:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

720

چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۵۱ ب.ظ

اولین روز زمستون 1395 .. هوایِ شیراز از حالتِ مَنفی دَر اومَده .. و اینجور کِ زده تا هفته دیگه میشه 6 / 23 درجه :| کلا همه چیز یِ جورِ دیگست ! 29 آذر .. تولـدش بود .. تبریک گفتم . تلگرام ، اینستآ .. با خودم گفتم کاش لیآقـت داشتی و فاصله نداشتیم تا واسه ـَت کادو بگیرم . گفت بعد از تولد میام اما گفتم آخر هفته ـست ، گذاشت شنبه :) و مَن دلم میخواد جمعه حرکت کنه کِ شنبه اینجا باشه ، اما مگه حرف ِ مَن اهمیتی داره :) عصرِ روز تولدش ناراحتی پیش اومَد . وُیس داد ، میخواست بگه با رُفقا میرم جایی اما یهو گفت با داداشم . منم فهمیدم و به روش آوردم ، کلا قضیه رو اشتباه فهمید ، فکر کرد میگم با کسی جآیی نرو .. گفت همه پسرَن . گفت مَن به کسی جواب پَس نمیدم ، اما ناراحتیِ من از این بود کِ مَن با تو صاف و صادق بودم اما تو .. با رفقا رو سانسور میکنی کِ چی :) و این که مَن شُدم " کسی " :) اما مسخرست چون کِ  فرداش خودم باز pm دادم و با تبریک شب ِ یلدا اوضآع رو دُرست کردم .

دیشب ، شبِ یلدا .. یِ شبِ تقریبا معمولی و خالی از هندونه ! و درازز .. خیلی دراز .. با تبریک هایِ مجازی . اونم مثِ مَن تنها بود ، نرفته بود پیشِ مادربزرگش .. مشروب ـشُ خورد ، سلامتیِ مَن .. :) ، " پاشو انار دون کُن زن :)) " و pm دادیم و گفتیم خندیدیـم . میگفتم آهنگِ قری بذار ، قر بده تنهایی :)) گفت اومدم شیراز از این شکلات هآ کِ مامانم فرستآده واست میارم :) یلدایِ ما هَم اینطوری گذشت ، نَ دورهمی در کار بود و نَ از اون عکسایِ پر لعابِ اینستآ .. :) آخرایِ شب نم نم بارون زد . یِ یلدایِ بارونی .. خواب کِ بودیم بادِ شدید .. زمستون بود انگار میگفت هوو هوو مَن اومدم :) صُبح اینو بهش گفتم کلی خَندید :))

صُبح هآ خیلی افتضاحَن . اتاق ـَم تا حدودآی ِ 9 تاریکِ و بعدش آفتاب میرسه به شیشه و روشن تَر میشه . از اونطرف دل کندن از پتو سختِ . از طرفی میخوام برم بیرون . دیر میشه . همش خواب میمونَم .. صُبح آماده شدم رفتم بیـرون ، رسیدم مغازه ، ماگ ها رو نگاه کردم ، شیک نبودن . کلافه شدم . اصلا براش یادگاری نمیخرم .. :( نهایتش من ُ فراموش میکنه :( .. رژلب خریدم ، همون رنگ ، همون شماره .. 305 رو گفتم 35 :/ با کلی معطلی .. موقع برگشت مغازه دار رو دیدم ، چِ تیپی زده بود .. کُـت .. یِ کوله پشتی دستش پیاده جلوتر از من رفت و رفت و محو شُد :)

کاش یکی مثِ اونُ شیراز داشتم . حس میکنم یهو همه رو از دست دادم . دل ـَم قرار میخواد ، دلم بیرون رفتن میخواد ، دلم دور دور میخواد .. چرا یهو اینقدر دورم خالی شُد :( چرا اینقدر تنها شُدم .. شاید چون آدمایِ دروغگو رو خط زدم ..

  • Setare

بارون

نظرات  (۲)

  • آقای سر به هوا ...
  • من هم آدم 7 صبح نیستم :( اصلا برام عذابه :(
    تهران هم خبری نیست از برف و بارون :(
    راستی یلدای شما هم مبارک ...
    پاسخ:
    آره عذابه :(
    بازم ولی بهتر بوده کِ . 2-3 باری بارون زد اونجا فکر کنم :-؟
    مِرسی ممنون ♥
  • آقای سر به هوا ...
  • آره اومد حتی یه برف خوبم اومد :دی
    پاسخ:
    اوهوم .. (:

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">