664
هوا گرم و بهاری نیست ! سَرد شده کمی و این اصلا لذت بخش نیست . اتفاق زیآد بود . حسِ نوشتن نبـود . نوشته هآم طولانی میشَن . این مُدت شماره حسامُ دادم دوستم چک کرد دیدم زندست پس (: عکسشُ نشونم داد . وقتی دیدمش صداش تویِ گوشم بود . حسِ عجیبی بود .. بعد از اون زده بود به سَرم کِ برم دنبالِ محله ـشون و اونجاها بگردم شآیـد پیداش کنم . اما خُب از ما دور هستَن . بعد از یکم ، از سرم افتآد . صُبح هآ میرفتم بیـرون قدم میزدم . یِ روز ـِش هم یکدفعـ ه بآرون گرفت . ابـر و آفتآب بود . منم آروم قدم میزدم . از عید کِ موهامُ چتری کردم ، ظاهرا بیشتر تویِ دید بودم ! اشآره و دَست تکون دادن و ماشین هایی کِ قصدِ آشنایی داشتن . اون هاچ بکِ مشکی اسپُرتِ خوشگل کِ بعد پشیمون شدم ((: امروز اون 206 نوک مِدادی کِ چراغ زد ، بعد هَم اون شاسی بلند کِ دست تکون داد ! اما بی خیآلشون !!
سِه شنبـ ه بود . از طرفِ لایـنِ حسام واسم پیآم اومَد. اولین پیامش گفت شمآ ؟ اصلش این بود که میگفت مَن دادششم .. اسم داداشمَم هَم آرتینِ نه حسام . حسام فقط تویِ بیتالک اسمش آرتین بود و خودش هَم دوس نداشت ! بعد هَم گفت حسام خودکشی کرده تو کُمآست . یِ لحظه حالم بَد شد . گفتم کدوم بیمارستان پیچوند و جواب نداد .. گفت نَمیشه ! حسام به نِمیشه میگفت نَمیشه !! و gh رو مینوشت q و fekr رو fkr . بهش شک کردم شآید خودش بوده (: ولی وقتی گفت تو کمآست یه لحظه تصورش کردم . دستام میلرزیـد . همه یِ دوستام میگفتن الکیِ خالی بندیِ .. (: من خودم هَم شک کردم .. بعد پیام دادم باشه باورم شد . " کلیک " " کلیک " " کلیک " .
چهارشنبه عصر دامادمون اینآ نزدیک ـمون بودن ، اومدن دنبالمون رفتیم خونـ ه . نگران بودم کِ بابام باهام هنوز بَد باشه . جواب سلام ـَم رو نـده اما اینطـوری نبود و این خوشحآل ـَم کرد . از مامان ـَم پرسیـدم بابا چیزی پشتِ سرم نگفت اون روز ؛ گفت نَ ! خلاصـ ه قرار شد سیزده به در بریم بیـرون . مایل نبودن اما من اصـرار داشتم . شب قبل از 13 گلو درد گرفتم و 13 ـُم سرماخوردگی :| بعدَم یِ مشکل دیگه . کلا شانس ـَم بد بود . رفتیم اون پآرکِ مخصوصِ شهرداری . با دایی و مامان بزرگ و خاله و دختر خاله ها و خواهرم و بچه ـَش و .. هوا نیمه ابـری بود .
تاب خوردیم ، تعریف کردیـم ؛ عکس گرفتیم . عَصـر خیلی سَرد بود . منم مریض بودم . داشتم میلرزیـدم . از سرما متنفرَم . افتضآح بود هوآ . آتیش روشـن کردیـم . حدودای 8 رسیدیـم خونـ ه .. شب نتونستم بخواب ـَم :| حس کردم کسی هَم به فکرم نبود مثِ قبلـن ـآ . آره خُب چون دیگه زیآد مُهم نیستم . مُهم اون خواهرزادمـ ه :)
شنبـ ه صُبح ِ زود اومدیـم خونـ ه . منم بعدش باز خوابیـدَم . این قرصِ روز و شب ظاهرا تاثیـرِ مثبتی داره . امروز یکم بهتـر بودم اما سرفـ ه اضاف شده (: چآیی ، پرتقـال ، آب گرم و نآرنـج ، چیپس و شکلات ((: کامل رعایـت نکردم . دیشب خیلی خستـ ه بودم . الکلاسیکو داشت ! فکر کردم باز رئـال میبآزه . تا نتیجـ ه یِ 1-1 رو دیـدم . رفتم زیر پتـو ؛ دوستم گفت رئـال گل زده . کریس هَم زده ! بالاخره بُردیـم . بارسآ 1-2 رئـال ! Viva Real ♥
صُیح رفتم قدم زدم و تقویمِ پرسپولیس گرفتم و قرص و اَستون . یکی از ادد لیستآم قصـد داره باهآش برم بیـرون و میگفت مَن هَم میام . میگه فقط به عنوانِ دوست و از مآجرایِ دوستیِ من هَم خبر داره . نمیدونم چی پیش میآد ! مغازه دار هم ساکتِ و چیزی نمیگه .
حدود 1 ساعت پیش باز از حسام واس ـَم پیآم اومَد . گفت داداش ـِش هستم و حسام سَلام رسونـد ! - پس به هوش اومده (: - آره ، گفت سلام برسونم ! - خوبه . سلامت باشه - بهت هم بگم دیدی شانس ندارم نمُردم - آره من کِ گفتم خدا نکنه بمیـره :) - آره خدا رو شکر - چرا نگفتی کجآست برم دیدنش ؟ :) / این پیآم آخر رو نخونـده هنـوز . اما میدونم نمیگه . به قولِ دوستم حسام کلا منُ بازی داد ، با خودکشی ، نامزدی ، کمآ ! من کِ نَ هدفشُ فهمیدم نَ میدونم چی تو سرش میگذره و احساسِش چیِ .. . یکی از دوستام میگفت داره جلبِ توجه میکنه ، خوشحال باش ! دیگه نمیدونم چِ فکری بکنم !!
شب کوک هم تموم شُد .
68 روز مونده به یـورو . اینُ ببینم بعد بمیرم (:
- ۹۵/۰۱/۱۵