713 - سفر
برگشتیم از سفر ، جمعه حرکت کردیـم ، حدود 12 رسیدیم بندرِ سیراف ، هوا گرم بود ، مهمانسرایِ شرکت بود ، یِ خونه . مشتاق بودم برم دریآ فقط . تا سه شنبه اونجا موندیـم . به جُز دریا بقیه روز خسته کننده بود . شب هآ خنک بود ، یِ موزه داشت رفتیم نگاه کردیم ، همینطور یِ قلعه کِ به علت تعمیرات بسته بود . قدم زدیم ، کنار ساحل ، شلوارمُ میزدم بالا ، همش فکر میکردم بابام چیزی بهم بگه اما طوری نشُد . دو بار مارمولک دیدم خونه و حسِ بدی داشتم . خانواده باحالی نداریم و من فقط سازش میکردم . فقط یه دختر میفهمه کِ وقتی توی ِ سفر مشکل دخترونه واست پیش بیآد چقدر رو مخِ .. و تنها کسی کِ میگه بریم براش بابونه درست کنیم بعد دوباره بیایم دریا ، بابایِ آدمه ! غروبِ قشنگی داشت ، گاهی دلم میخواست تنها باشم اونجا ..
اسم ه . ا . ن . ی رو نوشتم رو ساحل واسَش فرستادم و ازش خواستم ذخیره کنِه و یادگاری نگهش داره . گفت حتمآ :) . خلیج نایبند رو هم دیدیم ، همینطور عسلویه ، اونجا ناهار خوردیـم ، پتروشیمی و تجهیزات رو هَم دیدیم . سه شنبه کِ برگشتیم ، تا جمعه خونه بابا اینآ بودیم ، دلم wifi میخواست . ه . ا . ن . ی گفته بود 20 ـُم میام اما کرد شنبه ! بعد voice داد کِ عزیزم من یه سری مشکلات دارم باید حلشون کنم شآید تآ آخرِ ماه هَم نتونم بیآم . کارم کِ کم بشه میام حتما ، بهت قول دادم میام .. دلم شکست ، دلم میخواست فحشش بدم اما همچین آدمی نیستم . گفتم اومدی ایشالا بهت خوش بگذرهـ .. بهش برخورد گفت یعنی چی ؟ یعنی نمیای همُ ببینیم . میگفت بچه بازی در نیار .. شب بخیر گفت .. نشستم تو تاریکیِ شب گریه کردم بهش گفتم دلم شکست . اونم گفت منم .. ازش خواهش کردم تا مطمئن نشُده بهم نگه فلان روز میآم .. اُکی داد ..
به خاطرِ اون نمیتونم برم دنبالِ کار ، چون 1 هفته تعطیلی میخوام ! به خاطر اون سوییشرت نخریدم ! اگه بیاد موقعی میاد کِ هوا سَرده ، از سرما متنفرم . دلم فقط گریه میخواست .. دیدم اونم مثِ همه فقط حرفـ زد و عمل نکرد . دلم پُر بود ..
حالا هَم کِ میفهمم ازم خسته شُده ، سرش شلوغه ، میگه هَمش سرِکارم . میفهمم دیگه مُهم نیستم . و کنارِ همه یِ اینا .. از قبل دیده بودم کِ با یِ دختره دیگه همُ تگ میکنن .. تو گوگل سرچ میکردم اسمشُ ، تگ هآ رو دیدم .. عکس بغل ، چیزایِ دیگه .. اون لباسِ ، لباس شب بود و بعد هَم امروز این " کلیک " ، عصبی بودم و ناراحت ، نمیدوستم صبر کنم یا همه چی رو به فاک بدم :) حساس شُدم ، دوستش دارم اما .. قرار این نبود . قرارمون دوستی بود فقط . نمیخوام طرفِ بی جَنبه باشم تو این جریان .. اما مشکل اینجآست کِ مَن دوس ندارم خرِ این رابطه من باشم . مَن از دروغ ـِش زورم گرفته . گفته بود GF ندارهـ .. ناراحتیش اونجآست کِ اون حرفا رو شبا به یکی دیگه هَم میزنه ؟ .. کآش میتونستم راحت دل بکنم . و بهش بگم حدس زدم GF داری اما گفته بودی نداری .. :) ولی خُب .. شآید طرف هَم یِ دوستِ مثِ مَن .. هر چی کِ هس . بدِ .. بَد .. سکوت کردم ..
هیچوقت نفرِ اول نبودم . هیچوقت فقط مَن نبودم .. هیچوقت اولویت نبودم .. حسِ شکستِ دوباره . شاید باید فاصله بگیرم .. اما یه روز اگه قرار شُد دوستیمون خراب بشه همه چی رو بهش میگم .. تنها چیزی کِ میدونم اینه کِ توجه زیاد ، بی توجهی میآره . کآش دلم بتونه ازش فاصله بگیره :( ..
خدایا دلم گرفته ، بارون بفرست ، خواهش میکنم ..
سیگار میخوام ، با پک هایِ عَمیق ..
و اینکه بسوزه پدرِ بی پولی ، بسوزهـ ..
- ۹۵/۰۸/۲۴