:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

728

جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۲۳ ب.ظ

امروز شیراز خیلی سَرد شُده . عکسی دیدم از میدان پارسه کِ یخ زده بود . مگه داریم بدتر از عصرِ جُمعه یِ سرد و ساکت .. کِ نشستی رو تخت و لپ تاپ رو پآت . sms ای کِ همچنآن زده pending .. خواهری کِ رو مخ ِ و .. تنهایی ..

دو روز پیش بارونی بود هَوا . صُبحش تا ظهر موندم تو تَخت . بعدش یِ نسکافه یِ غلیظ و ناشتآ . رفتم نشستم زیرِ بارون (: instamassege پیام میدادم . سرگرم صحبت با یکی شُده بودم . عصر بارون شدیدتر شُد . خیسِ خیس . صورت رو به آسمون . لذت از این بهتر داریم مگهـ ؟ دیگه به اندازه کافی خیس شده بودم . موشِ آب کشیده . سرماخوردگیم هَم خوب شُده بود . برگشتم کنارِ بخاری .. (:

صُبح هایی کِ فکرها بهم هُجوم میارن ، تا جُنون ، اون میاد تو ذهنم بعد یهو گریه و بعد نمیدونم چه طوری دوباره به خواب میرم و میبینم شده 10-11 .. (: بعد از اون فقط یِ دختر میفهمه . اینکه داغون باشی روحی و مشکل دخترونه داشته باشی .. دیگه قشنگ نابود میشی .. یعنی تواناییِ خودکشی هَم بهت دست میده . اونوقت بشینین واسه مشکل دخترونمون کلیپ هایِ خنده دار بسازین .. (:

دو سه روز بود نَ من بهش sms داده بودم نَ اون خبری گرفته بود . sms دادم دو تا . یکیش " بی معرفت (: " بود .. غُر زدن بود .. گذشت و جواب نداد فکر کردم گوشیش رو نبُردهـ ..دو دل بودم زنگ بزنم ، نزنم ؛ عصبانی نشِه .. گوشی رو برداشتم رفتم رو اسمش .. بعد از 3-4 تا بوق برداشت .. عصبانی نشُد و .. سلام " .. "کلی صِدایِ آدم می اومَد .  من - سلام ، خوبی ؟   اون - تو خوبی ؟ ( هیچوقت اول جواب نمیده ) :|  من - تو خوبی ؟ :|  یهو در اومَد گفت کِ دلَم واسه صِدات تنگ شُده بود . باحالهـ .. ذوق کرده بودم خیلی اصَن انتظار نداشتم بگهـ . گفتم خُب تو زنگ میزدی .. گفت شب میخواستم زنگ بزنم ! تو دلم گفتم جونِ خودت :) گفتم الکی .. گفت یعنی دُروغ میگم . خواستم بگم آره باز ، نگفتم ! گفتم دروغ کِ نَ برات مُهم نیست . ترتیب حرفامون یادم نیست . گفت بد اخلاق ـیآ . با یِ لحنی گفتم بداخلاقَم ؟ یِ خنده یِ کوچیکی کرد گفت نَ خوش اخلاقی :)) یِ جایی وسطِ مکالمه اسممُ مخفَف گفت با یِ لحنِ کش داری .. خیلی واسم لذت داشت :)  سیب زمینی سُرخ کرده جلوم بود . از کجا میدونست ؟ گفت خوردنی چی داری ؟ گفتم سیب زمینی سُرخ کرده ، میخوای ؟ :)) خندید .. کاش نمیخندید ، خنده هاشُ دوس دارم :( گفت شکمووو :))  گفتم نمیخوای بیای . گفت چرا شنبهـ . دیشبم مامانم غُر زد .. گفتم الکی .. گفت نَ میام .. گفتم :  

مثِ این معتادها هستن میخوان ترک کنن هِی میگن شنبه :| گفت اینا کِ میخوان برن باشگاه میگن شنبه :| گفت قول میدم بیام برو شآرژت فلان .. گفتم قول الکی . قولِ مَردونه ؟ گفت قولِ مردونه . ( میدونم باز هَم الکیه ) نمیخواستم قطع کنم و برم . گفتم خُب .. گفت مُراقب باش .. - تو هم همینطور .. و خدافظی .. و چقدر بَده کِ آدم حالِ خوب و بدش دستِ کسی باشه :)

یا مثلا چند شب پیش کِ حالم بد بود ، گریه هام بند نمی اومَد و چت هامون رو خونده بودَم .. و تو نمیدونستی . و اگه میگفتم میدونستم خیلی بَدت میاد .. و تو بیخیال داشتی 90 میدیدی و بغل خواستم و گفتی اون استیکر کِ دوس داری و خوب بخوابی و شب بخیر عزیزم :* 

الان حدود 1 ماه و 11 روزه کِ نیستی و مثِ بچه ها دلم همون بغل هایِ شب رو میخواد با همون استیکرآ کِ میگفتی دُختره شبیه توءِ :) و من به تمام آدم هایِ دور و برت غبطه میخورم . مادربزرگت حَتی .. . 2-3 تا آهنگِ دوپس دوپس هس کِ اینقدر با تو تصور کردم . کِ فکر میکنم اومَدی . اینا رو گذاشتیم گشتیم و تموم شُده و برگشتی تهران :) متاسفانه خیلی بد گرفتارت شُدم :)

میخواستم دم نوشِ بابونه درست کنم . به تو فکر میکردم ! اون تیکه نسبتا خنده دار حرف زدنمون . پشتِ تلفن . "شیکموو" .  ناخوداگاه دیدم چایی ریختم تویِ قوری جایِ بابونهـ .. .و بلند گفتم نیگا کُن تو رو خدا . چیکار کردی با ماااا :) 

من از آخرایِ پاییز خودمُ با اون پالتو قرمز کنارِ تو تصور کرده بودم . اما نیومَدی ..

بعضی وقت ها دلَم هیچی نمیخواد ..دلم میخواد خبر خوب بشنوم . شب گوشیمُ نگاه کنم ببینم تلگرام pm . ببینم اون pm داده . و دلم بخواد دست کنم تو گوشیم و بغلش کنم و بگم دیگه نمیذارم بری . دیگه هیچوقت اینقدر طولانی نَرو .. چند روز بگذره ، روال عادی .. یهو یِ صُبح اول هفته تو همین ماه بهم خبر بده من تو راه شیرازم و من از ذوق بال در بیارم و جیغ بزنم و از ته دل بخندم .. پالتو قرمزمُ بپوشم و بگم دیدی بالاخره شُد . دیدی تویِ زندگی ِ تو هَم شُدنیه .. دیدی ؟ دیدی خُدا هست .. (:

بالاخره که یه روز یه جایی .. تو تنهایی هات یادم می افتی مگه نه؟ وقتی فوتبال و رئال بازی دارهـ .. وقتی فصلِ بلال میرسهـ .. شوخی هایِ بلالی ـیمون .. عشقِ ماشین بودنِ من .. خنده هامون ، تنهایی هامون ،  درد و دل کردن هامون ..  وقتی اسم شیراز یا ارم به گوشِت برسه.. وقتایی که بهم میگفتی خنگول .. وقتایی که نگرانت میشدم .. وقتایی که میگفتم چایی بیارم ..  بغل گفتن هام .. غُر زدن هام .. پیشم بمون ها .. اون عکسه ، اسمت رو ساحل .. لهجه ام که میگفتی دوس داری .. بالاخره باید یه چیزی باشه که دل تنگ بشی؟  یادم کنی .. نه ؟

خوش به حال شما پسرا کِ حس و دل ندارین (: / حرفام یهو یادم میره . میرم تو هَپروت !!

   حسن جوهرچی هَم درگذشت . #روحش_شاد

  • Setare

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">