:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

700 - فیلم

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۴۸ ب.ظ

دیـروز رفتـم فیلم " فروشنـده " رو دیـدم . تنهایی .. خوب بـود . بیشتـر از هَمه از شهاب و ترانـه علیـدوستی لـذت میبردَم . سمتِ راستِ مَـن دو تا پسرِ دلقک بودن کِ وقتی مَن تویِ اوجِ فیلم بودم ، الکی میخندیـدن . چطور بگم ؟ مثلا خانم نمیتونسـت به عاقآ دست بزنه خندشون میگرفـت . البته مثال زدم .. یا اون قسمتِ آخر .. کِ ترانه با دستش آب آورد و ریخت رو صورتِ صاحبِ وانـت .. سرِ این دوتـا دلقک فیلـم بهم نچسبیـد زیاد . سینمایِ خوبیِ سینما پردیسِ گلستآنِ .. امـروز ظهـر هَم رفتـم فیلمِ " دختـر " رو دیـدم . سالن خلوت بود و دوست داشتم اینطوری .. تنها بود دور و برم .. فیلم ـَم واسم قشنگ بود . یِ جاهایی باهاش همـزادپنداری میکردَم .. کِ با بابـات حرفــ نزنی ، بترسی ازش .. حس هآیِ مشترک .. یِ جاهایی بُغض .. اون قسمتِ ماشین گردیشون ، همون چیزیِ کِ دقیقا لازم دارم ، آهنگِ مُحسن یگانه بود .. بازیِ دُختـره هَم خوب بود .. " ماهـور الونـد " .. بعد از فیلم ذهنم درگیـر بود .. یکم ریخته بودم بهَم .. معالی آباد قدم زدم ، بعد برگشتـم .. دلم میخواد دوباره ببینم فیلـم رو .. بعد دانلود کنم به بابام هَم نشـون بدَم .. :)

قرص هایی کِ گرفتـم فایده نداشتـن .. شآید نباید نصف میکردم امآ اون اصـرار داشت نصف بخـوور .. بی فآیـده بود ..

عصر بحث ـَم شُد با " ع " سرِ اینکه نبآیـد رو مَن حساس باشه و الان نمیتونـه دیگه اما مَن از اول گفته بودم بهش .. حرفی ندارم دیگه باهآش بزنم .. فردا هَم میریـم خونه .. هوووم . شنیدم کِ مامان بابـا آشتـی کردن ، امیـدوارم همینـطور باشه . دلم پیتـزا میخواد ، همینطور بلآل ..

نشستم کلِ جاهاییِ دیدنیِ شیـراز رو یادداشت کردم .. مَن -  صُبح بریـم ارم ، حافظ ، سَعدی .. اون - اوکی ، ناهـآرم هَر روز بریـم یِ طرفــ ، کباب ، پیتـزا .   - پیتـزا با دوغ :)))   - بازارِ وکیـل نریـم ؟   - بریـم ، نمیدونم پآرکینگ داره اونورا !!   مَن - ارگ کریم خان ، باغ عفیف آبآد ، نارنجستـآن ، مسجد نصیرالملک    - ببـَر دیگه همه جـآ مـنـو ، آی اَم توریسـت ..  - :)))    مَن - با دوپس دوپس دیگه ؟  - آره ولی جوری کِ نگیـرمـون .  - چِک بیآر با خودت   - چِک واسه چی ؟  - اگه گرفتـنـمون دیگه   - :)))

گفتـم کِ هَر وقت مُنتـظـر چیزی هستم و روش فکر میکنم نمیشه ؛ یا اونجور کِ باید نمیشه ؟ الانم نگران ـَم . خدا کنِه بشه .. دلم میخواد چنـد روزِ خوب بسازیـم .. فقط همیـن :(

   منتظرِ فیلمِ سلام بمبئی هَسـتـم و بنیـامیـن ♥

  پی نوشت : هفته یِ بعد از تاسوعا و عاشـورا ..

  • Setare

نظرات  (۱)

منم دقیقا با اون دختره حس همزاد پنداری داشتم ولی آخه زرتی سوار هواپیما شد تنهایی رفت؟ :|
نمیشه که :|
پاسخ:
:)) مَن بودم بلد نبودم چیکار باس کنم ، چه طوری کجآ برم :|

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">