764 - اولین بارون پاییزی 1 آذر
امروز 1 آذر . ماه آذرمون بآ بآرون شروع شُد . بالاخره بآریـد . بالاخره ذوق کردم . یِ بارونیِ کوتاه و بنفش خریـدم . خیلی دوستش دارم . 130 تومَـن . من تا حالا این قیمت ـآ خریـد نکرده بودم . خیلی دلبـری میکرد اما خُب چیزی کِ میخواستم نشُد . گرم و نرم ..
کار خسته کنندست . صُبح ها حدود 7:30 بلند میشَم . قسمتِ بدترش سرمآست .. تآیپ و جدول و نرم افـزار . بعضی وقتآ میترسم از پسش برنیـام .. اما خُب دختـرِ هَم هوامُ داره :)
حدودایِ 23 آبان . یادم نیس دقیقا . مامان رو بستـری کردن :) میگن زمان میبـره :)
رابطه یِ مریض . خوب ، بد . دعوا نداشتیـم زیـاد این چند روز . نداشتیـم در واقع . مَن میسوزم و میسازم .. بهش گفتم حس میکنم دیگه دوست و رفیـق زیآد داری نیازی نیسـت مَن بآشم .. گفـت اتفاقـا هیچکسُ ندارم همه دارن ازدواج میکنـن دیگه نیستـن الان از همیشـِه تنهـآترم ! با اموجی هایِ خنـده ! بعد میگفت کار دارم . چنـد وقتِ دارم بهـت میگم متوجـه نمیشی .. میگفـت تو بایـد درک کُنی منـو نَ مَـن تـو رو ! میگفـت نشستـه تـو تآریکی سقـف نگاه میکنِه !
عکس پاییـزی .. #me
اون شب میگفت باید تحمل کُنی همه مشکلات دارن . مامان هَم خوب میشه نگران نبآش . تو ایـن مدت اما نشُد یِ بار حالمو بپرسِه . یِ خوبی ، چطوری تو پیام ها نبـود . حتی یِ زنگ نزد بهم . دو هفتـه شُده ؟ بیشتـر شآید . خیلی بی رحمی . تو نبـودی میگفتی صدات قشنگِ ؟ دلتنگ ـیآت رفتـن واسِه کی ؟ - ممکنـه کِ مثلا بتونی بیآی شیـراز ؟ - نمیـدونـم ، ولی گفتـم میآم حتمـا !
دیـروز کِ بهش گفتم عجب پسری بود ! گفت شمارشُ میگرفتی :/ - مَن همچین آدمی ـَم ؟ بهش کِ گفتم یکی نداریم بریم بغلش بارون میآد و .. بهش برخورد .. خوشم اومَد :) - یکی هَم نداریم بآرون میآد بریم بغلش مچاله شیـم .. - 😒😒😒 شماره فروشنـده رو میگرفتـی - تیکه میندازی ؟ مَـن اینجوری ـَم مگِه ؟ - 😒😒😒 پـررو - چرآ اینجوری میگی ! اصلا به رو خودت نیـار - چون حرفِ چرت میزنی ! [ریپلای پیام اولی] .. نـداری ؟ 😡😡 - 😕 نمیگـه خُـب - مَـن میـرم بخواب ـَم .. - قهـر کردی ؟ - نَ بهم برخورد ، ولی خواب ـَم هَم میآد .. و بغل :)
توله هاسکی :D . پوشک ! " کلیک "
فـردا هَم بارونیِ یکم .. وُیس هایِ قبلی و گوش دادم و گریه کردم .. شبا بایـد زود بخواب ـَم .