703 - پاییز
هَمه چیز خوب بود ، آهنگ گوش میدادم . بازی بارسلونـآ و اتلتیک نیم نگاهی داشتم .. آهنگِ جدید بنیامیـن ، تلپاتی ... خوشحال ، گفتم یعنی فردا کنسرت ، این رو هَم اجـرا میکنه .. یهـو یادم افتآد کِ 1 ساعت از شروعِ پآییـز گذشتِ .. مُبـارک باشه و ...
دلم هُری ریخـت ، گرفـت یا هرچیزی کِ نمیدونم چی بود .. ، چشام تَـر شُد ، بُغض کردم .. پآییـزِ پآرسال کِ اینطوری نبـود . انتخآب واحِد کرده بودم برنامم رو مینوشتم رو کآغذ میزدم رو درِ کمُدم ، و با وجـودِ اینکه ترمِ آخر بـود هفته یِ اول میرفتـم دانشگاه . ، اینقدر مینشستـم تآ عَصـر بشه ، قدم زنـان می اومَدم خونه و کلِ شهر و نگاه میکردم . چون میدونستـم آخریـن ترمِ دانشگاهمِه و میگفتم گـورِ پدرِ اینکه بگن ایـنُ ! هفته اول رفتـه دانشگاه . اونا چِ میدونستـن سالِ دیگه این موقع ، مثِ الان چِ حالی دارم .. :( اونا نمیدونستـن دانشگاه تنها هدف و آزادیِ منه کِ منت ـی توش نیست .. کِ تنها چیزیِ کِ دارم و الان .. هیچی ندارم .. میدونم پآییـزِ امسال چقدر هوایی میشم و چقدر قراره زجر بکشم و اشک بریـزَم به یادِ اون روزا ، دوستام ، کلاس ـآ ، کوله پشتی ، مسیرِ راه .. مغازه دار ، آزادی هآم ، وقتی مجبـور بودن قبول کنن کِ من 8 شب میرسم خونه .. کِ بیام خونه لذت ببـرم از پآک نویس کردن جزوه هآم ، تمیزیِ جزوه هآم .. و قهوه ـمُ سَر میکشیـدم ..
چطـور ازم انتظار دارن ، آروم باشم و ازش بگذرم و اشک نریزَم .. کآش خانواده میفهمیدَن کِ دلتنگ ـَم .. کآش درک ـَم میکردن .. کآش یکی دَرکم میکرد .
کآش اونقدر پول داشتیم کِ حداقل 2 تا لیسآنسِ دیگه هَم میگرفتـم .. 2 سال .. کآش خُدا بهم فرصـت داده بود کِ تو سن 23 سالگی بازم دانشجو باشم ..
یادِ مدرسه ـمون هَم بخیر . از همونا بودم کِ روزِ اول گریه میکنن :)