:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

685 - مریض

يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۵۹ ب.ظ

چَند روزی هَس کِ حالم زیآد خوب نیست . از نظر جسمی . یِ چیزایی شبیه ِ تآبستـون ِ پـارسآل . تهوع ؛ حال به هَم خوردگی ، بی اشتهآ ، غذا ؟ اووغ :| پریشـب بود ؟ رفتیـم سرُم زدم .. دکتر شآید 2 دقیقه منُ دیـد . آخه می ارزیـد ویزیـت 18 تـومَن ؟ اما خُب فوتبال هآ رو میبینم حتی به زووور .. بازیِ بلژیک 1 - 3 ولـز عآلی بود .. ولـز خورد به پرتغـال .. امیدوارم پرتغـال ببره . دیشب هَم آلمـآن 1 - 1 ایتآلیـآ .. پنآلتی هآ تک به تک شُد و نویـر توپ رو گرفـت و آلمـآن صُعـود کرد . مَن خواب و بیـدار بودم ، تو تخت .. با قرصِ ضدِ تهوع خوابیـدم .. متاسفانه این درمانگاه نزدیکمـون شبانه روزی نیست :|

چَند روز پیش دوباره با " س " بیـرون بودم .. رفتیم یکم قدم زدیـم .. دراومد گفت کِ اینجآ تنهآست و .. بعد از این حرفا اعتمآدم بهش کم شُد یکم .. شایدم ناخوداگآه .. گفتم دوستات میان خوش میگذرونی ، دیگه حالا دختر و پسـرش رو نمیدونم ، گفت نَ اینطوری نیست . خُب معلومِه کِ جز این نمیگـ ه .. (: باد می اومـَد .. گفتم از باد بدم میآد ، اومده وایستآده جلوم ((: نشستیم ، یکم خندیدیم .. دستبندمُ گرفت نمیخواست بهم بده :| قیافه مَن دیدنی بود :| جالب نیست اما از تنهایی قدم زدن بهتره فقط ..

بچه های ِ GP قرارِ بیرون میذارن .. شایدم یِ روز با اونا بگذره .. بچه هایِ خوبین ، البته 2-3 نفر اضاف شدن کِ دیگه مثِ قبل مَن راحـت نیستـم . من زیآد شلوغ دوست ندارم ..

حسام اون شب کِ مَریض بودم تحویل نگرفـت .. میدونم واسش مُهم نیستم . فرداش گفت نت ـشون مشکل داره .. فرداش کِ صدام زد دوباره گفتم جـآن .. وقتی ازم آهنگ خواست سریع واسش پیـدا کردم دانلود کردم فرستـآدم .. میدونی ، دستِ خودم نیسـت .. هر جا میرم ، میشینم ، قدم میزنم ، میگم کآش الان بود .. با هرکی باشم میگم چی میشد جآیِ تو حسام بود .. (: اما اون چی ..

از این عکس هآ کِ دوست داشتـم با یِ متن کِ میگه : یآدِ تـو می وَزد .. ولی ، بی خبـرَم .. زِ جایِ تو ..

مَسخرست .. زمستون کِ هست دُعا میکنیم زودتر تابستون بشه و تابستون دعا میکنیم پاییز بشه .. پاییـزِ امسال واسم خیلی غَم انگیـزه .. چون دیگه دانشگاه و کلاسی در کار نیست ، انتخاب واحد نیست ، خوشحالی نیست .. چون دیگه هیچی نیست .. پـوچ ..

دلَم میخواد پاییزِ امسال ، یِ بار با حسام خیآبونِ ارم رو قدم بزنیـم .. رو برگ هآ . بارون بیاد دیگه خیلی رویایی میشه .. میگفت بآرون دوست نداره .. شاید خاطره داره ..

  خدایا بیماری و تموم کُن باشه ؟ من اصَن طاقت ـشُ ندارم . نذار تآبستونآم زَهر بشه ..

  • Setare

نظرات  (۳)

چه بد ، امیدوارم خوب بشی ;-)
خوش به حالت ، از شرِ درس خوندن راحت شدی .
پاسخ:
ایشالا . مرسی ..
مَن این همه میگم ناراحت ـَم .. میگی خوش به حآلت :|
سلوم





چطوری
کیبوردم خرابه ایطور میشه.
کلم پلو بخوری خوب میشی میگی نه امتحان کن.
پاییز امسال قراره خاطره بسازی. . . 
پاسخ:
سلامم .. مرسی تو چطوری ؟؟
اِ چرا باز ؟
شاید ، دیشب یِ ذره بهتر بودم ..
کآش . کآش ):
  • آقای سر به هوا ...
  • ویزیت ها که مشاالله !
    مخصوصا دکترهای زیبایی :|
    پاسخ:
    آره ، حالا کاش ارزششُ داشت یِ چیزی !

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">