785
صُبح کلاس داشتم. منظره ای که کشیده بودم به نظرم عالی بود اما استادمون همچین واکنشی نشون نداد. خُب اون راحت نقاطِ ضعف رو میبینه. امروز جلسه یِ آخرِ این ماه بود. پرسیدم ماهِ بعد که میشه ِ جلسه یِ بعدی دوباره مقدماتی ثبتِ نام کنم؟ وقتی گفت برو گواش شاید ذوق تو چشام بود. 4 تا قلمو بهم داد که 3 تاش واسه آبرنگِ شاید. سه شنبه کلاس دارم . گواش ها هم آمادست .. یکمی هم میترسم . باید دلت رو بزنی دریا و رنگ بازی کُنی ! بعدِ کلاس رفتم اون مغازه خاص که چیزایِ دست ساز و گل گُلی و کتاب و کافه و .. داره و ولخرجی کردم . بابام اصلا خوشش نمیاد از ولخرجی .. لذتشُ درک نمیکنه گویا ..
عصری دوباره رفتم لوازم تحریر. پالت درب دار میخواستم و تخم مرغی، درب دار نداشتن :( . دیگه پاک کُن و مداد طراحی و جاکارتی رو میزی و .. حسِ مدرسه بود، کتاب هایِ سالِ تحصیلی .. بویِ کتاب، جلد گرفتنا، وقتی عکس هاشُ نگاه میکردیم . من از اونا بودم که لحظه شماری میکردم مدرسه باز بشه، نه واسه درس، واسه چیزایِ دیگش .. یادِ اون دوران بخیر ..
قرار بود اِمروز زنگ بزنه ولی باز هَم نزد. هِی میگه فردا فردا اما نمیزنه. گفت مامان بزرگش هم داره میره سوئد واسه همیشه و من حتی مطمئن نیستم راست گفته باشه. ولی تنها آدرسی که داشتم همون آدرسِ مامان بزرگش بود ! بهش گفتم اگه گواش فلان مارک و سفید دید واسم بگیره. گفته دوشنبه چیزا رو پست میکنه اما خُب آدمی نیست که بشه حرفاش رو باور کرد. کاش آدرس بده یه یادگاری واسش بفرستم. به قولِ خودش رفیقا تعارف ندارن! تا جایی که میدونم آذر ماهی ها پولکی نیستن .. اونم شاید نیست ..
خدارو شکر که خواهرم هست بهم پول بده جدا ..
بفرمایید چایی .. ☕️