:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

662 - بهار و غم !

جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۴۵ ق.ظ

دیروز صُبح رفتم قـدم بزنم .. به یکی از اددلیستام گفتم شآید یِ سَر بهش بزنم . همـون کِ یِ بار اتفاقی دیده بودمش .. گفتم ذرت مکزیکی میخوام ! زدم بیرون . پیاده رو شلوغ . ماهی و گل و سَبزه و موزیک .. یِ پسره ایستاده بود دَستش عَطر و بَرگ عَطر بود ، میداد به رهگذر هآ ، نزدیک که شدیم . عطرُ زد مچم ، یِ نمونه هَم داد ، گفت شمآره بدم ؟ منم محل نذاشتم . مچ ـَم چِ بو خوبی گرفتـ ه بود . طرف مغازه یِ ساخت انگشتر و نقره و تعمیر داره .. رفتم طبقه یِ بالایِ پآساژ .. آهنگِ سنتی ! میدونست خجالتی ـَم . رفت ذرت مکزیکی گرفت ، خوشمـزه و داغ بود . مِرسی ازش .. حرفِ خاصی نداشتیـم . اغلب سکوت بود ، حوصلم ُ سَر بُرد :| داشت ظهر میشُد خدافظی کردم برگشتم خونـ ه :) مغازه دار رو دیـد زدم قرمـز پوشـیـده بود ؛ بهش می اومَد . اومدم خونـ ه بهش پیام دادم گفتم قرمز بهت میآد ، تشکـر کرد و گفت چرا نیومـَدی پیشم . - دیگه گفتم مزاحم نشم . - شما مزاحم نیستی .. فهمیـدم اون بای دادنش الکی بود یا شآیـدم تصمیم گرفتـ ه یواش یواش منم منفی کـنِ :| شآیـد بعد از عیـد یِ سر بهش بزنم ..

دیشب پیآم دادم حسآم گفتم دلم تنگ شُده ، گفت عادت کُن به نبودن ـَم .. مَن دیگه عیدمِه ، دارم آماده میشم برم ! گفتم خُب منم ببـر . گفت جُرات ـشُ داری اُکی . گفت تصمیم ـشُ گرفته و میخوای بیآی بیآ بی تعارف ! لَعنتی تو قرارِ خودکشیت 2 سال دیگه بود .. گفت هرکاری کُنی بعد از مَن ، گریه هَم بکنی اشتباهِ و ** خُلیِ محض ِ .. گفت دوسِت دارم اما به عنوانِ دوست نَ اونطور کِ تو فکرشُ میکنی ، چون قلب ندارم شرمنـده ، قلب ـَم مُرده .. گفتم لعنتی چطوری فراموش ـِت کنم . گفت به مرورِ زمآن و یِ جایگزیـن به جآی ِ مَن .. گفتم کی میشه تو آخه .. - مَگه من کی ـَم کِ نباشه مثِ مَن . بهتـرم هست . خودتم میدونستی موندنی نیستم .. - چرا باید اینقـدر زود از دست ـِت بدم :( -  چون کِ وقتِ رفتـن شُده  - حِسام :(  - hesam is end گفتم چرا نذاشتی اون روز بـرم وسَط خیآبون . گفت میخوای یکی دیگه رو بدبخت کنی چی بشه ! مثِ من بـرو رو کوه هیچکی ـَم کاریـت نداره . راحت سُقـوط آزاد ! بعد هَم بـای داد و صُبح تازه دیـدم بلاک ـَم کرده بـاز .. دلم شُد یِ کوهِ غَم .. بهارِ مُزخرف بدونِ حسام .

sms دادم دکتر اما جواب نداد بهم . تو هَم به دَرد نمیخوری .. عصر حدود 18 sms دادم حسام گفتم خیلی نامَـردی حِسام ، سَر این قضیـ ه نمیبخشَم ـِت ، خودخواه . هَر چی بشه مَسئولی . جوابی بهم نَـداد ..

فردا صُبح ِ زود میرم خونـ ه .. تآ بعد از عیـد .. خدا کنِ بحثِ خانوادگی چیزی پیش نیآد . کآش یکم آروم بشم . سَختِ جلویِ خانواده تظاهر کنی خوبی ! کآش کِ خُدا مُـراقبِ حسام باشه .. کاش اونم بخنـده . کآش منُ یادش نره ..کآش کِ توی عید پیام بده .. کآش کِ زنده بمونه . کآش باز ببینمش و کاش برمیگشت :) هیچی از این حآل و هوایِ بهار نفهمیـدم . نذاشتی حسآم .. نمیدونی چیکار کردی .. عاشقِ بهار بودم .. دلم شُد پاییـز و زمستـون .. آرزو میکنم بعد از عیـد باز ببینم ـِت .. کآش همین روزا دل ـَم باز شآد بشه .. یِ خبر خوب تو سالِ 95 ..

  • Setare

نظرات  (۳)

  • پریســـآتیـــــس : )
  • چقدر خوبه که با حوصله مینویسی، آدم فکر میکنه اونجاست :)

    امیدوارم بهارت بی غم باشه ...
    پاسخ:
    مرسی :x
    از تابستون که وبت رو میخوندم ، خیلی غم و غصه زیادی تو نوشته هات بود . خوشی هم بود ولی نه به اندازه غصه هات .
    امیدوارم 95 برات پر از خوبی و خوشی باشه .

    عیدت هم پیشاپیش مبارک ;)
    پاسخ:
    :(
    ایشالا مِرسی ..
    عید تو هم مُبارک ..
    اره کاش سالم باشه... این بهترین آرزویه..
    پاسخ:
    اوهوم ..

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">