:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

779

پنجشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۱۱ ب.ظ

کلاس ـَم با نقاشیِ اجسام ادامه داره ! دیروز عصر رفتم واسه خودم مقوایِ آبرنگ خریدم . کوچیکشون کردم و ذوقِ کشیدن داشتم. خُب من همیشه تفریحانه رو برگ معمولی میکشیدم . یک قلم باریک هم خریدم .. خریدایِ دیگه هَم کردم . تو راهِ برگشتِ کوچه، اون پسره که واسَم یه روز دلمه آورده بود رو دیدم . هُل شُدم و خجالت زده . گفتم تعجب کردم دیدمت. گفت دستت چی شُده .. تنقلات تعارف کردم و یکم بگو مگو کردیم و رفت ..

یه املاکی هست به نظرم رویِ اون پسره کراش دارم!  که یه نگاه به دستش کردم و دیدم حلقه دستشه :|

اون روز بعد از اینکه از مربی خدافظی کردم، منشیِ خدافظی کرد و گفت چه دختر آرومی هستی و بهت میاد هنرمند باشی و همچین چیزی و منم یه جورایی کِیف کردم!

احساس میکنم وزنم داره زیاد میشه، نمیدونم فقط احساسه یا حقیقت ! عصرا عادت کردم به کیک و بیسکوییت و چایی .. هوا هَم طوری نیست که بشه راحت رفت قدم زنی . خیلی گرمه هوا .. شاید باید موادی که اشتها رو کم میکنه مصرف کنم ..

یه نقاشی کشیدم و نشونش دادم و گفت خیلی خوبه .. باهاش درد و دل کرده بودم و میگفت به مرور همون میشم. آنبلاک گفتم میگفت درست میشه اما الان نه ! بهم گفته بود اصلا من فردا بهت زنگ میزنم خوبه ؟ اما امروز شُد و نزد . میدونستم نمیزنه :)

  • Setare

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">