:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

765 - نمایشگاه کتـاب

سه شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۸ ب.ظ

دیـروز صُبح رفتیـم نمایشگاه کتآب ، هواهَم کم کم ابـری شُد . آش سبزی گرفتیـم تو خطِ واحد خوردیـم :))

تعطیلی ِ به درد بخوری بود . گشتیـم . یِ کتابِ رنگ آمیزی بزرگسآلان گرفتـم . کتابِ بخش پریشان کِ عاشقِ فیلمـِش هستـم .. و یِ کتاب زرد کودکان فقط به خاطر جلـدش :))

برگشتنه عجله داشتیـم . بابا خونمـون منتظر بود . تا برن پیش ِ مامان دیـدنـِش . اصـرار کِ مَن ذرت میخوام . ذرت ـِش هیچی نداشت . اما مَن کلا عاشقِ ذرت ـَم . " کلیک " . مامان هَم ظاهـرا یکم بهتـره ..

بعضی روزهآ میریزم به هَم . وقتی یآدِ گذشته می افتـم .. دیشب و پریشب بحث داشتیـم . اما خوبیش این بود کِ عصبی نشُد جوش نیآوُرد . میگفت تو کار سرم شلوغـه . تیکه ننـداز . میگفت مشکلات ـَم الان زیـاده ، گفتم برو با همونآ کِ باهاشون خوبی . گفت چرت و پرت نگـو و چی گفتم کِ قاطی کردی ؟ خستم از 8 صُبح تا الان سرِ کار بودم . گفتـم به من هَم کِ نمیگی . گفت میدونی کِ اهلـِش نیستـم ولی اغلـن با تـو حرف میزنـم همیـنـم .

اون روز گفتـم نشستـم زیـرِ بآرون . گفت سرمآ میخوری خلـِه 😒 یِ استیکر بود . گفتم دوس داری ایـن ُ ؟ - آره   - یکم هَم مـنُ دوست داشتِه باش    - ایـن حرفُ دیگه نزن بدون اگه نداشتـم خیلی وقت پیش رفتـه بودم :)

اِمروز نبـودش . زنگ زدم . مکالمـه خوبی بود . احوالپـرسی .. خنده هاش . خمیـازه میکشیـد هِی .. بحثِ کار شُد . گفـت تنبلـی . صُبح ها سختِ . گفت مَن کسی رو نـدارم خرج ـمُ بده . هی گفتیـم بیا هزینـه های ِ مـنُ بده .. ! درجواب ِ چِ خبر کِ میگه یِ کامیـون تبـر و منم گفتـم :)) گفت آره واقعآ یِ کامیـون تبـر . *ونِ آدم بی خبـر ..   - اِاِ .. !    - ( خنده هاش ) ادامه ـشِ این دیگه ( خنده هاش ) ❤️️  - مُنحرف شُدیـا :)))  - ادامه ـِش عزیـزم ادامَشِ ، قافیـه ـِش ِ .. :)) . خنده هاش ُ همیشه دوسـت داشتـم ..

کار ، واسم جذاب نیست . منتظـرم برسـِه حقوق ـم رو بدن . لیستـایِ خریـد تو ذهنـم دارم . لبآس و پالـتـو و .. چیزایِ دیگه . شآیـد قسمتِ جذابـش حقوقـشِه .. صُبح ها همش 7:30-45 بایـد بلنـد شم . بازم خوبـه وقتی میـرم آفتـاب در اومـده .. ایـن دو روز پیـاده روی کردم برگشتـنـِه . رو به آفتـاب .. موزیـک . موزیکآیی کِ گذاشتـه بودم اون بیـاد بذاریـم .. چقـدر سختِ گوش دادنشـون :)

آرزو میکنم شرایط جوری بشه کِ بزنه به سرت بیای شیـراز .. ولی حالا کِ مَن سرِکارم ؟؟ همه چیز ریختـه به هَم . حتی اومدن ـِت از سرم نمیُفتـه . اون روز گفـت گرم کُـن میپوشی با شلـوار . نوشته داره روش ، رنگی . میخواست بخـره ؟ گفتـم سوییشـرت . گفت رفتـم اونـور واست میفرستـم . اینجآ کِ گرفتـم یکی واسَـت قـرمـز . یآ واسه شکلات هآ میگفت یکم بفرستـم بزنـی تا مَـن بیـام و مَـن بازم میگفتـم مَن همِه اینـارو بـا تـو میخوام :)

شبـا زود میخواب ـَم معمولا دیگه .. اونم یِ چنـد تا دونـه پیام میـده قبلِ 1 شب بخیـر میـده و اغلـب اوقـات حُدود 1:30 آف میشـه :)

اون عکسِ بدونِ آرایش :)) - چِ خوشگل اولین باره صورتـتُ کامل میبینم . کامل یعنی بدونِ آرایش ؟ :)) . میگم سـردمـِه بهم میگه Fofol . میگه یعنی سوسول ، نازک نآرنجی ، خونگـی . یادمِ قبلا بهم گفته بود Fes fesoo :))

مَن هَر روز دلتنگشـم و نمیفهمـِه .. کاش زمآن برمیگشـت و اغلـن از اینکه دوستـم داری لـذت بیشتـری میبـردم . با اینکه همون موقع هَم خوب بود . جملات و کلمـات محبـت آمیـز میگفتی . مغـرور نبـودی .. خودت ُ نمیگرفتـی . شاخ نمیشُـدی .. نمیـدونـم .. برم کم کم خوآب ..

  • Setare

عکس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">