:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

775

دوشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۷، ۰۵:۴۵ ب.ظ

هوا خیلی گرم شُده این روزها .. نمیشه جایی رفت. نشُد که 206 گیرم بیاد. دوس دارم زودتر جامِ جهانی تموم بشه و برم کلاس. اولین بارِ تو عُمرم کلاس متفرقه میرم و اولین بارِ دنبالِ چیزی میرم که بهش علاقه دارم. میگن استعدادشو داری ..

دیشب تلگرام پیام دادیم. عصبی نبود. مثِ دو تا آدم بالغ حرف میزدیم. میگفت نمیشه دوست باشیم. میگفت مَن همه چیزو خراب کردم و نباید به دوستش پیام میدادَم . بهش گقتم میخوام دوست باشیم باز و بهونه می آورد و میگفت نمیشه . گفتم تو قول دادی، گفت قولِ چی، من جی اف دارم بگم تو کی هستی تو زندگیم؟ خُب عزیزم قبول نمیکنه، قاطی میکنه ! کم کم اینجوری شُد که گفت اینستا آنبلاک نمیکنم، زنگ هَم نمیزنی فعلا . همینجا شبا حرف میزنیـم . ازم قسم گرفت به جونش که به دوستاش پیام ندم . عزیزترین فردِ زندگیم رو پرسید :) ولی حرفایِ ناجورش اون موقع شب؛ عصبی ـیم میکرد. نمیدونستم چه حسی باید داشته باشم. شاید باید اینجور مواقع بگیم شب بخیر و هیچی نگیم. با خودم میگفتم چقدر بیشعوره این آدم . خیلی خیلی .. میدونه دوستش دارم و از این حرفا میزنه بهم .. عمدا میزنه ؟ هی گفتم تو که دوستم نداری آخه اما جواب نمیداد بهم . میگه اگه دوستم داری پس باید حس اینجوری هم داشته باشی بهم ... :) اگه بیای تهران فلان بیسار :) اذیت میشُدم .. جواب هایِ کوتاه میدادم .. گفت قولت یادت نره تا مثِ قبل دوباره دوست شیم اوکی ؟ حس های متضاد داشتم .. از طرفی منتظرم شب بشه بتونم بهش پیام بدم .. این همه جنگیدم که برگرده اما این برگشتن نیست .. موندم که چی میشه و چیکار میشه کرد ..

از نظر جسمی کشِش ندارم وگرنه صُبح ها میرفتم سرِکاری چیزی و عصرها به کلاسم میرسیدم و شبا بیهوش میشُدم . شآید اینجوری رها میشُدم .. اما توانشو ندارم ..

گاهی میگم کاش هیچوقت باهات آشنا نشُده بودم ، که اینجوری تو رو بخوام و تو له ام کُنی و بخندی به مَن ..

  • Setare

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">