673 - حافظیه
دچآر روزمرگی شُدم و دلتنگِ دانشگاه ـَم به شدت ، بیرون کِ میـرم با خودم میگم این موقع هآ میرفتـم دانشگآه ، این موقع فلان ، بیسآر . دانشگاه ، بهونه بود ، راحت میرفتـم بیـرون ، شبا کلاس داشتم ، شبایِ شیراز رو میدیـدَم .. آرامش داشتم کِ شیراز موندنی ـَم . رفت و آمدم توضیـح نمیخواست .. حیف شُد .
وقتِ دُکتـر داشتم این هَفته .. بحث کردیم ؛ هرچیزی میگفتم ، میگفت از اعتمآد به نفسِ پآییـن ِ . گفتم مشکل با خآنواده و حسودی به خواهرزآده ، حتی نپرسیـد خانواده چطوری هستَـن مگه ؟ یا چی میگَن ! کلافه ـَم کرده بود . نَ من اون ُ میفهـمَم نَ اون منُ میفهمِـ ه .. برای اعتمآد به نفس گفت شروع کنیم اما بآیَـد از کسی هَم کمک بگیـرم ، لابـُد اون خانم هآ کِ اونجـآ هستَن ! مَن با کسِ دیگه ای هیـچ صُحبت ـی ندارم :| احتمـالا عوض کنم دکترم رو ، یـا اینکـ ه 1 بار دیگه برم پیش ـِش ! میگفـت مَن نگرآن ـِت هستم ، میگفت دوستی هایِ مجازی اشتباه ِ و حرص منُ در می آورد .. اونم حدس زدم عَصبی شُده بود ، دیـدَم کِ پآهآش رو تکون میداد :)
این عکسِ دیروز صُبح ، بالاخره رفتم حافظیـ ه ! تنهآیی . بلَد نبودم ، حدس میزدم گم بشم :)) اما طوری نشُد . سوال پرسیدم . یِ دونه بلیت :) توریست هآ ، بچه هایی کِ از مَدرسه هآ اومَـده بودن و رو اعصابِ مَن بودن ! :| آهنگِ سنتی کِ پخش میشُـد .. دلم کِ گرفتـ ه بود کِ چرا اینقـدر تنهآم .. تا جایی کِ یادمِ فقط یِ دختر تنهآ دیدم اونم دوربیـنِ عکآسی داشت ، آقایون تنهآ باشن زیآد عجیب نیست .. لذت نداشت برام ، یکم گشتم و دوبـاره سوال کردم و سوارِ خط شُدم . شیراز چند تآ اتوبوسِ شیک و دُرست داره کِ بالاخره سوارشون شُدم :)) تو راه رانیِ توت فرنگی و حُدود هایِ 1 - 2 رسیـدم خونـ ه ، به شدت گرم بود .
حسام گآهی سَلام و .. میکنه و با چندتا دونه pm همه چی تموم میشه . وقتی میگه مَن گفته بودم میرم یِ روز ، گفت GF ندارم به خُـدا . اما مَن نفهمیـدم چی شُد ؟ چه اتفاقی افتآد کِ دیگه واسَش مُهم نبودم .. چی شُد کِ قیـدِ همه چیُ زد و گند زد به همه چی ! چی شُد کِ از چشمش افتآدم .. نفهمیـدم . از فکرم بیـرون نمیری .. هَم ازت متنفرم هَم میخوام باشی .. لعنت بهت ..
روحی ، کِ ازش بدم میآد ، امروز منُ با فامیل ـَم صدا زَد ! جاسوسی منُ میکنه ؟ شوکه شدم . نمیخواستم فامیل ـَمُ بدونه . گفت از یِ app گرفتم ! دیگه چی میخوای بدونی ! اعصابم ُ خورد کَرد . خواهش کرد برگردم اما ازت بدم میآد با اون قیآفـت ! واتس آپ بلاکش کردم و اینستا بلاک و آنبلاک برای آنفالو شدن . :)
آخر هفته هایِ تُ*می .. امروز کسل و بی حوصلـ ه و دپ ، عصر بالاخره رفتیم سوپری و تنقلات و .. یکم حال ـَم بهتـر شُد . چرا نمیتونم اصَـن خونـ ه بمونَـم ؟! :| فـردا ظهر احتمآلا میریـم سینمـآ ، 50 کیلو آلبـالو ..
- ۹۵/۰۲/۱۰
حافظیه چه خوبه خوراکه عکسه الان !
دانشگاه هم که نگو ! چه زود گذشت ...