:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

709 - وابستگی

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۷ ق.ظ

سه شنبه صُبـح رفتـم سینمآ ، تنهایی .. فیلمِ خشکسالی و دروغ . شلوغ نـبـود . همونطوری کِ دوست داشتـم . فیلمِ بَـدی نبود . طلاق ، ازدواج . از پگاه آهنگـرانی خوشم میـآد . راضی بودم در کُل ، بعد از سینما رفتـم مُجتمع آفتابِ فـارس ، یادم نبود تا حالا اونجآ رفتـه باشم .. ! دنبالِ شعبه رنگی رنگی بودم . یکی از دفترهآش ُ که واسه رنگ کردن بود خریـدم ، حدود 1:30 رفتـم فست فودیِ اونطـرفِ کوچه ، به امیـدِ هات داگ تنـوری ، اما ظاهرا دیگه داشتن تمیـز میکردن و .. خورد تو ذوق ـَم و برگشتـم .. قرار بود عَصر هَم برم مجتمع سِتـآره ، دنبالِ کیـفِ پولی کِ قبلا دیـده بودم ، طرحِ پرچم ِ انگلیس . نمیدونستم کجآ و کدوم طبقهـ بود . خلـوت بـود .. پسَر بـودن اغلب ، سختَم بود یِ خُرده .. پیدا نکردم اون طرح رو ! :| یِ طرحِ پاریس خریدَم کِ اونطرفِش لندن و اتوبوسِ معروفِ قرمزش بود ، قدم زدم ، نشستم ، سَرِ شب ، هوا عالی ، برگشتـم ..

امروز صُبح تآ عصر با خواهرم بیـرون بودیم ، صُبح درمانگاه کار داشت ، ظهر یکم پآرک ، مَن ساندویچ کتلت ، بَعدش محلِ کارش کار داشت ، روزِ کاری نبود ، رفتیـم بالا ، سیستمش بالا نمی اومَد ، اتاق هآ رو دیدَم ، میخواستیم هَوآ خنک تَـر بشه ، با لـپ تآپ شرلـوک هلمـز نگاه کردیـم و 4 اینا خونه بودیـم .. شب بابا زنگ زد کِ بیرون بودیـد ؟ دیدمتـون انگار ! وَ من بترسم کِ نکنه من ُ با کسی ببینـه ، بخصوص با ه . ا . ن . ی ..

دیشب خیلی بَـد بود . زود خوابیـده بودم ، 2 بار از خواب پَـریـدَم . ه. ا . ن . ی نبودش زیآد ، دوباره بیدار شدم گریـه کردم . این هَفته ، هفته یِ عجیبی بود . حساس شده بودم رو هَمین دوستِ تهرانی ـم . وابستگی ، .. همَش به انتظار گذشت ، انتظار اینکه اون روز موعود برسه و حرکت کنِه بیآد شیـراز .. کلی فکر تو سَرم میچرخیـد .. سَختِ وابستگیِ یَواشکی ، کسی کِ 24 ساعت به هَم پیـام میدیـم ؛ هِی از هَم خبـر میگیـریـم ، میگیم میخندیـم ؛ درددل میکنم بآهآش ، شبا بگی بغل میخوای ، بگی پیشم باش ، بگه هَستم تو بخواب ، هِی voice هاش ُ گوش بدی ، یِ شب بی محلی کُنه ناراحت بشی ! اونم خوب باشه باهات .. اما نبآیـد به رو خودت بیآری . نباید چیزی بگی کِ حِس کُنی بعدش رفاقـت به فآک میره ، یآدتِ تجربش را داشتی قبلا .. !! هَرچی حِس ـِت رو بگی بدترهـ .. هرچی روشون حساس بشی بدترهـ .. بالاخره یِ روز اعترافـ میکنم بهش شایـد !! اونم حسی ، چیزی دارهـ ؟ شاید اصَن کسی ُ دوست دارهـ ..

دیروز با فوتسالیستِ بیـرون بودَم ؛ یهو بهم زنگ زَد ؛ تَعجب کردم ، رفتم اونطرفـ صُحبت کردم ، سلام احوالپرسی بود ، فهمید بیرونـم با اددلیست ، خوشحال شُدم و خُدافظی .. یِ جورایی بَد موقع بود ؛ دُرست حس ـِش نکردم .. اما بالاخره زنگ زَد . pm : لهجه شیـرازیِ باحالی داری ..

اما این هفته ، یعنی قرارِ کلی اتفاق ِ خوب بیفته ؟ گفت بیا صُبـح هآ با هَم صُبحونه بزنیـم و مَن استرسِ رفتن به هتل دارم ، باید بگم بیآد پاییـن دنبـالِ مَن اول :| گفت حالا میام اونجا کلِ رستـوران هآیِ شیـراز رو میریـم . مَن حتی مَزدا3 هَم میبینم لَبخند میاد لـب ـَم .. کلی حرفـ ؛ کلی قرار ، کلی جای ِ دیدنی .. و مَن در انتظارِ چنین روزایِ خوبی ـَم . اگه هَمش واقعیـت داشته باشه تو عُمرم کسی اینقدر بهم خوبی نکردهـ ؛ حتی خآنواده .. اینقدر گردش ، تفریح ، رستوران ، سوغاتی ، کآدو .. آهنگ هایِ مَن .. قرار شد با کابل بذاره واسم :)

   فوتسالیستِ بهم پیشنهآد داد GF ـِش بشم و رَد کردم :)

   رنگی رنگی " کلیک "

  • Setare

نظرات  (۱)

  • منِ مجازی
  • از بچگی خیلی دوس داشتم و دارم برم فرانسه ، عاشق برج ایفلم .

    نگرانیتو میفهمم ولی نترس ، ایشالا اتفاقی نمی‌افته .

    ++ چه قشنگه :))
    پاسخ:
    مَن عاشقِ انگلیس ..
    برجِ ایفل هَم خوبه .. :)
    مِرسی ♥

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">