:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

760

دوشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۰۷ ب.ظ

1 آبآن . بعد از اون مآجرا مَن حالـم خیلی بـد بود . یادم نیس . 1-2 روزی بلاک بـودم . بی قراری میکردم . با گریـه خودمـو خفـه میکردم . شبآ از خواب میپریـدم . خیلی وقتـا به جُنـون میرسیدم . میترسیدم کِ نکنـه واسِه همیشـِه رفتـه ! یکی میگفـت میشناسیش کِ دو روز دیگـه برمیگـرده .. بلاک بودن خیلی سخت بود وقتی زُل میـزدی بهش و همه چی یآدت می اومَد .. یکی دو روز بعدش یـه اِس داده بودم کِ به خواهشِ مَن گوشی خریـدی حالا خودم بلاک ـَم . اومَد تلگرآم گفت تقصیـرِ خودتِ . تقصیرِ منم هست کِ وابستـت کردم و ایـن دوستی رو طول دادم و کلی چرت و پرتِ دیگـه . کِ اصَن ربطی به قولِ اومدنـش نداشت :) گفتم تو بیـآ بعدش بـرو واسِه همیشِه اگه خواستـی . ( حاضرم اینجوری بشِه ) کلی بهونـه آورد . علتِ واقعیش نفهمیـدم . گفت باید اول ویـزام بیآد .. :) روزایِ خیلی سَختی بـود . تو خیآبون همش اشک میریختـم و هیچکس نمیدونسـت چِ غمِ بزرگی دارم .. پشتِ تلفـن میگفـت ویـزا میره تآ سالِ دیگه . کلا اومدنـش مُنتفی بـود . مَن هَم فقط همیـن واسَم مُهم بود . همه یِ زندگیـم بود اومـدنـش :) جونِ مآدرشُ قسم خورده بود و منـم نمیگذرم از جونِ مآدرش :) اصلا نمیذاشت این بحث رو بکشم وسط دیگـه . رویآها و زندگیـم نآبود شُده بود :) همون رویایی کِ پستشُ نوشته بودم " کلیک " بعد از ایـن جریـانـات یِ دوستی داشتـم گفت اصلا نمیشِه ایـران باشِه و منتظرِ ویـزا باشِه . بره مصاحبـه و بیـاد دیپورت میشِه و خلاصـِه کلی حرف الکی زده بهـت :) آنفالـو کرده بود مـنُ .. دوباره فالـو کرد . فکـر میکردم میشـِه ، خودمـو میدیـدم کِ حالـم خوبـه .. :) زُل میزدم پروفآیلـش و میگفتـم آخ کِ چقـدر دوسـِت داشتـم .

الان نسبتـا خوبیـم . اما خُب تغییـراتی کِ کرده نسبـت به پارسال هنـوز اذیـت ـَم میکنـِه . فکرِ نیـومـدنـِش .. ایـن کـه  آنلایـنِ و مَن اولویـت ـِش نیستـم و با وضعِ اون سوتی ای کِ داد . با خودم میگـم GF ـاش جآمـو گرفتـن . خیلی اذیـت میشم در کُل .. بعضی اوقـات دیگه ذوق نمیکنـِه . بعضی اوقآت تک کلمـه ای جواب میـده و میگـه کآر دارم الکی .. و خُب به ندرک گاهی هَم خوبـه حالـِش .. بهش گفتـم حس میکنم سَرد شدیـم و .. گفـت نَ مَن فقط حوصلـه ندارم اصلا ربطی به تـو نداره .. کلـن از همـِه چی خستم . دلـم میخواد برم 1 جآ هیشکی مـنُ نشنـاسِه !

قولِ اومدنش 28 مهـر بود و همون روز ، روزی بود کِ پآرسال واسِه اولیـن بآر تلفـن صُحبت کردیـم . یادمِ خیآبونِ ارم بودم ، با " ع " بـودم ..

اون شب حالـش خوب بود گویـآ ، صداش زدم گفـت جانم ؟ گفتـم واسِه تولُـدت چی دوس داری ؟ گفـت ایِ جونـم هیچی . شآید سورپـرایـزت کنم بیآم اونجآ ولی قول نیستـآ فعلَـن حَرفـِه .. ! با این حرفش با اینکـه باور نداشتـم شآرژ شدم :) و اینکـه پس خودش هَم 100% نمیدونـه چی میشه !

رفتـم خریـدم . به نظـرم خیلی خوب شُد . رنگی رنگی #کهکشآنی .. :)

تنهـآم و دیشب زنگ زدم بهش . اولیـن بار بود شب ، اولش ج نداد و pm تعجب آور داد .. یکم بعد زنگ زدم . صداش ، آروم ، دوست داشتنی .. :) دلـم میخواست هَمیشِه اینجوری حَرف بزنیـم .. نزدیکآ صُبح خوابشُ دیـدم :)

- تو جزوِ بهتـریـن دُخـترایی هستـی کِ مَـن میشنآسـم . از هَمِه لَحآظ . 

چند روز پیش بعدِ مُدت ها یِ قرار واسَم پیش اومـَد . ته چهـره طارمی داشت . همه چیز عادی و خوب . یکم دور دور ، یکم تو مآشیـن ، حرف و نصیحت و میدونسـت مآجرایِ مَـنو . شبش کِ پیام داددیـدم زیآده روی میکنـِه . بعد هآ فهمیـدم کِ GF میخواستـه و خوشش اومده از مَـن ، اما مَن اصـن همچیـن انتـظـاری نداشتـم و فکر میکردم دوستآنـه ـست و خدافظی کردیـم :) فکر کردم اغلـن یکم باعث بشِه فکرم آروم بگیـره .. نشـُد .

  • Setare

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">