:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

708

شنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۹ ب.ظ

تعطیلات رفته بودیـم خونـه ، مودم رو هَم بُـردم واسه pm دادَن . تلگـرام و واتس آپ نصـب کردیـم واسِه بآبا .. خواهَرزاده ـَم بود ، سَرگرمِ اون بودیـم ، 1 سال و 3 ماهِش است الان حدودا . بهش میگم بزن قدش ، میزنه و میخندهـ .. بهش میگیـم بگو بابا ، میگه بابا ، میگیم بگو ماما ، باز میگه بابا :)) ماما یکم سختشِ اما پیش اومَده کِ بگه . میگیم دست به سینه بشیـن ، دست به سینه میشه . میره سمتِ لوله گاز ، کِ هنوز بخاری بهش وصل نیس و پیچش یا خودش رو میخواد بکنه ، زوور میزنه میگه اِه ه ه ه .. :)) چقدر سَرگرم شُدیم و خَندیـدیـم و ذوقِش رو کَردیـم .. بلال خوردم دوبارهـ .. شله زَرد .. tv ، فیلـم .. لَـم رو مبل .. ضدِ خشِ گوشیم ُ عوض کردیم .. خوب شدهـ ..

گریه هآم ادامه داشت این چَند روز ، بی قَراری ، کلافِگی .. دلایل بَعضی هآشُ میدونستم .. :(

این چند وقـت ، شآید 1 هفتـه یا کمتـر دوستِ تهرانی ـم ، کم پیام میداد ، میگفت سَرِش شُلوغه یِ یکم .. و مَن حَساس شُده بودم . وقتی پیام نمیدهـ احساسِ تنهایی میکنم . قبلَن سرِکار هَم پیام میداد .. به بودنِش عآدت کردم . شام غَریبـان بود گفت اومَـدم به نیتِ شما هَم شمع روشن کنم و عشق و حال ، عکس خواستـم ، دوتا شمع بـود . میگفت یِ دونه تو یِ دونه مَن . بعد از اون یِ شب گفت اعصاب ندارم امشب .. و مَن دوباره ناراحَت شدم گفتـم باشه این هَمـِه نبـودی این هَم روش .. بای . اون هَم شب بخیـر داد . یکم گذشت ، خیلی ناراحَت بودم ، دلم میخواست مثِ قبل باشه . شکلک گریه و قـلـب ِ شکستـه فرستادم .. نـِق زدم کِ چرا .. گفت خُب منَم گاهی دلَـم میگیـره حوصلهـ ندارم این ربطی به تو نـداره کِ عزیـزم .. آخرآش بود .. سرِ ساعت ِ 01:01 شب .. گفتم : همیشه دوستم میمونی ؟  - همیشه ، قول .. - :قلب .. - :قلب ..

فکرم هَمش درگیـر بود . گفتـه بود فلان تاریـخ میام شیـراز ، فکر میکردم چون زیاد تحویل نمیگیرهـ ، نکنه نیآد ، نکنه نشِه .. نکنه پیام بده اسممُ صدا بزنه و بگه نمیشه بیام ، مشکلی پیش اومَده ، یا نمیام .. همش نگران بودم . میترسیدم رویاهآم همش خآک بشَن برن تو زمیـن ، .. تنها امیدِ و دل خوشیِ این روزهآم همین دوست ـَم بود .. پدَرم در اومَد از فکر ، دیوونـه شُدَم . شب بهش گفتـم اومَدی بریـم دروزاه قرآن اون بالا داد بزنیـم .. - اوکی ، 7 آبان سالروزِ کوروش ِ ، میای تـو ؟  - تا 7 ـُم میمونی مگِه ؟  - آره دیگه ، 30 میام .  / خیالـم راحَت شُد یکم .. ولی هَنوزم ناراحت ـَم کِ کم حرفـ شده باهام .. دلم میگیرهـ . از این تغییـرات مُتنفـرم . کلی فکرایِ دیگهـ ..

  لَحظه شماری میکنم و دُعآ .. کِ اون هفته آزاد باشمـ ..

  دلم خواب میخواد .. یِ خوابِ خوب ببینم ..

  • Setare

نظرات  (۲)

  • منِ مجازی
  • میفهممِت ، هیچی بلد نیستن هی میپرسن این چیه اون چرا اینجوریه و فلان و بهمان ...

    دختر دایی منم تقزیبا همین سن و سالاس تازه زبون باز کرده . خیلی حال میده باهاش بازی کنی :)

    ایشالا که میاد و مشکلی هم پیش نمیاد :)

    پاسخ:
    آره ..
    واسه سرگرمی خوبه :))
    ایشالا مِرسی ازتــ .. ♥
    آدرس وبت کوووو ؟
    اصلا نمیتونم متنهایی که مثل عربی کسره فتحه دارن بخونم!!!! خب فارسی چشه مگه!؟ 
    پاسخ:
    اِ .. واسه من ک زیاد نداره ..
    قشنگ تره اینجوری . بعد اینکه من عادت کردم .
    sry ... :/

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">