:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

661

چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۴۸ ق.ظ

دیروز عصر وقتِ مشاوره داشتم . میخواستم فقط در مورد حسام بگم . شبِ قبل ـِش به مغازه دار گفتم شآید بیآم دیـد بزنم . گفت بیا ، مشتری هم بود مشکلی نیست . موهام چَتـری بود و رژ قرمـز . نشستم اومَـد ؛ گفت عروس یا عروس خآنم ؟ مَن : O_o . گفت چه خبـر ؟ - خبـرایِ بَـد - میگی خبرایِ بَـد آدم نگران میشه . گفتم اون کِ دوستش داشتم رفـت .. ناراحت بودم . کاملا واضِـح بود . جریانُ واسَش گفتم . حرفایی کِ شنبـ ه زدیم رو بهش گفتم . اسمشُ پرسیـد . گفت ازش چی میدونی ؟ چیز خاصی نمیدونستـم . میگفت اشتباه کردی .. چطور چیزی نمیدونی و باهاش دوست شُدی .. اومدیم ُ بات sx کرد ول کرد رفـت ، ایرانسلش ُ هم شکوند ، میخوای چیکار کُنی ؟ همش میگفتم نمیدونم ! در مورد اینکه بعد ِ جَریان نامزدی گفت واسه sx باهام دوست شده رو گفتم . در مورد اینکه قرارِ خودکشی کنه گفتم . گفت پَس طرف بیمـار ِ .. آدم بیمـآر هَم قابـلِ پیش بینی نیست ! میگفت کسی به پسر 22-23 سالـ ه زن نمیـده . بـدونِ مآشین ، شغلِ دُرست .. میگفت ساده نباش میخوای بهت بگن احمـق ؟ از دستم داشت حرص میخورد .. گفـت بـاور کُن جریـآن نآمزدی هَم الکی ِ .. - نَ نیست یعنی دُروغ گفته ؟ - آره - نَ ، اون دُروغ نمیگه - باشه حالا میبینیم :| گفتم نمیتونم تحمُـل کُنم . اگه نیاد میرم بمیـرم .. میگفت چرا وقتی اینطور شُد sms ندادی بهم بگی . شمارمُ کِ داری ! گفتم نخواستم مُزاحم بشم .. گفت بهش پیام نده تا یِ مُدت ، گفتم طاقت نمیارم .. گفت تو کلا اشتباه رفتـار کردی ! قـرار شُد اگه پیآم داد بهش sms بدم بگم .. اما میدونستم حسام پیآم نمیـده .. همون 1 ماه هَم مَن برگشتم سمتِش .. دکتر میخواست بهم امیدواری بده کِ بلایی سرِ خودم نیآرم نَ ؟؟ جلسه یِ بعدی قرار شُد زنگ بزنم .

آفتاب هنوز کآمل نرفته بود . دیدم خوبه وقـت دارم . پیآده رفتم تآ سینمآ سَعدی .. بعد هم سَمتِ مغازه دار . وایستآدم رو به رو دَر .. دیدم نشسته اینورِ میز . با سر اشاره کرد کِ برم داخل .. رفتم داخل دست دادیم و سلام احوالپرسی کجآ بودی ؟ .. مشاوره ! گفتم کِ بیا پیش خودم :| رویِ صندلی بلنـد نشسته بود . گفت یِ اتفاق افتآده ، اومَد در گوشم گفت 500 ت رفته تو پآچم .. چرا ؟ اندازه یِ پرده یِ گرون رو اشتباه زده بود . منم گفتم عیب نداره ، میخواستم مثلا دلداری بدم :| گفت تو پولشُ میدی ؟ گفتم ندارم مَن :)) گفت وایسآ ؛ رو به روش ایستآدم گفت بذار موهاتُ دُرست کنم . همیشه یِ ور بود .. گفتم مدلشه الان . میگفت چه خبـر ؟ ادایِ منو در می آورد و میگفت هیچی :)) گفتم فوضولی کنم ؟ گفت فوضولی کُن .. میـزُ نگاه کردم . لپ تآپ و کآغـذ . دست خط ِ توءِ ؟ آره ، سفارش هآست .. گفت بیآ اینور . کِ سمتِ در نباشم .. گفت آشنـآ هستن میشنآسَن . دستمُ گرفـت .. پَـرده هآ رو نگاه میکردم . مَن ایستـآده بودم اون نشسته :| بغل ـَم کرد ؛ دستش دور کمـرم بود .. عینِ آهن ربا ـست ! گفتم اون قشنگِه . اونم قشنگه ! کدومش گرون تَره و اینا . ایستاده بودم تو بغلش بودم حَرف میزدیم . اونم خوب جواب میداد بهم . گفت از این بذارم واسَت و اینآ . میگفت با یِ دست تو بغلی ، کلا جَم و جوری :)) گفتیـم و خندیـدیم .. در مورد دَهه 60 و اینا حرف زدم . گفتم اَ خدات باشه دهه 70 ای باشی ، میزدم رو بازوش ؛ اذیـت میکرد .. قشنگ حس میکردم عروسک گیر آورده :)) شاید 10 بار موهامُ گرفت ریخت به هَم . ذوق میکرد میگفت جوجو :)) گفت بامـزه ای آخه :)) گفتم باس دندونامُ درست کنم . گفت سیم بذاری ؟ گفتم آره .. میترسیـدم نرفتم و اینا . گفت دیگه هَم نمیشه لَـب گرفت :| :)) بی شعـور :| وسطش گفت مَن گفتم زیاد شوخی میکنم :) مشتـری می اومد یِ 2-3 تـآ .. برخوردش ُ میدیدم .. مودب میشُد ، بغل و اینآ نمیکرد . مشتری اومـده بود قیمت میپرسیـد ، گفتم تخفیف هم میدیـدن :)) گفت نَ . گفتم مقطـوعِ ؟ نگام کرد گفت شما انتخاب کُن :)) میخندیدیـم .. 

یِ جآ یهو وسَطِ حرفش بهم گفت ستـاره . قلبـم ریخت پآییـن .. اصَن دستِ خودم نبود . ناراحَت شدم . داشت گریـه ـَم میگرفت . فهمیـد زودی .. گفت چی شُد ؟ چِت شُد ؟ بغل ـَم کرد ، بوس میکرد .. دلداریم میداد . جدی شده بود .. میگفت فکرشُ نکن ، گریه نکن . یکم اُکی شدم . بهش نگاه کردم ، داشت یِ جوری بهم نگاه میکرد . یِ لبخنـد ریـز .. یکم بعد گفت چِت شد ؟ - یادِ یِ چیـزی افتادم . دستامُ گرفته بود ، دستام کلا یـخِ . گفت چرا ؟ گفتم رو به موت ـَم ،  زد رو شونَم فاتحه بخونه :)) بعد باز موهامُ ریخت به هم گفت خدا نکنه بمیـری جوجو .. بعد من اذیـت کدوم جوجو بکنم . گفتم جوجو زیاده . میگفت منفی ـَم . با مَن بگردی منفی میشی ، گفتم نمیخوام . گفت شرط ببندیم قبول نکردم . از این حرفـآش میترسیـدم . معلوم بود منظـوری داره .. منم نزدیکش بودم یِ چند بار کنارش بودم . بغل و اینـآ :| دکمه گوشیشُ زدم :)) گفتم تشنم شُد ، گفت آب بگیـرم واسَت گفتم نَ . - امیر بیآد ، یِ سیگارم واسِه خودم بگیرم . ( دوستشه ) دوستش اومَـد . گفت برو کوچه ماشین سوم یا چهارمه ماشینم . سوییچش ُ داد گفتم تنها نمیـرم . ایستآدم .. این پسرایِ دمِ کافی نیگام میکردن . نمیدونم همون صاحبش بود یا نَ . اومـَد : - بـرم سیگار بگیرم ، آب میخوای ؟ - نَ - گفتی تشنه ـتِ ؟ - نظرم عوض شد ! - چیزی میخوای بگیرم ؟ - نَ مرسی - پاستیـل ماستیـل - نَ دوس ندارم . رفت و اومَـد ، نشستیم تو ماشیـن ..ماشینش داغون بـودآ ، رینگ نداشت ، سیستم دُرست نداشت ، انگار فقط واسِه رفت و آمد به دَرد میخورد ! آهنگ گذاشت . از حُصیـن ! گفتم زیاد نکش سیگار .. پیر میشی مریض میشی عَذاب میکشی . گفت الانم پیـر شدیـم دیگه .. سیگار میخواست رُژی کنِه . گفتم نَ ، چشم غُـره رفت . بعد کشید لَبام رژی شد هِی میگفت نَ اینجاش نشُد . دور تا دورش باس میشُد :)) گفتم همشُ پآک کردی کِ :)) گفت نداری مگه ؟ گفتم نَ .. گفتم شیشه رو بکش پآیین تـر . میرم خونه میگن بو سیگار میدی .. دستمُ گرفته بود . نیگام میکرد میگفت سَردی چرا ؟ دستام گرم شُد . خواست برم بغلش گفتم نَ همینجوری خوبه :) میرفتم تو فکر میفهمیـد مثِ روحی .. از اینا کِ حواسِش به آدم هست .. بعد یکم عطر ادکلن زد هوا . یکم سمتِ مَن .. مانتو ـم بو سیگار میده هنوز انگار . یِ داستآن ِ بی ادبی تعریف کرد اَز یِ بچه ! :/ موقعِ خدافظی گفت نمیخوای بوس کُنی و اینـآ . گفتم نَ .. بهش بَرخورد .. گفت خُب پس دیگه پیشم نیآ ، خُدافـظ . دَست دادیم . دیگه اصَن بهم نیگا نکرد ! منم اومدم خونه . ولی تو مغازه خوش گذشت ، خندیدیـم .. حس میکردم دوست داشتنی ـم واسَش .. کآش حسِشُ میدونستم . دل ـَم میخواست دوستِ خوبی میمونـدیم با هَم . اما پسَر سالمی به نظر نمیآد . حیـف شُد .

شب طآقت نیآوردم pm دادم حسآم .. گفتم خوبی ؟ - نَ ، بیمارستآن ـَم .. شوکه شدم ، ناراحت شُدم . قلبم یِ جوری شُد . گفت تو خواب سکته زده .. قبلش عَصبی بود . آخه چی بگم بهت ، عصبانیت واسَت بده .. بازم عَصبی بود .. گفت بیآد بیرون خودشُ میکشه . just setare ! عشقِش .. گفتم اون راضی نیست اینکارو کُنی . گفت رفتم پیشش عذرخواهی میکنم :| خدایـا خودت مراقبش باش . کلا دیوونه شده :( " کلیک " " کلیک " " کلیک "

بازم چهارشنبه سوری نداشتم .. مثِ هَمیشه خونـ ه .. حسام بهم ج داد یکم آروم شدم ! فردا صُبح شآید برم قـدم بزنـم ..

  • Setare

نظرات  (۲)

چقد حسای این پست متفاوت بود.. سرخوشی.. ناراحتی..
ماشین بی رینگ نمیشه گلم.. قالپاق نداره.
بیمارستان:/ سکته:/ ۲۳سالگی :/خدایا
نصفه نیمه سانسور کردی, 
ساعت ببین, سه شد. دلم گرفته...
پاسخ:
آره ...
همون :))
من چی بگم بهش آخه .. 
مراقب خودش نیست !!
هاو :دی
فدای دلت :*
  • عرفـــــ ـــان
  • چقد خوب که میری مشاور و حرفای منو اون زد ...
    من که اینارو بگم میشم آدم بده و قضاوت بی جا میشه حرفام !
    هر دوشون به عنوان یه ابزار بهت نگاه میکنن ...
    برای کسی بمیر که برای زندگی بخوادت نه برا دو روز عشق و حال ...
    نمیتونم جلو خودمو بگیرم ...
    اگه دوس نداری بگو دیگه نیام وبت !
    پاسخ:
    نظری ندارم .

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">