67
اواخر شهریورِ .. حسِ میکنم دانشگاه یا مدرسِه دارَم ! هَوا عوض شُده .. حالم بهتر شده یا میتونم بگم خوب شده ! وقتی بهش فکر میکنم انگآر یه اتفاق برنامه ریزی شده بود . بعد از امتحانات بود . تصمیم گرفتیم 4 روز بریم مُسافرت و دقیقا از روز اول و صبحِ حرکت حالم بد شد ، 13 تیر بود ! به صورت نسبی تآ همین یک هفته پیش ادامه داشت .. ! فعلا هَم کِ قرص مصرف میکنم . به طور صَد در صَد هم معلوم نشد مشکل ام دقیقا چی بوده .. جالبه ! تابستون 94 اینطوری گذشت . دلم میخواد یکیُ داشته باشم بریم شیرازگردی .. ولی نَ دوستی هَست و نَ کسی . به نظرم اصلا تنهایی لذت نداره بری باغ ارم .. :| امشب دیگه پرهیز و گذاشتم کنار .. دوباره نسکافه ، نوشیدنی ِ دوست داشتنی ـم .. اینقده حسِ خوبی بود .. حسِ قدیمآ ..
بلاگ رو دوس ندارم ، دلم هَمون بلاگفا رو میخواد ، اینجا حس میکنم راحَت نمینویسَم ، یا دچآر خودسانسوری میشم ، حداقل کآش میتونستم اون 3 سال آرشیو رو بیآرم اینجآاآ .. ): 3 سال خاطرات چیزِ کمی نیست آخه ! دلَم واسِه دوستآیِ بلاگفآم تنگ شده ؛ دوستایی کِ هر کدوم پراکنده شدن به خاطر گندکاری هایِ بلاگفا .. داشتم با " آ " صحبت میکردم ، میگفت حوصلم سر رفته این روزآ ، همه دورشون پُره دختره ( !! ) گفتم نَ که تو نیست ،گفت : معلومه کِ نیست .. گفتم : از پری مری اینا معلومه ! گفت : فقط همین ؟ مردم نگآ ، مآرو نگآ .. ! من :| .. رو نیست کِ ! آخه چند تا چند تآ .. یکی تو فکرش اینجوری ، یکی مثِ ما هَم تنهایِ تنها .. از اون طرف " م " کِ گفته بودیم بریم ولویی ، دیگه رو خودش نیاورد بریم بیرون .. منم کِ چیزی نمیگم .. باید صبر کرد دانشگاه شروع بشه .
اینستا رو پآک کردم از اول نسخه جدید رو نَصب کردم ، آیکون نوتیفیکیشن ـِش بزرگ شده ): نمیخوام اینجوری ): چِ کنم ؟