678
هوا گرم شُده . صُبح هآ نمیشه رفـت بیـرون ، مگر صبحِ زود بری حداکثـر 10 برگردی ! اما خُب عصـر و سَرشب هوا خوبـ ه ! مَن از نونوایی رفتـن بدَم میآد ، امروز ظهر مجبوری رفتـم . اما 29 ـُم بود و روز تعطیلیِ نونوایی بود :)) از سوپـری خریـدم .. شانسِ مآ هَم اینجـوری :/
شهرزآد تموم شُده ، انگآر یِ چیزی کمِ .. دل ـَم تنگ شده واسَش . فوتبال هآ هَم تموم شُدن . لسترسیتی قهرمان ، آرسنال نایب قهرمـآن ، بارسلونآ قهرمان ، رئـال نایب قهرمـآن .. و 23 روز تآ بازی هایِ یورو .. ♥
دیروز عَصـر با خواهرم رفتیم تآ جایی ، یِ غُرفه بود یا بازاچه ، نزدیکِ حافظیـ ه . بَد نبود اما گـرم بود .. البته خُب آدمایِ اون اطراف زیآد جآلـب نیستن .. موقـع برگشت ، شب شده بود ، رفتیـم نـونـوایی نـون بگیـریم . اتفاقِ جالبی افتـاد . شلوغ هَم بود . مَن کنآرِ دیـوار ایستآدم تا خواهَـرم نون بگیـره ، یِ پسر جلویِ مَن تویِ صَـف بود . پیـرهَـن و کفشِ قرمـز ، آشنـآ به نظَـر می اومَـد ، برگشت و با یکی دو نفر حرفــ میزد ، حرفاش هَم گوش دادم یـادم نیست :)) دیدم بله خودشه ، اصَن ذوق کردم . " آ " بود ، فوتبآلیستِ ، یکی از اددلیستآم ، کوچه یِ اونـور ِ مآ . میگفتم بهش همسآده :)) خواستم مطمئـن بشم ، تک زدم ، گوشیش زنگ خورد ، نگاش کردم واکنشی نشون نـداد ، محل هَم نذاشت . یِ نیم نگاه هَم کرده بود ، منُ دیـده بود ، چنـد سانـت فاصلـ ه داشتیم :| اِس دادم نـونوایی . جواب داد : " :/ " . اینقـدر شوت بـود !! مَن اگه کسی بهم اِس میداد نونوایی دور و برمُ دیـد میزدم :| دُختـر هَم جُز ما دو تـآ نبود ! فقط هَم مَن گوشی دَستـم بود :| بعد کِ نون و گرفتیم بریـم ، گفتم نونوایی بودم ، گفـت کـو ؟ ، گفتـم رفتیـم .. بعد گفـت حواسَم نبـود . خدایـا ایـن پسَر خیلی شوت بود :||| مگه میشه ؟ مگه داریـم .. مَن کنارش بودم :| خنـدم هَم گرفتـه بود :)) همیشه دل ـَم میخواسـت شانسی ببینمـِش اینـوراآ .. کِ خُب جوور شُد اما خِنـگ بازی در آورد یآ شآید مُمکنـ ه دروغ گفـت .. ولی خُب خوب شُد .. خوشحآل شدم اولَـش ..
" ک " امروز هَم نیـومَد ، زنگ زَد حَرف زدیـم .. منُ توی گوشیش save کرده بود " Ghalbam " ، از این لوس بازی ـآ کِ مَن اهلش نیستم . هنوز تویِ جَوِ کارهایِ عاشقونه ـست کِ بچه مچه هآ انجـآم میـدَن .. :| شآید واسه همینآ بود کِ حسامُ دوس داشتم ، از این اداهآ نداشت ، لوس هَم نبود :/ یکم بعد یکی از اددلیستام زنگ زَد ، بَد نبود ، پیشنهآدِ دیدارش ُ رَد کرده بودم قبلا ..
حسام پیام میخونـد جواب نمیـداد ، گفتم زنده ای ؟ گفت به تو چِ .. گفتم : هوم . گفت 1شنبه میام پیشت ، بای. بعدش گفت اگه حرف زیادی هَم زدی ول میکنم میرم . یعنی اینکه هر چی کِ رو مُخَم باشه ! گفتم نمیدونم چی رو مُختـ ه ! گفت 1شنبـه بهـت میگم . در اومدَم گفتم 1شنبـه تعطیـل ِ .. گفت : یعنی چی ؟ اوکی ، پس بیخی ! منم گفتم هوم .. راستش دیگه بهش اعتمآد ندارم . هَم اینکه یکم ازش میتـرسم ، مرموز و ناشناس شده واسَم . مخصوصا بعد از اون حرفایـی کِ زده بود .. و اینکه اون روز گفت یِ عصر بریم یِ جای خوبی ، اما نگفت کجآ .. نمیدونم بگم حیف کِ 1شنبه تعطیـلِ یا نَ ، تعطیل باشه نمیتونـم برم .. امـآ تو کِ منُ بلاک کردی تلگـرام ، باهام بَـد شُدی ، حرفِ نآجور زدی ، واسَت مُهم نیستم ، قرار گذاشتن ـِت مَعنیش چیِ ؟ :| همینجوریِ یا مَنظـور داری ؟ هوم ؟ فقط آرزومِ یِ روز اتفاقی تویِ شهر همُ ببینیـم .. اینجوری واسَم بهتـره .. کآش کِ خدا برام اُکی میکـرد .. کاش خبـر داشتم کجآ میـری ، چِ ساعتی ..
فردا صُبـح میرم خونه ، تا کِی نمیدونم ، شنبه یا بعد از تعطیلات ..
دیشب خوابِ مغازه دار رو دیـدَم :)) تو جمعِ خانوادگی ـمون بود :| بهش گفتم ..