760
1 آبآن . بعد از اون مآجرا مَن حالـم خیلی بـد بود . یادم نیس . 1-2 روزی بلاک بـودم . بی قراری میکردم . با گریـه خودمـو خفـه میکردم . شبآ از خواب میپریـدم . خیلی وقتـا به جُنـون میرسیدم . میترسیدم کِ نکنـه واسِه همیشـِه رفتـه ! یکی میگفـت میشناسیش کِ دو روز دیگـه برمیگـرده .. بلاک بودن خیلی سخت بود وقتی زُل میـزدی بهش و همه چی یآدت می اومَد .. یکی دو روز بعدش یـه اِس داده بودم کِ به خواهشِ مَن گوشی خریـدی حالا خودم بلاک ـَم . اومَد تلگرآم گفت تقصیـرِ خودتِ . تقصیرِ منم هست کِ وابستـت کردم و ایـن دوستی رو طول دادم و کلی چرت و پرتِ دیگـه . کِ اصَن ربطی به قولِ اومدنـش نداشت :) گفتم تو بیـآ بعدش بـرو واسِه همیشِه اگه خواستـی . ( حاضرم اینجوری بشِه ) کلی بهونـه آورد . علتِ واقعیش نفهمیـدم . گفت باید اول ویـزام بیآد .. :) روزایِ خیلی سَختی بـود . تو خیآبون همش اشک میریختـم و هیچکس نمیدونسـت چِ غمِ بزرگی دارم .. پشتِ تلفـن میگفـت ویـزا میره تآ سالِ دیگه . کلا اومدنـش مُنتفی بـود . مَن هَم فقط همیـن واسَم مُهم بود . همه یِ زندگیـم بود اومـدنـش :) جونِ مآدرشُ قسم خورده بود و منـم نمیگذرم از جونِ مآدرش :) اصلا نمیذاشت این بحث رو بکشم وسط دیگـه . رویآها و زندگیـم نآبود شُده بود :) همون رویایی کِ پستشُ نوشته بودم " کلیک " بعد از ایـن جریـانـات یِ دوستی داشتـم گفت اصلا نمیشِه ایـران باشِه و منتظرِ ویـزا باشِه . بره مصاحبـه و بیـاد دیپورت میشِه و خلاصـِه کلی حرف الکی زده بهـت :) آنفالـو کرده بود مـنُ .. دوباره فالـو کرد . فکـر میکردم میشـِه ، خودمـو میدیـدم کِ حالـم خوبـه .. :) زُل میزدم پروفآیلـش و میگفتـم آخ کِ چقـدر دوسـِت داشتـم .
الان نسبتـا خوبیـم . اما خُب تغییـراتی کِ کرده نسبـت به پارسال هنـوز اذیـت ـَم میکنـِه . فکرِ نیـومـدنـِش .. ایـن کـه آنلایـنِ و مَن اولویـت ـِش نیستـم و با وضعِ اون سوتی ای کِ داد . با خودم میگـم GF ـاش جآمـو گرفتـن . خیلی اذیـت میشم در کُل .. بعضی اوقـات دیگه ذوق نمیکنـِه . بعضی اوقآت تک کلمـه ای جواب میـده و میگـه کآر دارم الکی .. و خُب به ندرک گاهی هَم خوبـه حالـِش .. بهش گفتـم حس میکنم سَرد شدیـم و .. گفـت نَ مَن فقط حوصلـه ندارم اصلا ربطی به تـو نداره .. کلـن از همـِه چی خستم . دلـم میخواد برم 1 جآ هیشکی مـنُ نشنـاسِه !
قولِ اومدنش 28 مهـر بود و همون روز ، روزی بود کِ پآرسال واسِه اولیـن بآر تلفـن صُحبت کردیـم . یادمِ خیآبونِ ارم بودم ، با " ع " بـودم ..
اون شب حالـش خوب بود گویـآ ، صداش زدم گفـت جانم ؟ گفتـم واسِه تولُـدت چی دوس داری ؟ گفـت ایِ جونـم هیچی . شآید سورپـرایـزت کنم بیآم اونجآ ولی قول نیستـآ فعلَـن حَرفـِه .. ! با این حرفش با اینکـه باور نداشتـم شآرژ شدم :) و اینکـه پس خودش هَم 100% نمیدونـه چی میشه !
رفتـم خریـدم . به نظـرم خیلی خوب شُد . رنگی رنگی #کهکشآنی .. :)
تنهـآم و دیشب زنگ زدم بهش . اولیـن بار بود شب ، اولش ج نداد و pm تعجب آور داد .. یکم بعد زنگ زدم . صداش ، آروم ، دوست داشتنی .. :) دلـم میخواست هَمیشِه اینجوری حَرف بزنیـم .. نزدیکآ صُبح خوابشُ دیـدم :)
- تو جزوِ بهتـریـن دُخـترایی هستـی کِ مَـن میشنآسـم . از هَمِه لَحآظ .
چند روز پیش بعدِ مُدت ها یِ قرار واسَم پیش اومـَد . ته چهـره طارمی داشت . همه چیز عادی و خوب . یکم دور دور ، یکم تو مآشیـن ، حرف و نصیحت و میدونسـت مآجرایِ مَـنو . شبش کِ پیام داددیـدم زیآده روی میکنـِه . بعد هآ فهمیـدم کِ GF میخواستـه و خوشش اومده از مَـن ، اما مَن اصـن همچیـن انتـظـاری نداشتـم و فکر میکردم دوستآنـه ـست و خدافظی کردیـم :) فکر کردم اغلـن یکم باعث بشِه فکرم آروم بگیـره .. نشـُد .
- ۹۶/۰۸/۰۱