:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

762 - کار و روحِ داغون

چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۵۷ ب.ظ

یه مدت پیش رفته بودَم یِ جایی مصاحبه کاری ، واسه منشی ِ مرکز مشاوره بود . جآش و ساعتِش و همه چیش خوب بود . ازم تآیپ و .. تست گرفـت . اولیـن بار بود تنهآیی رفتـه بودم . خبری نشُد ازشون . تا اینکه دیروز بود ؟ زنگ زدن گفتـن بیآ . اما واسه یِ جایِ دیگه . همون آقاع ِ بود اما کارِ دیگه ای میخواست . رفتـم اونجـآ و یِ دختر دیگه ای هَم بود . کارِ تآیپ و مقالـه و نرم افـزار و اینـا . نمیگم ایده آل اما واسه یِ مدت تجربه خوبـه . هنوز قطعی نشُده . بابام میگه 15 میلیـون ضمآنـت زیاده اما خُب همه جآ همینجـوره . شنبـه دیگه معلـوم میشِه .. صُبح ها بایـد برم .. 9-1:30 . یکم اتاق ـمون بسته ـست دوس ندارم .. دخترِ هَم خوبه . بزرگتـر از منِ . افاده ای و داف و اینآ نیس . دوست دارم ..

واسه کلاس نقاشی ، آبرنگ . رفتم فرهنگسرا پرسیـدیم . قیمت ـِش خوب بود . ولی حس میکنم باکلاس نیس . یا درِ پیتیِ .. حرفه ای نیس . خوبیش این بود کِ گفت طرح با خودتـون ِ . بیآریـد هرچی دوس داریـد . نمیدونم آموزشگاه هَم گرون تـره . از طرفی میگم خُب مدرک هَم بگیـرم درجآ .. تصمیـم نگرفتـم هنـوز .. باید یِ اموزشگاه هَم بپرسیـم ..

اون دوستـم بود در موردِ ویـزا میگفت طرف الکی گفته بهـت . گفت اگه موضوع دعوت نآمـه باشه حرفاش همش درست ِ ! :| خوب شُد چیزی بهش نگفتـم :| طرف بی حوصلـه و عصبی و هنـوزم همون آدمِ روانی ِ . اون شب کِ سرِ استـوریِ من جوش آورد . گفت خاک تو سرت با این استـوری ـآت .. دیشب خوب نبـود زیآد آخراش یکم اموجی خَنـده گذاشت . در موردِ کار و نقاشی تآزه فُرصـت شُد بگم . زیاد ذوق نکرد . اون پسره تو سریـالِ گفتـه بودم شمارش بگیـر . - فلانی خوشتیپِ ؟ 😒😒 - شمارشُ گرفتی ؟ 😍😂   - خاک بر سرت با ایـن سلیقه ـَت ! 😂😂😂 - نَ بی شوخی بَد نیس کِ  - خوشبخت بشیـن  - من تورو با اون عَوض نمیکنـم 😅 - 😂😂😂 نَ عوض کُن .  - هَوو میشیـن ؟ 😂 !

17 آبان . اِمروز بد بود بآز . یِ تست ربات بود . همسَفر . گفتم بزن گفت نمیخوام . نمیآم سفر باهآت . عصرم کِ زنگ زدم رَد زَد زودی ! وُیس داد ک .. " خواهش میکنم یِ مقدار منـو تنها بذار  نَ pm بده نَ زنگ بزن تموم شُد و رفـت مَن نمیخوام با کسی PM بازی کنم و زنگ بزنـم  تموم شُد و رفـت حوصلـه هیچ احد الناسی نـدارم . مِرسی ببیـن ازت خواهش کردمـآ نبینم pm و زنگ و ببینـم میذارمـت بلاک دیگه هَـم در نمیارم خدافـظ . " گفتـم باشه علـتش گفت کلی زندگی ِ خودم . وقتی گفتـم فعلا خدافـظ گفـت فعلا نَ واسِه همیشـِه . دیگه حوصِلـه ندارم . منم دیگه هیچی نگفتـم ..

مَن میگفتـم شآید دوس دخـتری چیزی گفته با کسی نباش . اما خُب اون کِ این مُدلی نیس ! دوستـم میگه یا مشکلی داره یا یِ کسی چیزی داره اذیـتش میکنِه یا بد رفتآری میکنِه کِ آستانـه تحملـش پآییـن اومَـده . مشکل این ِ کِ مَن کیسه بوکس ـِش نیستـم کِ . مَن دلم میخواست دوستی باشم کِ روم حسآب کنـِه ! کِ بخواد کنآرم باشـه :) اما برعکس شُد :) کلا رابطـمون دعوآیـی شُده .. مَن همش سَردرد دارم . دیشب نتـونستـم بخواب ـَم .. خیلی وقـتِ البتـه سردردی شُدم .. چیزی کِ اذیتـم میکنـِه ایـنه کِ رابطه ایِ کِ خراب بشه قول هآیِ توش هَم خراب میشـه . اون 1% امیـدواری شیـراز هَم از بیـن میره یآ رفتـه :)

دیگه نِمیگی خِنگِ مَن ؟ .. دیگه حرف نمیزنی بآم .. دیگه ذوق نداری واسَم :) دیگه خوبیآم به چشم ـِت نمیـآد :) دیگه نمیپُرسی حالمُ .. سنگِ صبورم نیستی :) دیگه نمیگی دلم بـرات تنگ شُده :) دیگه خیلی چیـزارو نمیگی .. ولی مَن مونـدم هنوز .. میبینی ؟ :) با هَمین خنده هآیِ مثِ زهـرِمآر و تلـخ :)

شنبـه یِ نوبـت روانشنـاس دارم . فکر کنم روانپـزشک هَم برم بَد نبآشـِه . قرصی بشم . کارِ دیگه ای ازم برنمیـاد . حرف و اینـا روم اثـر نـداره زیـاد ..

ایـن مدت با یکی دو نفر از اددلیستـام حرف زدم . یکیش واتـس آپ یک ساعتی شُد ! بعد از مدت هایِ زیآد ! همش اون حرف میزد و مَن چآیی میخوردم ! امـروز هَم یکی از دوستآیِ شمالی . لهجـه باحآلـی داشـت :)

دیـروز ؟  رفتـه بودم FB دیـدم " س " دوست و رفیقِ قدیمی ـم کِ ازدواج کرده پیآم داده بـود . کلی ذوق کردم . دل به دل راه داره " کلیک " ❤️️💜 !

  • Setare

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">