:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

749 - روزای بدی بود

يكشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۳۸ ق.ظ

تویِ این چند وقت هَم روزایِ بد در حَد مرگ داشتـم و هَم روزایِ معمولی . حدودایِ 24 تیـر بود . خیلی روزِ بدی بود . مَن به دلایلی کِ میدونستـم به یکی دیگه جواب میده و به مَن جواب نمیـده بهش گفتم اوکی بای . و اونم شدیدا عصبی شُد :) ما کلا بای نداریـم تویِ حرفآمون . حتی ناراحت باشیـم میگیم فعلا یا میگیم Gn . بهش گفتم بی لیآقـت . گفت حرفِ دهنتُ بفهم و بلاک کرد ! اینستآ هَم بلاک کرد . برخلافِ دفعه پیش ! البته دعوا رو مَن شروع کرده بودم و اشتباه بدی کرده بودَم . زنگ زدم دوبار . رَد داد .. یِ اِس دادم .. بعد گفت دوستیِ ما تموم شُده به زندگیـت برس. حال و حوصله نـدارم خواهش میکنم چنـد روز تنهآم بـذار . شبش از بلاک در آورد تلگرام . مَن فکر کردم فرداش آروم میشه مثِ همیشه . فرداش اِس دادم گفت مگه نمیگم ولَم کُن . زنگ زدم رَد داد .. دوباره بلاک کرد تلگرام .. فکر میکردم همه چی جِدی ِ .. تَمام بَدنم میلـرزیـد :) هر دومون اشتباه کردیـم .. میگفت اون رویِ سگم ُ بالا نیآر زنگ نزن . یِ بار جواب داد و سرم داد زد فقـط . من نزدیکآیِ یکی دو روز فقط جون میـدادم . بی قراری میکردم ، بی تابی میکردم ، همش گریه میکـردم . شبش آنبلاک کرد گفت به زندگیت برس . منم فراموش کُن اینجوری بهتـره واست .. گفتم نمیتونـم . گفت چاره ای نیس. گفتم چرا میـری و .. گفت بی لیاقت ـَم دیگه هَم حوصله ندارم . گفتم من کِ عُذرهواهی کردم یِ بارم تو ببخش . تقصیـرِ من بود . شب تو تَخت جون میدادم . هِی تکرار میشُد منو فراموش کن منو فراموش کُن ، اون روزهآ عصرهآ تو خیآبـون گریه میکردم . تو خیآبون عفیـف آباد مینشستـم و مدام صداهآش تویِ گوشم بود . مخصوصا اون صدایِ خوبش با اون لحنش کِ تولدمُ تبـریک گفته بود . داغون شُده بـودم . اون شب prd شده بودم و خودم هَم داغون بودم . 3-4 بار هِی خیسِ عرق بیدار میشُدم و بلافاصله سَردم بود :) با خودم همه فکری میکردم . فکری شُده بودم وحشتنآک . همش منتظرش بودم .. همش میگفتم کآش .. با خودم میگفتم اگه میخواست واقعا بره . میرفـت پشتِ سرش هَم نگاه نمیکرد . آنبلاک نمیکرد اغلـن تا یک هفته ! اما اون چند ساعت هَم دوام نیآوُرد :) دوستام میگفـتن صبر داشته باش میآد بآز .. شب گفتـم شب بخیـر ، گفت شب بخیـر . گفتـم هنوز قهری باهآم کِ ج نداد . فرداش یِ گیف داد پآنـدا بود . گفـت اون تویی اون منم . گیفِ خوبی نبود اما راضی بودم کِ پآنـدا دیده واسم فرستآده . آبله گرفتـه بود از قبل از دعوا . حالشُ پرسیـدم . یِ رباتِ تیپِ شخصیت داد . و دیگه آروم گرفتـم .تیپ شخصیتش رو هَم فرستآد INFP بـود . مَـن ISFP ! بهش گفتـم اینستآ باز هَمُ فآلـو کردیـم .گفـت آیدی ـتُ بده . باز میگفت خُل . خُلِه .. :) گفـت بیـا فرار کنیـم . گفتـم کجآ ، گفـت جَزیـره .. ( همون جزیـره گیر کنیم و .. ) کلی داستآنِ چرت ساخـتیم خود به خـود . از اون حرفـا پیش اومـَد و بچـه ! شب مثِ همیشه . اینبار گفت خوب بخوآبی :) استیکـرهآمون .. همه چی آروم مثِ قبل . اون شب بآ آرامش و لَبخنـد خوابیـدم .. :)

مطمئن نیستم اما امیدوارم اینجور باشه کِ : تو هَم دلِ رفتـن نداری .. اگه من بهتریـن رفیقت باشم ..

جوجه هآم بزرگ شُدن . همون دو تا زرده " کلیک " . نمیدونیم سرد شُد هوا چیکارشون کنیـم . دو تا گیم گرفتم بازی کنم . " کلیک " اون NFS خیلی خوبه اما با گیم پدم اوکی نمیشه . رو مُخِ ..

شروع کردم به دیدن سریآلِ عاشقانه . 4 قسمتِ اولُ دیدم فعلا . یکی از دلایلِ دانلود هام همین هومَن سیدی ِ :)) دوس دارم فصلِ 1 Game of thrones هـم ببینم .. خیلی عقب ـَم از این یکی ..

اون دوستم اصلا باهام بیرون نیومَد . اونم الکی میگفت همَش :) همون یِ دوستُ داشتم ..

  کِی میشه کع تو ماشیـن کنـارت بشینـم و آهنگ هایِ مَنو بـذاری و منم نگات کنم و لَبخنـد بزنم و با خودم بگم باورم نمیشِه کِ اومَـدی :)

  • Setare

نظرات  (۲)

:)
پاسخ:
:)
  • یــاسـᓄـךּ ●‿●
  • ایشالله هر چی آرزوته همون برات اتفاق بیوفته عزیزم :)
    پاسخ:
    مِرسی ❤️

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">