765 - نمایشگاه کتـاب
دیـروز صُبح رفتیـم نمایشگاه کتآب ، هواهَم کم کم ابـری شُد . آش سبزی گرفتیـم تو خطِ واحد خوردیـم :))
تعطیلی ِ به درد بخوری بود . گشتیـم . یِ کتابِ رنگ آمیزی بزرگسآلان گرفتـم . کتابِ بخش پریشان کِ عاشقِ فیلمـِش هستـم .. و یِ کتاب زرد کودکان فقط به خاطر جلـدش :))
برگشتنه عجله داشتیـم . بابا خونمـون منتظر بود . تا برن پیش ِ مامان دیـدنـِش . اصـرار کِ مَن ذرت میخوام . ذرت ـِش هیچی نداشت . اما مَن کلا عاشقِ ذرت ـَم . " کلیک " . مامان هَم ظاهـرا یکم بهتـره ..
بعضی روزهآ میریزم به هَم . وقتی یآدِ گذشته می افتـم .. دیشب و پریشب بحث داشتیـم . اما خوبیش این بود کِ عصبی نشُد جوش نیآوُرد . میگفت تو کار سرم شلوغـه . تیکه ننـداز . میگفت مشکلات ـَم الان زیـاده ، گفتم برو با همونآ کِ باهاشون خوبی . گفت چرت و پرت نگـو و چی گفتم کِ قاطی کردی ؟ خستم از 8 صُبح تا الان سرِ کار بودم . گفتـم به من هَم کِ نمیگی . گفت میدونی کِ اهلـِش نیستـم ولی اغلـن با تـو حرف میزنـم همیـنـم .
اون روز گفتـم نشستـم زیـرِ بآرون . گفت سرمآ میخوری خلـِه 😒 یِ استیکر بود . گفتم دوس داری ایـن ُ ؟ - آره - یکم هَم مـنُ دوست داشتِه باش - ایـن حرفُ دیگه نزن بدون اگه نداشتـم خیلی وقت پیش رفتـه بودم :)
اِمروز نبـودش . زنگ زدم . مکالمـه خوبی بود . احوالپـرسی .. خنده هاش . خمیـازه میکشیـد هِی .. بحثِ کار شُد . گفـت تنبلـی . صُبح ها سختِ . گفت مَن کسی رو نـدارم خرج ـمُ بده . هی گفتیـم بیا هزینـه های ِ مـنُ بده .. ! درجواب ِ چِ خبر کِ میگه یِ کامیـون تبـر و منم گفتـم :)) گفت آره واقعآ یِ کامیـون تبـر . *ونِ آدم بی خبـر .. - اِاِ .. ! - ( خنده هاش ) ادامه ـشِ این دیگه ( خنده هاش ) ❤️️ - مُنحرف شُدیـا :))) - ادامه ـِش عزیـزم ادامَشِ ، قافیـه ـِش ِ .. :)) . خنده هاش ُ همیشه دوسـت داشتـم ..
کار ، واسم جذاب نیست . منتظـرم برسـِه حقوق ـم رو بدن . لیستـایِ خریـد تو ذهنـم دارم . لبآس و پالـتـو و .. چیزایِ دیگه . شآیـد قسمتِ جذابـش حقوقـشِه .. صُبح ها همش 7:30-45 بایـد بلنـد شم . بازم خوبـه وقتی میـرم آفتـاب در اومـده .. ایـن دو روز پیـاده روی کردم برگشتـنـِه . رو به آفتـاب .. موزیـک . موزیکآیی کِ گذاشتـه بودم اون بیـاد بذاریـم .. چقـدر سختِ گوش دادنشـون :)
آرزو میکنم شرایط جوری بشه کِ بزنه به سرت بیای شیـراز .. ولی حالا کِ مَن سرِکارم ؟؟ همه چیز ریختـه به هَم . حتی اومدن ـِت از سرم نمیُفتـه . اون روز گفـت گرم کُـن میپوشی با شلـوار . نوشته داره روش ، رنگی . میخواست بخـره ؟ گفتـم سوییشـرت . گفت رفتـم اونـور واست میفرستـم . اینجآ کِ گرفتـم یکی واسَـت قـرمـز . یآ واسه شکلات هآ میگفت یکم بفرستـم بزنـی تا مَـن بیـام و مَـن بازم میگفتـم مَن همِه اینـارو بـا تـو میخوام :)
شبـا زود میخواب ـَم معمولا دیگه .. اونم یِ چنـد تا دونـه پیام میـده قبلِ 1 شب بخیـر میـده و اغلـب اوقـات حُدود 1:30 آف میشـه :)
اون عکسِ بدونِ آرایش :)) - چِ خوشگل اولین باره صورتـتُ کامل میبینم . کامل یعنی بدونِ آرایش ؟ :)) . میگم سـردمـِه بهم میگه Fofol . میگه یعنی سوسول ، نازک نآرنجی ، خونگـی . یادمِ قبلا بهم گفته بود Fes fesoo :))
مَن هَر روز دلتنگشـم و نمیفهمـِه .. کاش زمآن برمیگشـت و اغلـن از اینکه دوستـم داری لـذت بیشتـری میبـردم . با اینکه همون موقع هَم خوب بود . جملات و کلمـات محبـت آمیـز میگفتی . مغـرور نبـودی .. خودت ُ نمیگرفتـی . شاخ نمیشُـدی .. نمیـدونـم .. برم کم کم خوآب ..