682
اتفاق زیآد بود اما حال و حوصله نوشتن نبـود .. حسام منُ از بلاک در آورده بود تلگرام و حرفایی میزد کِ خوشآینـد بود . اینکه خودت ـَم میدونی حرفآم رو منظـور نیست . روزَم قبول نباشه اگه چیـزی تو دلم باشه به جُز دوست داشتنت ! فکر کردی واقعآ از رو هوس باهـات حرف میزنم ؟ تو کِ بابـآ عَـزیـزی دیووونـه بَـدی ازت نـدیـدم .. بعضی وقـت هآ یِ کاری واسه یکی میکنی در ظاهـِر بَدی کردی ولی در بآطِن داری کمکِش میکنی .. از این حرفـا .. کِ خواسته مَن عاشقش نشم و فاصـله گرفتـه ..
قرار بود ببینمش اما نیـومَد ، امروز هَم هَمینطـور ، ازش خیلی ناراحَـت شُدم اگه کسی دیگه جایِ اون بود بلاکش میکردم ..
شنبه دنـدون ـَم پُر کردم .. 2 - 3 روزه حالِ جسمیم زیآد خوب نیست و حسم شبیهِ پآرسـالِ کِ مریض بودم 3 ماه :| خیلی میتـرسم .. خیلی عذاب کشیـدم . حال به هَم خوردن و تهـوع .. گفتن ژیلبـرت داری .. دقیقـا همین روزآ بود کِ شروع شُد :| اینبـار دیگه دکتـر عمومی نمیـرم .. خوبه نزدیـک ِ مآ یِ درمانگآه شبـانـه روزی ساختـَن :( اگه اینطوری بمون ِ بابام میگه بَـرگـرد اما فـوتبـال هآ چی پَس .. خدایآ از مَن بگـذر کِ دیگه طاقـت ـشُ ندارم .. یعنی هر سآل ؟ اگه نبودم بدونیـد مریض شُدم ..
امـروز آب قطع بود ، عصـر اومَـد ، الان باز قطع شُده انگآر ، استرس میگیـرم اینجوری :| حمام wc :| منم کِ مریض یِ خورده .. خواب ـَم میآد .. کآش بخواب ـَم بدتر نشم . میگـن واسه کبـد بایـد زود خوابیـد ..
راستی .. دیـروز عصـر رفتم مجتمـع ، یِ نفر از قبل گفته بود همُ ببینیم . گفتم اگه میخوای بیـا .. اومَد ، رفتیم پاییـن ، میگفت تو چقـدر آرومی ، کَـم حرفی ! بوتیکِ دوستش نشستیم یکم . صحبـت کردیم . میگفت درگیـرِ مَن شده و مَن میگفتـم بی خیـال ! گفتم یکـیـو دوست دارم .. تو راه میدونستم دیـر میرسـم .. یکم حال ـَم بَـد شُد .. آب گرفـته بود .. نگران ـَم شُده بود ، گفت یِ جا بشینیم . واسم آب ریخـت بهم داد .. همش نگآه میکرد و میگفـت خوبی ؟؟ چی شُد ؟ ساکِـت هَم شده بود . یادم افتـاد به حسام کِ قلب ـَم درد گرفـت عینِ خیـالِش نبود و مسخـره میکـرد :) .. تو راه ساکـت بود و مَن حدودآی 9 رسیـدم خونه .. خواهرم نگـران شده بود ، گفتم دفعه دیگه یـا زنگ بزن یا مَن میزنـم ..
اگه حال ـَم بَد نشُد ، صُبـح برم یِ فولیـک اسیـد بگیرم خوبه .. خدا بخیر بگذرونه این تابستـون ُ ..
- ۹۵/۰۳/۳۱