712
نشستم تو تخت ، لپ تاپ گرمآ میـده بهم ، تاریک ِ .. 11 آبـانِ اما هوا خشک ، بارونی در کار نیست . خیلی حسِ بدی ِ .. چرا بعضی جآها بـرگ هآ قهوه ای ـَن اما بعضی جاهآ زرد ؟ بـرگ هایِ زرد میخوام :) امروز کارهام ُ کردم ، ظهر دل ُ زدم به دریا استآنبولی پلو درست کردم . اولیـن بار ـَم بود . فکر کردم موادش بیشتر شُد اما خوب بود . pm میدادم و ه . ا ن . ی همش میخندید .. کلا زدم تو کارِ خوردنِ آب نبات چوبی :|
چند شب پیش ، تصمیم گرفتـه بودم یِ روز الی دو روز بهش جواب نـدم . البته خُب حالِ روحی ـم هَم قاطی داشت .. شب شده بود گفت کجایی نیستی و بعد حُدودایِ ساعت 2 ، شکلکِ چپ چپ نگاه کردن .. فردا بعد از ظهر ، pm دادم . میگفت نگران شده بودم ، بی تـو تلگرام حال نمیدهـ .. اینُ شآید الکی میگفت .. چون اون روز همَش آنلاین بود و شب گفت کجایی :) دلـم از خودش گرفتـه بود اما تعمیـم ـِش دادم به همِه .. میگفت مَن دوستتم اونارو وِل کُن .. کارم زیاد شده عَزیـزم ، وگرنه تو کِ میدونی اهلِ دختـربازی نیستم . تیکه اولِ حرفشُ Reply زدم و گفتم .. حسِ بدی بهم میده ، - عزیزم ، میام اونجا کُلی خوش بگذرونی .. شب شُده بود ... اون - آره عزیـزِ خنگِ مَن ، بیا .. اینکه هِی تو حرفاش عزیـزم می آورد . اینکه شب بخیـر گفت مثِ قبل، اینکه صُبح بخیـر عزیـزم گفت . این چند تا pm و شآیـد 10 بار خوندم و خوندم ..
دیشب سرِ شب بود ، درد و دل میکردم باهاش .. دوست نداره وقتی فازم عوض میشه ، یا دِپ میشم .. voice میداد .. میگفت تو تازه 22 - 3 سالته ، اووو اینقدر جا داری واسه زندگی کِ .. غصه یِ چیُ میخوری .. از تنهایی ِ خودش میگفت . پدر و مادرش .. میگفت خودت باید فکرِ خودت باشی .. وگرنه هَمینطوری میمونهـ .. باید کار پیدا کُنی سرِکار بـری ! جدی دارم بهت میگم .. - گفتم گیـرِ عجَب آدمی اُفتادی ببخشیـد .. گفت کِ .. از این حرفا نزن خُب ؟ مَن تورو واقعا دوسِت دارم باشه ؟ اگه واقعا به دوستیمـون شک داری بهم بگوو ..مَن واقعا شخصیت و مهربونی و دُخترِ خوبی بودنتُ خیلی دوس دارم ..و چون دوسِـت دارم ناراحت میشم کِ تو اینجوری .. میگفت نقاشی میکشی ، مَن عشق میکنم نقاشی میکشی جدی ، خیلی قشنگ میکشی ، حیفِ اخه ، مَن دوستت دارم ، دوستَمی ، رفیقَمی .. جِدی دارم میگم .
مَن کلی ذوق کُنم از حَرفااش .. هِی صداشُ گوش بدی .. هِی گوش بدی و .... و .. هِی گوش بدی .. :)
با فوتسالیستِ دیگه خوب نیستَـم . یِ صُبحی پیام داد کِ مَن به خاطر تو نرفتـم دانشگاه کِ بیام پیشت . باورم نمیشُد اولش .. دلم سوخت و رفتم بیـرون .. حسِ خوبی نداشتم دیگه . نمیخواستم دستم ُ بگیرهـ .. سرم تویِ گوشی بود .. رابطه ـمون دیگه شبیه ِ دوستآنه نبود .. بهم حس پیدا کرده بود میفهمیدم اما اون میگفت اشتباه میکنی ..
دیـروز بود ؟ رفتـم لاک خریدم . آبیِ سیر ؟ " کلیک " هَم رنگِ لاکِ " هیزل " تو فیلم The Fault In Our Stars :) . ه . ا . ن . ی رنگِ تیره دوس نداره زیاد .. نمیدونم هفته یِ دیگه میاد اینجآ یا نَ .. دوست ندارم هَوا زیاد سَرد بشه . تآ اوایلِ آذر هَم بیآد خوبه به نظرم .. نمیدونم اجازه میده از تفریحاتمون عکس بگیریم یا نَ ! منظورم سلفی نیستــ ..
تیکه کلامش ایناست : میگه : "جدی دارم بهت میگم" .. ، جِدی میگم . نگران نباش .. اینقَدَر :دی با لَهجه یِ تهرانیش :)) و اینکه بهم میگه خنگ ، خُل ، خنگول ، نَ از لحاظِ بد اَز لحاظِ خوب .. بعد مَن میگم : مثلا خنگِ دوست داشتنی :)) اونم میگه آره ...
آخرِ هفته میریم سفر ، سمتِ جنوب .. بندر . به عشقِ دریا میرم فقط .. تاحالا دریایِ جنوب رو ندیدم . امیدوارم هیچکس نباشه و عکس هآم هَم خوب از آب در بیان .. گرم هَم هست ، دوست دارم ..
- ۹۵/۰۸/۱۱