745 - روزای بد ..
مثل این میمونه کع روزـایِ بـدِ زندگیـم برگشتـن . روزایِ بد خیلی بَد . امروزی کِ واسع شماها عیـد بود ، واسِه مَن مُزخرفــ گذشت . این روزـا کع پدر مادرم قهـرن . اون ُ دیگه کنارم ندارم مثِ قبل . حرفایی کِ بهم زد اون روز . کِ خُرد شُدم کِ ریختـم پآییـن .. کع بعد باز بهتر شُد باهام . #دمدمی_مزاج .
اون روز یهـو عوض شد . کِ گفت این زنـدگی نیس تـو داری . خوشم نمیاد .. اگه مُهم نبودی میگفتم به مَن چِ . اون اونورِ مَن اینور .. بعدترش کِ گفت .. دور شیم .. بهم گفت وابسته نباشی خوشم نمیاد . گفت الان بهتـره اینجوری .. هر چی گفتم گفت بسه .. گفت حوصلـِه ندارم ، بهم گیـر نده .. خواهش کردم ازش اینکارو نکنه ، گفتم نـرو .. گفت نمیـرم که .. گفت گوشی دست نمیگیـرم ، گفت ۳-۴ ماه دیگه میـره اونور و رابطه قطع میشه ، گفتم تو قول دادی باهام در تماس باشی گفت نمیشِه ! گفتم شیـراز چی ، گفت میام الان حوصله نـدارم ، با خودم میگفتم نکنه این 3-4 ماه الکی باشِه که آفــ کنی بری !! شبش صِدام زد . خواب رفته بودم . گفت هیچی خواستم حالتُ بپرسم . شب بخیـر . گفتم یعنی دیگه بغل نداریم ؟ گفت ، گفتم کِ نه وابستگی ، نَ حِس . فقط دوستی ، شب بخیـر . اون روز مَن 3 بار گل گاو زبـون خوردم کِ آروم بگیـرم . اون شب ُ من با بدبختـی گذرونـدم . میلرزیـدم . صُبحش کِ بیـدار شدم باز میلرزیـدم . نکنیـن این کارا .. نکنیـن .. حیفِ به خُدا .. دنیا ارزششو نَـداره . همُ دوست داشته باشین . اصلا وابسته باشیـن . کنارِ هم باشیـن .. عوض نشیـد .
صُبحش پیام دادم . گفتم خُب رفیق هآ همو دوست دارن و هوامُ داشته باش و .. کلی حرفایِ دیگه .. گفت ما هَستیم همه یِ اینارو فقط نمیخوام وابسته بشی کع اذیت بشی :) میگم تو این دنیآ به هیچی وابسته نباش . به فکرِ زندگیت باش . آخرش گفت ولی مَن همیشه دوستتَم :) بعد گفت میتونی مثِ قبل بهم پی اِم بدی . و دیدم خودش هَم نمیتونه ظاهـرا . یا دل نازک تر از این حرفاس :) عصر پیام دادیم باز . گفت بد نیستـم عزیزم . دلم بـرات تتگ شده بود (!!) چه خبـر ؟ و حس کردم سعی میکنه خوب باشه :)
اون شب از خواب پریـدم . بهم پیام نداده بود . بغلی در کار نبـود . بهش گفته بودم بدونِ بغل خواب ـَم نمیبـره :) حالم خوش نبـود همینو واسَش نوشتم دوباره و استیکر بغل گذاشتم :) صبحش قلب گذاشت :) وقتی خودت هَم نمیتونی چرا اینجوری کردی ؟
من - تو زندگیـت بیشتر از چی میترسی ؟ چِ چیزی چِ اتفاقی - مرگِ عزیـزانـم . مَریضیـایِ سَخت .. - مَن شاملـِش میشم ؟ - بله . بسِه حرفِ قَشنگ بزن . -ایشالا بمونن واسَت ، مامانِـت ، داداشِت ، بقیـه ^^ - و شُمـا - مِرسی
دیشب خوب بود باز ، از اون شوخی هآیِ خودش .. نیشگون ، کارایِ دیگه .. بعد بغل ، استیکرـامـون .. برخوردِ خوبش .. کاش همیشه خوب میمونـدی واسـم .. امـا .. وقتی اون هَمِه دُختـرِ بهتر از مَن هست .. وقتی جـ.نده هآ هستَن .. فکر کردی دیگه مَحلِ مـَن میذاره .. :)
پدر مادرم کِ قهر بودن ، بابام 2-3 روز اینجآ بود . مثِ زهرمار واسَم گذشت . حالم جالب نبود . آخر هفته کِ خونه بودیـم . بابام غُرغُرو ، اخموو .. مامانم مریضِه . تنگی نفس ، آسم ، سُرفه .. . جایِ بابا ، گفتم مامان ـَم بیآد اینجا پیشمون . همش خواب ِ ، حال نداره ، واسش دعآ کنیـد خوب بشه :)
شبآ خوابِ درست ندارم . یهو از خواب میپرَم . مثِ اون شبی کِ هیچی نگفتی باز .. این روزـا مدام مقایسه ـَت میکنم با چیزی کع قبلـن بود . روزایی کع دوستم داشتی و مُهم بـودم و چقـدر دلم تنگ میشه ، برایِ تـو ، خودمـون ، دوستیـمون و اون روزــآ ..
یع روانشناسِ جدیـد پیدا کردم . رفتـم ، بـد نبود ، از قبلی کِ مجسمه بود بهتـر بود . سوال میکرد ، حرفـ میزد . یه جورایی جلسه معاشرتی بـود . و من حس کردم اینجـوری راحت تـرم .. قرار شُد 1-2 هفتـه دیگه بهم وقتِ درست و حسابی بـده ..
وسطِ این هَمِه غَم و غُصـه و بدبختی .. تنهآ چیـزی کِ بود این بود کِ سیـروان خُسروی بالاخره میآد شیـراز تیـرماه و من بآیـد برم . بذاریـد برم .. :) بهش گفتـم ، گفتم بیآ بریـم ، میگفت نَ دوست ندارم و فلان . گفتم قرار بود یِ کنسرت بریـم ، کی بریـم پس ؟ گفت هیچکس خودمونـو عشقـه .. گفتـم به یِ شرط ، باس واسَم بخونی .. خنـدیـد ، گفـت برو بابا خُلـِه .. :) گفتم سینمـآ بریـم پس ؟ - باشه .
ایـن روزـآ خیلی سخت و بـد میگذره . کاش همش تموم میشد ؛ یا کآش مَن تموم میشُـدم . دلم میخواست اغلـن تورو داشتـم مثِ قبل . آرومم میکردی .. کجآست اونی کِ واقعـن رفیق بود واسَم . منم کم نذاشتـم واسـت .. میدونی .. تنهـا چیزی کِ خوبه اینِه کِ حتی وسط دعـوا هَم گفتم میای شیـراز گفتی میآم .. هیچوقـت هنـوز نزدی زیـرش .. :) ولی دیگه رویـاسازی نمیکنیـم زیآد . خیلی چیـزـآ عوض شُده .. دلَم تنگ شُده یِ حرفایی یِ کلمه هایی رو ازت بشنوم .. مثِ وقتایی کع تا چیـزی میشُد یکم بعدتر میگفتی بهتری ؟ مثِ وقتایی کِ میگفتی کوشی ؟ کجایی ؟ مثِ اون اِس کِ گفتی مِرسی کِ هستی مهربـون .. :) آره مثِ کلمه مهربـون :) مثِ جمله تنبل و دوست داشتنی :) مثِ بیا بغلم ، زوود . مثِ من اینجام . آروم باش . غُصِه نخوور .. مثِ تعریفایی کِ ازم میکردی :)
پیآده روی ـایِ طولانی ـم کلا مُنتفی شُده ، خیلی گرم شُده اما دلَـم میخواد .. زنگ زدن هآمون هَم کلن از بیـن رفتـه .. دیروز بود ؟ پیشِ دوستم بودم تو مجتمع قرار شُد بعدا بریـم دُرست و حسابی بگردیـم .. کاش بشه . خیلی خستـم .. چند روزِ هر روز یع ذره خون دماغ شُدن رو دارم ..
من و یکی از دوستآم : از اومدنش حَرف میزدیـم .. گفتم حیف کِ مَن نمیتونم دستشُ بگیـرم :) - چرآ - هَم اینکه شآید خطَری بشه :)) و هَم روم نمیشِه . .. ولی میدونم بعدا پشیمـون میشم . - مَن کِ میگم میگیـری دستشو - اون باس پیش قَدم بشه ، اونجوری سَختِه هَمینجوری الکی گفت : میگم بش دستتـو سِفت بگیره - بگو بهش :)) :)
امشب هَم ظاهرا هیچی نمیخوای بگی .. احساسِ افسُردگیِ کامل دارم .. اشتهام خیلی کَم شُده .. امشب با قُرص خواب بخواب ـَم ؟ کاش امشب تو خواب تمـوم میکردم ... :(
برگرفته شده از star-93.blog.ir