729
این چند وقت اصَلا حسِ نوشتن نبود . مُدام میخواستم بنویسم . نمیشُد . آخه از طَرفی عادت دارم رو زمین یا تخت وبلاگ بنویسم و همَش پشتِ میز بودم . گویآ حروفِ کیبورد هَم قاطی میکنم :| حرف واسِه گفتَن خیلی زیآدهـ .. قراره از فردا سامانه بارشیِ خطرناکی شیراز رو بگیرهـ و اخطار سیل داده شُده و مدارس و دانشگاه هایِ فارس رو تعطیل کردن . الان کِ من هیچ صِدایِ بارونی نمیشنوم :|
دوستم هنوز و همچنان گوشی نخریدهـ و مثلِ زمانِ dial-up یا اِس میدیم یا مَن زنگـ میزنم . و اگه من زنگ نزنم کلن چیزی از رابطه نمیمونهـ . تویِ این 1 ماه و 21 روزی کِ گذشت ، من زنگ میزدم .. :) قول میداد گوشی میخرم اما خبری نمیشُد .. زنگ زده بودم و میگفت از معرفتت هست کِ زنگ میزنی .. میگفت همش کار کار کار .. شکلات ها رو کِ مامانم داده گذاشتم بیارم بخوری چاق بشی :) همون روز عَصرش گفتم مکالمِه رایگان بیا حَرفــ بزنیم . قبول کرد . تا قبول کرد خواهرم اومَد خونهـ . اما ریسک کردم و زنگ زدم بهش .. با ترس حرف میزدم . گفت بلند حرفــ بزن .. حرفایِ عادی و هوا و .. میگفت با همشهری هآت بحثم شُده بود و گفتم یِ رفیق دارم شیرازیه . برو برو کارت ندارم .. :)) میگفت صِدات خوشحالتـر از sms و چت ِ .. رد میکردم اما گفت نَ صِدات خیلی شاد و سَرحالهـ .. صدایِ قشنگی ـَم داری ( من ُ میگی ذوق :| ) پرسیدم نمیخوای بیای اینجا .. گفت تا قبلِ زمستون میام =)) بعد گفت تا قبلِ عیـد میام . یکم هوا گرم بشه ، بهتر بشه .. گفت راهِ تبریز بسته ـست . از تبریز باس بیام =)) اما .. تهران به شیراز به تبریز چِ ربطی دارهـ .. =)) گفت میام پایین دیگه . طرف هنگ کرده بوده =)) گفتم از اصفهان و قم و اینا .. / گفت تآ اخر این ماه دیگهـ .. حالا بهت میگم . کارمون سَبک میشه از 15-16 ـُم نمیرم دیگهـ .. :)
فردا صُبحش رفتم بیـرون . به یِ بهانه زنگ زدم . ج نداد اِس داد جونم نشنیدم چی شُدهـ ؟ دوباره زنگ زدم . میگفت خوردنی چی گرفتی . ( اینقدر شکمو ـَم ) گفتم اگه دیشب بد جواب دادم چون خواهرم خونهـ بود ببخشید، گفت مَن اصَن از تو ناراحـت نمیشم :) میخواستم بگم چون بی احساسی ؟
یِ شب وسط ِ این رابطه خیلی بَد بود . شبیه ـشُ قبلن داشتم وقتی حسام گفته بود واسه همیشه میرَم . بهش اِس دادم هَرچی منتظر میمونم نمیای، هِی میخوام عکس بفرستم میبینم نیستی :( شب بخیر ! - مَن نمیام فعلا حال ُ حوصله ندارم اصَن جدی میگم اُکی ؟ بیخیال ( یهو دلم ریخت ) - اتفاقی افتاده ؟ - آره دارم میمیرم ، مریض شدم سرطان تموم ".." داره میمیـره - چرا چرت میگی ".." ! خُدا نکنهـ ! بگو ببینم چی شُده جدی ! - هیچی فَقط حوصِله ندارم فِعلن داغونَم خیلی کلن واسِه هَمه چی زندگی کار هَمه چی حالا بیخیال شَب بخیر خوب بخوابی . منم کوتاه اومدم ، دلداری و شب بخیر . اما تا صُبح دیوونه شُدم . اما اون کِ نمیفهمیـد .. کلی گریهـ کردم مثِ بچه هآ ..
با یکی قرار داشتم ، فوتسالیست بود . جدید و یِ قرارِ معمولی . اما خوشم نیومَد . باکلاس نبود . میخواست خودشُ نزدیک کنه به آدم . یِ طوری نگاه میکرد .منم حرف نمیزدم .یکم وقت گذروندیم و اومدم خونهـ .. :)
دوباره با اِس گذشت . پرسیدم بهتری . میگفت هنوز زندم . میگفتم نزن این حرفا دلم میگیرهـ .. آخرش شب بود خُب . پیام دادم مراقب خودت باش شب بخیر :* .. کِ پیام داد : شب بخیر ".." داشتم اِس شب بخیر بهت میدادم دلم واست تنگِ خُلی :* و اون شب دوباره حسِ خوبی پیدا کردم . راحت خوابیدم .. و فهمیدم چقدر بده کِ حالِ خوب و بدت دستِ کسی باشهـ .. :)
اِس دادم درد و دل کردم باهاش .. بگه از این حرفا نزن . چی شُده ؟ با بابات بحثـت شده ؟ بگه غصه نخور دختر ، نگران نباش ، همیشه کنارتم ، بگه کی حرفی زده بگو خونش ُ بریزم .. بگی بغل میخوام ، بگه بیا هَمون استیکر کِ دوست داری / حرفایِ دلگرم کنندهـ .. و مجبوریم استیکرها رو هَم تصور کنیم .. :)
آخر هفته کِ خونه بودیم و کلم پلو و سالاد .. سیم کارتم ُ عوض کردم به usim و 4G شُد بالاخرهـ ، یِ ایرانسل هم گیر آوردم واسه تماس ، قبضم زیآد نشهـ :) بهش گفتم شمارمِه و منم :)
دوباره مثِ همیشه حُدود 1 تا 1:30 زنگ زدم بهش . زیاد سرِحال نبود نمیدونم چرا .. هروقت هَم زنگ میزنم بهش تمامِ حرفام یادم میرهـ . حتی نپرسیدم چرا سرِحال نیستی .. حرفایِ معمولی ، هوا ، فوتبآل .. اونجا کِ گفت واا بـداخلاق :) بعدش کِ گفت دلت تنگ شُده برام هآ .. - مگه مهمه برات - باز این حرفا زدیآ .. ببین .. آخرایِ تماس بود کِ گفت حالا اینبار مَن زنـگ میزنم . و گفت بروو و خدافظی کردیم . بعدش پیام دادم ؛ - هَمیشِه دوستی هام یه طَرفه بود .. - اِی بابا چی میگی مَن حالا مَعذرت میخوام دُرستِ منم باید زنگ بزنم منَم به فکرتم خُلِـه . حالا این ماه تموم بشه سورپرایز دارم واسَت . دوباره رویاهام شروع شُد کِ حتما میخواد بیآد دیگهـ .. دوباره قوت گرفت تو ذهنم .. با اینکه همیشه تو ذهنـم بود !
تو خیابون قدم میزدم داشتم شبیه دیوونه ها میشُدم .. تو رویآ بودم . ظهر بود خُب . داشتم تو رویا بهش میگفتم : من گشنم شُده دیگه .. لبخند به لَب داشتیم و شیراز و گشته بودیم .اون گفت خُب بریم چی بخوریم ؟ گفتم پیتـزا مثلا . لابد با دوغ !! و هاها میخَندیدیم .. + و تویِ خیابون خَندم میگرفت :|| اگه دیدین کسی تو خیابون اینجوریـه تعجب نکنین . تو رویـا و فکرن :)
این سرِکوچمون بود " کلیک " . تمیزیش و رنگش دلبـری میکرد واسَم . میخواستم وایستم و رویا پردازی کنم . کِ یهو خط اومَد و رفتم :)
چت ها و وُیس هآمون رو از بَر شُدم بس کِ خوندم . چقدر ازم تعریف میکردی :) چقدر خوب بودی باهام :) چقدر میخندیدیم . چقدر بدت می اومَد حرفِ مُردن میزدم :)
پرسپولیس 2-3 استقلال .
بارون هَم شروع شُد دیگهـ ..
- ۹۵/۱۱/۲۴
من هم دستم به نوشتن نمیره چرا واقعا :(
فوتسالیست ها بچه های خوبی هستن :دی