784
سه شنبه عصر بود. در کمال تعجب رعد و برق زد و بارون گرفت. پیشی اومده بود پناه گرفته بود کنارمون. یکم بعدش همون که واسَم دلمه آورده بود. پیام داد عصری ماشین دستمه بریم بیرون. منم قبول کردم . رفتیم دور دور . آب هویج بستنی قول داده بود قبلن. رفتیم بابا بستنی. گفت اگه چیزی غیرِ اونم میخوای قبوله ـآ . گفتم نه همون .. گفتم همینجا نبود که پلمپ شده بود :| بعدش شهر رو گشتیم . دمِ غروب بود. گاهی یه طوری نگام میکرد . گفت چشماشو .. ساعتم که از گالریِ خودشون بود .. دستام .. مسخره بازی ها، چندش بازی ها :)) غروبِ s.x ای :)) میثم ابراهیمی .. جون و دلم میره برات :) من یکم معذب بودم در کل و احتمالش کمه که دوباره باهاش برم بیرون ..
شهریور ماهِ عجیبیِ .. نمیدونم واسِه خاطراتِ آماده شدن واسه مدرسه .. یا شاید هم دانشگاه .. یا شاید از عوارضِ قبل از رسیدنِ پاییزِ ! هفته یِ دیگه ثبت نام مجدد دارم . امیدوارم مقدماتی تموم شده باشه و بگه گواش ثبتِ نام کُن دیگه . گواش ها آماده رویِ میزِ . گواشِ پنتل و ساکورا که ظاهرا هیچ جا هم دیگه گیر نمیاد.
دوست داریم بریم تبریز. اما بلیت هواپیما خیلی گرون شُده .. کاش قبلِ گرونی ها رفته بودیم. منم بدم نمیاد برم سفر. اما خُب با هواپیما. از مسیرهایِ طولانی خیلی بدم میاد. wc هایِ بین شهری. عذابی ِ کلن .. کاش میتونستیم بال بزنیم و بریم یه کشورِ دیگه .. کاش آسمون مالِ من بود. پر میزدم به هر جایی دلم خواست .. آره . میرفتم یارم رو اغلن میدیدم ..
کاش ذره ای شعور و فهم داشت و جلوی مَن نمیگفت با جی اف میرم بیرون. کاش عذاب نمیداد منو. گفت هفته یِ دیگه سوییشرتی رو که که قرار بود بیاد و بهم بده رو پست کنه . با شکلات .. :) تنها چیزی که بینمون هست اینه که نقاشی هام رو نشونش میدم و دوست داره. گاهی میزنه به سرم که بگم یا من و یا اون . و میدونم 100 درصد میگه اون و همین خیلی غم انگیزه ..
چقدر خوبه چایی ..
حس میکنم مثِ قبل لاغر نیستم. فکر کنم اثرِ قرص هاست ..