:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

730

چهارشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۱۱ ب.ظ

امروز صُبح حدودایِ 7 بیدار شُدم .  همش اون تو فکرم بود ، نتونستم بخواب ـَم . موندم تو تخت و فکر و فکر :) خواهرم زنگ زد خونه ، مجبور شُدم بلند شم . همکارش می اومَد یه چیزی ببره . سریع خودمُ درست کردم . بعدش دیدم فرصت خوبیه از خونه زدم بیرون . هوا ابری شُد .. رفتم معالی آباد .. اون دکه ، شآرژ ایرانسل ، سیگار :) . موزیک تو گوشم نبود و خوب بود هَمه چیز . قدم زدم ، رفتم مجتمع آفتاب ، گشتم یِ دور . نشستم . کم کم برگشتم خونهـ .

وقتی دیدم پراید نیفتآد تو عکسم و ماشینِ مورد علاقم تو عکسِ کلی ذوق کردم :))

سرِ این قضیه کِ به اس هآم جواب نمیداد ناراحَت بودم خیلی . گفته بودم هَپی ولنتاین . هیچی نگفت . شب اِس دادم هیچی نگفت . شبش گریه ، ناراحت ، چمپیونز رو هَم نگاه نکردم حَتی ..

اون شب خوابشُ دیدم . اتاق ِ به هَم ریخته ، نامرتب ، نوشیدنی کِ دستش بود ، قهوه شآید ، یِ دختره اونجا بود . بوسیدن همُ . من تماشاگر . دختره میخواست بگه دست از سرِ این بردار . اونم محلم نمیذاشت . تو خواب هَم شانس نداشتم :)

ظهر کِ برگشتم خونه طبقِ معمول 1 و خورده ای بود کِ زنگ زدم بهش . گفت بله ! جدی و خشن :| احوالپرسی . گفت نه زیآد ، حال و حوصلهـ ندارم . گفت دیشب کِ اِس دادی خواب بودم . حس کردم الکی میگهـ .. نمیدونم ! بعد گفت فلان تاریخ میام . تاریخی کِ گفت میشُد آخر هفته ! چرا اینقدر قشنگ میگه " باشِــه ؟ " :) کِش دار :) گفت تو اُکی هستی ؟ پس شنبه میرسید شیـراز . این یعنی تقویمُ نگاه کرده گفتهـ .. منم گفتم باید جمعه بیای کِ شنبه شیراز باشی . گفت آره دیگهـ هَمون .. بهم خبر بدهـ ..  گفتم میشه یکم غُر بزنم الان ؟ گفت بگو .. گفتم چرا نمیری گوشی بخری ؟ گفت پنج شنبه جُمعه میرم . معلوم بود حواسِش جایِ دیگست ، صِدا می اومَد . گفت جُمعه میخرم ، معلوم بود الکی میگهـ .. گفت کار دارم خودم زنگ میزنم و بای داد رفت :)

یکم حالم بهتر شُد و رویاهام قوی تَر شُد . اما یادمِه قبلن هَم تاریخ دقیق داده بود کِ فلان روز میآم و نیومَد :) . اما خُب مَن آدم بشو نیستَم . شاید واقعن کاراش کَم شُد و اومَد . یِ هفته یِ عالی تو زندگیم .. جوری کِ تآ آخرِ عمرم فراموش ـِت نکنم .. :) تمامِ حرفا و رویاهایی کِ داشتیم .. از هر روز رستوران رفتن تآ پیتزا و ذرت و سوغاتی هآ ، شکلات هآ و رفتن به همه جاهایِ دیدنی شیراز ، دوپس دوپس و آهنگ هایِ مَن ، اینکه صبح ها هتل صبحونه بزنیم و .. و .. :) همش به تو بستگی دارهـ .. و البته شانس ِ مَن .

   اون روزِ بارونی ، اون پژو پآرسِ خوشگل و تمیز ، خودشم خوب بود :) پیچید تو کوچه رو به روم .. - بریم یِ دوری بزنیم ؟ مَن دست به جیب ، اَبرو دادم بالا و گفتم : نُچ :))) ؛ - اگه خواهش کنم چی ؟ و اون لحظه دلم میخواست آدما قابلِ اعتماد بودن تو دنیآ ..

   دیشب : پاری سَن ژرمن 4 - 0 بارسآ !! :)) . امشب : بایرن - آرسنال / رئال - ناپولی .

  • Setare

عکس

نظرات  (۱)

  • آقای سر به هوا ...
  • بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
    لامصب هوا که اینطوری میشه باتمام سردیش باید زد بیرون و پیاده روی کرد .
    ** ***** **** ***** ***** * **** **** *** *** *** *** ******* ** ***** ***** ***** *
    ***** **** **** **** ***** *** ***** * ***** **** ** ****** **** * *** *** *** *
    ***** ****** ***** * ** * *** ** ** *** ***** ***

    ااا راس میگی ! مثلا یگفت بریم یه دور بزنیم سوار میشدیم بی هیچ ترسی و میرفتیم با هم خوش میگذروندیم . عصرش هم میرسوند مارو دم و خونه با یه تشکر خداحافظی میکردیم .
    برای همیشه و دیه نمیدیدیمش . کاش اینطوری بودیم ...
    ***** * **** ***** ***** ***** ** **** ***** ** **** ** ***** ** **** ***** ***
    پاسخ:
    آره . زیادم سَرد نبود .. خوب بود هَمه چیز (:
    دقیقا کاش اینجوری بود ..
    + حلِه (:

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">