739 - جوجه رنگی
این روزهآ ، هرجا رو نگاه میکنی سرسبـزِ . تویِ بلـوارها پُر از گُل ، هوا یکم گرم شُده اما خوبـه به نظرم ، تنها بدیش اینه کِ پایه یِ گردش نداشته باشی . دلم میخواست یِ صُبح برم چمـران . اما تنهایی لـذتِ خاصی نداره :)
پدر و مادرم هنوز قهر هستـن . چهارشنبه کِ میرفتیـم خونه ، صُبـح بود ، گفتم جوجه رنگی میخوام دیگه حتمآ، 5 تا خریدیـم ، 3 تا مَن ، 2 تا خواهر زاده ، کِ البته مَن راضی نبودم واسه اون بگیریـم ، حسِ #حسآدت :)
اولیـن کسی بهش خبر دادم تو بودی :) قبلِ این ماجرا هَم گفته بودم واسَم بخر . گفتی زود میمیـرن اعصاب ـَم خورد میشه ، اینقدر حساسی یعنی ؟ :) یکی از صورتی هآ کِ کسل بود و غذا نمیخورد زودی مُـرد .. بهت کِ گفتم گفتی ای بابا این خبرارو به مَن نَـده جون ( اسمم ) ناراحت میشم :) بهشون میرسیـدَم ، از رو انگشتم غذا میخوردَن ، با خودم آوردمشون تو کآرتـن ، اِمروز صُبح کِ رفتم بیـرون ، برگشتم دیدم سبـزِ هَم مُرده ، خیلی شیطون و شکمو بود ؛ بهش میگفتم شیطونِ مَن :) الان 3 تآشون مونـدن ..
به خاطـرت زیاد گریه کردم . مثِ همیشه فراز و نشیب :) اون روز کِ گفتم باشه تو هَم محل نـذار . بداخلاق بهم جواب دادی . گفتی گیـر دادی به ما . گفتم واسم مُهمی . گفتی دیـالوگ فیلمِ هنـدی ، گفتی حوصلـ ه داریـآآ .. گفتم بـای . شبش خودم پیآم دادم باز ، گفتم عصبـانی بودم بـای دادم sry. - - میدونـم خُلی دیگه <3 گفتم ولی انقدر بداخلاق بهم ج نده باشه ؟ ناراحت میشم خُب . - باشه عزیـزم و ..
در موردِ گوشی گفتـم .. گفت همه پولامـو ریختـم تو شکمِ این ساختمـون کِ میسازیـم . گفتی احتمالا این ماه میآم .. شنبه کِ زنگ زدم 8 min حرفـ زدیـم .. در موردِ گوشیش کِ خُل شُده :) کِ گفت تو خُلِ منی .. حالِ جوجه ها رو پرسیـد . ماکارونی نـدی ، از دست پختِ خودتـم نده ، در موردِ ناهار ، خنده هآش ♥ اونجا کِ گفتم با بابام راحت نیستم ، گفتی با مَن راحتی ؟ گفتم آره . اینکه هی نمیشنیدم :)) میگفتی باس ببرم گوشاتُ صاف کاری :)) اینکه گفتی گواهی نامه داری ؟ برات ماشین بخرم :| گواهی نامه بگیـر ، خودم بـرات میخرم :| 1 ماه دیگه پولدار میشم . گفت شآید ماشینمُ هم بفروشم . گفتم نَ با همون مزدا باید بیایی :) - برو مراقبِ زیبایی هآت باش عزیـزم - تیکه مینـداری :| - دیوونه شدی ـآ :) بحثِ شماره شُد . اینکه اون شماره ـشُ داده دختـر .. گفتم اِ ؟؟؟ خنده هاش ♥ گفت آخه مَن وقـتِ دختـربـازی داره خُله ؟ من وقـت ندارم اِس هایِ تـورو جواب بدم . ادامو در آورد .. دهن کجی .. گفت خل و چل :) گفت این ماه میام حتما ، کادو تولدت هَم خریـدم ، کادو تولـدت هَم از سوئـد اومده . گفتم کیک هَم میخوام ، گفت اونجا میخریم . گفت میریم بیـرون جشن میگیـرم دیگهـ .. گفتم جشنِ دو نفری .. ؟ گفت میریم پآسارگاد جشن میگیریم . گفتم من نمیآم . دوره تنها برو اونجا رو .. گفت بی مرام باید یکی دیگه رو پیدا کنم .. - اِ ؟!!! حالا یِ بار یِ جایـی رو تنها میخوای بری ـآ .. - خنـده هآش ♥ گفتم دلم برات تنگ شُده بود . - منم همینطور ، قربونـت .. گفت مراقب باش - تو هم همینطـور :)
و من باز حالـم بهتـر شُد :)
امروز کِ گفت مریض شُده سینه ـَش چرک کرده و این صحبت ها . زنگ زدم یکم حرفــ زدیم . اومدم بگم تو حال هستم ، گفتم حالـو ، اولش نفهمید :)) با لهجه شیـرازی گفتم :)) یِ خنده ای کرد :)) ♥ گفتم یکی از جوجه ها مُرد . لَحنش عوض شُد گفت بابا میگم به مَن نگو این چیزارو .. عجب خنگیه ـآ . به مَن نگو دیگه .. ( نمیدونـم چرا حساس ِ ) یهو گفت کار دارم ، رفـت ، گفت زنگ میزنـم . یکم بعد 4 ثانیه زنگ خورد قطع کرد ، من زنگ زدم ، گفت اشتباهی زده بوده :) منم بهم برخورد ، صِدام عـوض شُد ، بهش گفتم . گفت شوخی میکنم . میدونی کِ مَن همیشه تو فکرِ تو ـَم . خُدافظی کردیـم :)
اون روز کِ باهام بَد حرف زدی و گفتم از چی ناراحتی سرِ من خالی میکنی و شب اِس عُذرخواهی دادی ، خیلی خوب بود . کِ گفتی باهات بد حرف زدم منو ببخش دوستِ خوبم . کِ گفتی خودمم خیلی ناراحـت شُدم از خودم ، تو بهـترین دوستمی :) ایـن اِس ـِت واسَم ارزش داشت :)
وقتی اون دخترِ کِ همُ تگ کرده بودیـن زیر ِ عکس هآ ، نه توی فالووینگته و نه فالوور .. و نتیجه گرفتـم بلاک ـِت کرده :) حسِ خوبی بود :) این روزهآ همچنان روالِ قبل ادامه داره و من منتظرم این ماه بیای دیگه تا بعد بتونم برم دنبالِ کار .
فردا 11 اردیبهشت ، روزی ِ کِ هیچوقت دوستش نداشتم ، روز تولدمِـه .. شآید کیک بخریـم ، هَمیـن . دلم میخواسـت روزِ تولـدم می اومَدی . یا حداقل آنلایـن میشُدی به خاطرِ مَـن .. کاش میشـُد ..
یِ دوست پیدا کردم ، تویِ مجتمع ستـاره ، گفت بیا ، اما سَختمِه ، دوست دارم برم ..
مدیر شبکه جِم رو هَم تـِرور کردن با 27 شلیک گلوله !