:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

729

يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۵۰ ب.ظ

این چند وقت اصَلا حسِ نوشتن نبود . مُدام میخواستم بنویسم . نمیشُد . آخه از طَرفی عادت دارم رو زمین یا تخت وبلاگ بنویسم و همَش پشتِ میز بودم . گویآ حروفِ کیبورد هَم قاطی میکنم :| حرف واسِه گفتَن خیلی زیآدهـ .. قراره از فردا سامانه بارشیِ خطرناکی شیراز رو بگیرهـ و اخطار سیل داده شُده و مدارس و دانشگاه هایِ فارس رو تعطیل کردن . الان کِ من هیچ صِدایِ بارونی نمیشنوم :|

دوستم هنوز و همچنان گوشی نخریدهـ و مثلِ زمانِ dial-up یا اِس میدیم یا مَن زنگـ میزنم . و اگه من زنگ نزنم کلن چیزی از رابطه نمیمونهـ . تویِ این 1 ماه و 21 روزی کِ گذشت ، من زنگ میزدم .. :) قول میداد گوشی میخرم اما خبری نمیشُد .. زنگ زده بودم و میگفت از معرفتت هست کِ زنگ میزنی .. میگفت همش کار کار کار .. شکلات ها رو کِ مامانم داده گذاشتم بیارم بخوری چاق بشی :) همون روز عَصرش گفتم مکالمِه رایگان بیا حَرفــ بزنیم . قبول کرد . تا قبول کرد خواهرم اومَد خونهـ . اما ریسک کردم و زنگ زدم بهش .. با ترس حرف میزدم . گفت بلند حرفــ بزن .. حرفایِ عادی و هوا و .. میگفت با همشهری هآت بحثم شُده بود و گفتم یِ رفیق دارم شیرازیه . برو برو کارت ندارم .. :)) میگفت صِدات خوشحالتـر از sms و چت ِ .. رد میکردم اما گفت نَ صِدات خیلی شاد و سَرحالهـ .. صدایِ قشنگی ـَم داری ( من ُ میگی ذوق :| ) پرسیدم نمیخوای بیای اینجا .. گفت تا قبلِ زمستون میام =)) بعد گفت تا قبلِ عیـد میام . یکم هوا گرم بشه ، بهتر بشه .. گفت راهِ تبریز بسته ـست . از تبریز باس بیام =)) اما .. تهران به شیراز به تبریز چِ ربطی دارهـ .. =)) گفت میام پایین دیگه . طرف هنگ کرده بوده =)) گفتم از اصفهان و قم و اینا .. / گفت تآ اخر این ماه دیگهـ .. حالا بهت میگم . کارمون سَبک میشه از 15-16 ـُم نمیرم دیگهـ .. :) 

فردا صُبحش رفتم بیـرون . به یِ بهانه زنگ زدم . ج نداد اِس داد جونم نشنیدم چی شُدهـ ؟ دوباره زنگ زدم . میگفت خوردنی چی گرفتی . ( اینقدر شکمو ـَم ) گفتم اگه دیشب بد جواب دادم چون خواهرم خونهـ بود ببخشید، گفت مَن اصَن از تو ناراحـت نمیشم :) میخواستم بگم چون بی احساسی ؟

یِ شب وسط ِ این رابطه خیلی بَد بود . شبیه ـشُ قبلن داشتم وقتی حسام گفته بود واسه همیشه میرَم . بهش اِس دادم هَرچی منتظر میمونم نمیای، هِی میخوام عکس بفرستم میبینم نیستی :( شب بخیر !   - مَن نمیام فعلا حال ُ حوصله ندارم اصَن جدی میگم اُکی ؟ بیخیال ( یهو دلم ریخت )  - اتفاقی افتاده ؟    - آره دارم میمیرم ، مریض شدم سرطان تموم ".." داره میمیـره   - چرا چرت میگی ".." ! خُدا نکنهـ ! بگو ببینم چی شُده جدی !    - هیچی فَقط حوصِله ندارم فِعلن داغونَم خیلی کلن واسِه هَمه چی زندگی کار هَمه چی حالا بیخیال شَب بخیر خوب بخوابی . منم کوتاه اومدم ، دلداری و شب بخیر . اما تا صُبح دیوونه شُدم . اما اون کِ نمیفهمیـد .. کلی گریهـ کردم مثِ بچه هآ ..

با یکی قرار داشتم ، فوتسالیست بود . جدید و یِ قرارِ معمولی . اما خوشم نیومَد . باکلاس نبود . میخواست خودشُ نزدیک کنه به آدم . یِ طوری نگاه میکرد .منم حرف نمیزدم .یکم وقت گذروندیم و اومدم خونهـ .. :)

دوباره با اِس گذشت . پرسیدم بهتری . میگفت هنوز زندم . میگفتم نزن این حرفا دلم میگیرهـ .. آخرش شب بود خُب . پیام دادم مراقب خودت باش شب بخیر :* .. کِ پیام داد : شب بخیر ".." داشتم اِس شب بخیر بهت میدادم دلم واست تنگِ خُلی :* و اون شب دوباره حسِ خوبی پیدا کردم . راحت خوابیدم .. و فهمیدم چقدر بده کِ حالِ خوب و بدت دستِ کسی باشهـ .. :)

اِس دادم درد و دل کردم باهاش .. بگه از این حرفا نزن . چی شُده ؟ با بابات بحثـت شده ؟ بگه غصه نخور دختر ، نگران نباش ، همیشه کنارتم ، بگه کی حرفی زده بگو خونش ُ بریزم .. بگی بغل میخوام ، بگه بیا هَمون استیکر کِ دوست داری / حرفایِ دلگرم کنندهـ .. و مجبوریم استیکرها رو هَم تصور کنیم .. :)

آخر هفته کِ خونه بودیم و کلم پلو و سالاد .. سیم کارتم ُ عوض کردم به usim و 4G شُد بالاخرهـ ، یِ ایرانسل هم گیر آوردم واسه تماس ، قبضم زیآد نشهـ :) بهش گفتم شمارمِه و منم :)

دوباره مثِ همیشه حُدود 1 تا 1:30 زنگ زدم بهش . زیاد سرِحال نبود نمیدونم چرا .. هروقت هَم زنگ میزنم بهش تمامِ حرفام یادم میرهـ . حتی نپرسیدم چرا سرِحال نیستی .. حرفایِ معمولی ، هوا ، فوتبآل .. اونجا کِ گفت واا بـداخلاق :) بعدش کِ گفت دلت تنگ شُده برام هآ .. - مگه مهمه برات  - باز این حرفا زدیآ .. ببین .. آخرایِ تماس بود کِ گفت حالا اینبار مَن زنـگ میزنم . و گفت بروو و خدافظی کردیم . بعدش پیام دادم ؛ - هَمیشِه دوستی هام یه طَرفه بود ..  - اِی بابا چی میگی مَن حالا مَعذرت میخوام دُرستِ منم باید زنگ بزنم منَم به فکرتم خُلِـه . حالا این ماه تموم بشه سورپرایز دارم واسَت .  دوباره رویاهام شروع شُد کِ حتما میخواد بیآد دیگهـ .. دوباره قوت گرفت تو ذهنم .. با اینکه همیشه تو ذهنـم بود !

تو خیابون قدم میزدم داشتم شبیه دیوونه ها میشُدم .. تو رویآ بودم . ظهر بود خُب . داشتم تو رویا بهش میگفتم : من گشنم شُده دیگه .. لبخند به لَب داشتیم و شیراز و گشته بودیم .اون گفت خُب بریم چی بخوریم ؟ گفتم پیتـزا مثلا . لابد با دوغ !! و هاها میخَندیدیم ..  + و تویِ خیابون خَندم میگرفت :|| اگه دیدین کسی تو خیابون اینجوریـه تعجب نکنین . تو رویـا و فکرن :)

این سرِکوچمون بود " کلیک " . تمیزیش و رنگش دلبـری میکرد واسَم . میخواستم وایستم و رویا پردازی کنم . کِ یهو خط اومَد و رفتم :)

چت ها و وُیس هآمون رو از بَر شُدم بس کِ خوندم . چقدر ازم تعریف میکردی :) چقدر خوب بودی باهام :) چقدر میخندیدیم . چقدر بدت می اومَد حرفِ مُردن میزدم :)

   پرسپولیس 2-3 استقلال . 

   بارون هَم شروع شُد دیگهـ ..

  • Setare

نظرات  (۱)

  • آقای سر به هوا ...
  • مزدا 3 ماشین خوبیه دوسش دارم .
    من هم دستم به نوشتن نمیره چرا واقعا :(
    فوتسالیست ها بچه های خوبی هستن :دی
    پاسخ:
    آره . قیافش جذابه :)
    نمیدونم :(
    نَ خیلی خوب نبود این ..

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">