از عیدنوروز چقدر خوش میگذشت مدرسه .. رو هوا بود . 7سین هامون .. روزایِ اخر یه دفتر خاطرات میگرفتیم از معلم ها و بچه ها جمله و امضا میخواستیم .. اُردوهایی کِ داشتیم شآید بهترین روزایِ من بودن . میتونستم بگم چه روز خوب و خاطره انگیزی بود . وقتی فکرشو میکنم میبینم چقدر روزآی خوشی داشتیم اما الان هیچی .. اون روزا چند تا همکلاسی بودیم ، همه یه شکل ، ساده ، یکی کِ گریه میکرد آرومش میکردیم .. کسی نمیخواست بآ ارایشش یا تیپش خودشو نشون بده ، کسی نمیخواست به خاطر پسرا حرفی یا کاری بکنه . چقدر خوب بود اون روزا ..

   حتی به ذهنم زد تقلبی برگردم مدرسه اما شدنی نیست اصلا .. :|

  • Setare

نظرات  (۱)

الان این همه دوست اون دوران کجان :|
من که شماره نداشتم گمشون کردم اکثرا.

پاسخ:
منم شماره ندارم ..
احتمالا هم اونآ منو یادشون نیست ..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">