:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

672

دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۲۰ ق.ظ

دیروز رفتم تآ دانشگآه یکم بگردَم .. مغازه دار کِ دیگه دقت نکردم ، ندیدمِـش ! بابا هَم زنگ زد گفت شآیـد بیآم اونجآ ، گفتم دانشگاه بودم مثلا ! واسه عکس و .. میدونست میرم یِ روز . بعد کِ قطع کرد کلا عصبی شُدَم . رفتم یکم زیتـون دور زدم .. برگشتم . یِ مسیر خلوت رو پیـاده اومدم . همون مسیری کِ با حسام هَم بودَم :) یِ مَردِ زشتِ پیـر از کنارم رَد شُد حرف ِ بَد زد . حرف ِ sxi :| با خودم گفتم میگـ ه و رد میشه میـره ، اما دیـدم دنبـال ـمه .. این وسط یکی دیگه هَم مُـزاحم شُد ، دو سه بار گفتـم مزاحم نشیـد ، رفـت . مَردِ زشت بی خیـال نبود ، یِ چیزایِ بدجوری میگفـت .. ترسیـده بـودم ، سوار خط شُدم . میخواست مطمئـن بشه سوار میشم ، سوار شُد ؛ پیـاده شدم ، پیـاده شُد :| رفتم اونـور خیـابون سمت ِ مغازه و آقـایون ایستآدم .. از اونطرف خیـابون منُ دیـد میزد و نمیرفـت ! منتظـرِ چی بود یعنی ؟ کِ برم جایِ خلوت و یِ کاری بکنـ ه ؟ تپش قلـب گرفتـ ه بودم . گرم بود .. زنگ زدم خواهـرم گفتم یِ مرد دنبالـمـ ه چیکآر کنم ؟ گفت یِ جآ شلوغ وایسـآ تآ بیـام .. دیگه خواهرم اومَـد ، اون ـَم دیـد .. ظاهـرا رفـت .. مرتیکـ ه یِ حش*ـری ؛ بیمـارِ جنسی :| بی نـآموس .. از اینجور مَردا میترسم ، بعضیـا کلا میبینیشون ترسنآک ـَن ..

دوستم میگفت مگه چِ تیپی بودی ؟ گفتم مانتـو کوتآه ، مو چتـری ، رژ قـرمـز ، کوله پشتی ، کفش بنفـش ، گفت منم بودم می اومـدم خونـتون :))) ولی خیلی بَـد بود ، تآ حالا مزاحمِ اینجـوری نداشتم .. زیآدم بلَـد نیستم چیکار کنم .. خواهرم میگه بـرو تو جمعیـت یآ مثلا به یکی از آقآیون بگو بیـاد کنآرت تآ اون بره ..

امروز حسام میتونست بیآد بریم بیـرون اما دیشب درست جواب نمیداد کِ میآد . منم pm دادم قهر کردم خوابیـدم .. کِ دیدم گفتـ ه بود میام فـردا ! اگه صَبـر کرده بودم شآیـد اُکی میشُد . گفتم هرموقع بیکار شُدی بهم بگـو .. خبر بده :) امروز هَمش با گریه گذشت . انگآر گریـ ه هآیِ چنـد روزم گیـر کرده بود .. از صُبـح تآ بعدازظهـر .. حسِ بیـرون رفتـن نداشتم ، یِ ذره هَم میترسـیدم ..

پسره بود ، 206 ، هَم دانشگاهی قبلی ، بعد از اون روز pm میخونـد اما جواب نداد دیگه ! خیلی رفتـارِ زشتی ِ ، مگه مَن خواستـم bf ـَم بشی کِ اینطوری میکنی .. در ضمـن خودت اصـرار کردی بریم بیـرون .. خیلی رفتـارِ بیشعور گونـ ه ای هس :| بهم برخـورد .. حالا انگار میخواستم چیکآرش کنم ..

خسته شُدم از همه چیز ؛ دلم میخواد با یکی برم بیـرون ، خوشگذرونی ! یِ اددلیست دُرست و حسابی . هیچکس هَم نیست کِ بیـاد .. یا کار یا دانشگآه ، یا اینکه مَن نمیخوام با اون برم ! شآیـد فـردا تنهایی برم ؛ دوس دارم حافظیـ ه برم اما بلَـد نیستم . شآیـد باز برم ارم .. کآش اتفآفی حسامُ میدیدَم تو رفت و برگشتِ دانشگآهـِش ..

   یِ آهنگِ شآدِ مَشهدی ِ ؛ جَدیـد نیس " کلیک "

   از این عکاس هآیِ مَغرورِ اینستآ بدم میاد ولی عکس هآشون ُ دوس دارم ؛ از اینآ کِ فقط سلفی میگیرن هَم متنفرم . بی ذوق ـایِ بی هُنـر :|

  • Setare

نظرات  (۳)

این آهنگ مِشدی که گذاشتی لینکش خرابه، ولی خب قشنگه قبلا گوش داده بودم.
پاسخ:
جدی ؟ زرشک :)) بعد درستش میکنم .
اوهوم :*
تو جامعه ای که فرهنگ اینقدر سطح پائین باشه ، بیشتر از این نباس انتظار بره :((

+ لینک درست نیس که :)
+ دقیقاً من :|
پاسخ:
بله بله ..
درستش میکنم :|
-__-
  • آقای سر به هوا ...
  • بهترین راه اینه که بی محلی کنی .
    جوری که اصلا انگار یارو رو نمیبینی .
    بعضی ها فکر میکنن دخترها آماده ان ! یه ندا بدن میان ... :|
    پاسخ:
    فایده نداشت کِ ، ولی آره بهترین راه همین ِ ..
    والا :|

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">