798
این مدت اصلا حوصله نداشتم اینجا بنویسم. اینقدر بی حوصله بودم که نمیتونستم. هوا نه خیلی سرده نه گرم . ظهرا آفتابش گرمه . دلچسبِ . تنها مشکل انتخابِ نوعِ لباسه ! به لطفِ افسردگی هیچ لذتی از این پاییز نمیبرم :) چند روزی هوا بارونی بود. گواش چند تا کار رو تموم کردم . انارِ سُرخ و گل و فصلِ پاییز . از اینکه استاد گذاشت اینستا و تلگرام خوشحال بودم . اِمروز رسیدم به چیزی که هدفم بود . آبرنگ .. اِمروز شروع شُد. اولین اتفاقی که افتاد این بود که استاد گفت آبرنگت فیک ِ :)) اما فیکِش هم چیزِ خوبیه .. و من به 300 تومنی که داده بودم فکر میکردم :| یه مقوایِ بزرگِ خونه خونه ساختم که باید رنگ ترکیب کنم .
رابطه ام نابود شد :) من حالِ خودمم نمیفهمم . یهو خیلی عادی تو اتاقم میزنم زیرِ گریه .. بعدِ کلی آروم میشم و بعد دوباره یهو اشکام در میاد. گاهی یهو عصبی میشم . گاهی یهو خسته . الان هرچی حس هایِ بدِ دنیاست تو وجودِ منه . یه آدمِ زنده که خودشم نمیدونه .. هیچی نمیدونم ! جریانِ استوری ها ، جریانِ in rell .. وقتی گفت ازت متنفرم .. البته چیزِ جدیدی نبود . موقع عصبانیت خیلی چیزا از دهنش اومده بیرون . اما دارم حس میکنم که واقعا دیگه دوست نداره دور و برش باشم . اما من یه آدمِ کله خرابِ عصبی ام ! یهو میزنه به سرم که زندگیشو نابود کنم !! یه موقع هم ازش میترسم. هزار جور حس و فکر تو سرم میاد و میره . اصلا این آدم با اون آدم 1 سالِ اول خیلی فرق کرده . و همینجا قسم میخورم که تمامِ این اتفاقا باعث و بانیش خودت بودی .. اول از قول هات .. دوم بازم قولات .. بعد که یهو باهام بد شدی و من نفهمیدم چرا و چرا .. بعدِ اون منم یه کارایی کردم . شاید درست نبود اما مقصرش خودت بودی و خودت .. هر آدمی هر چقدر آروم، مهربون، صبور .. یه جایی میرسه به ته ! رَد میده ..
دیشب تنها بودم . زنگ زدم خواهش کردم جواب بده . صداش خسته و آروم بود. انگار کشتی هاش غرق شدن. حوصله مو نداشت. گفتم خوش میگذره گفت نه . پرسیدم چرا ؟ گفت به خاطر کارایِ تو . بعد گفتم کاری ازم برمیاد . دیدم نه کلا دلِ خوشی ازم نداره .. من کلن مشکلی با عذرخواهی ندارم . گفتم ببخشید به هر حال .. گفت مرسی زنگ زدی . گفت مراقب خودت باش و رفت .. رفت به واتس آپ و تلگرام و جی اف هاش یکم برسه .. :) دیگه قیدِ بسته رو هم زدم . اون 1 ماه هم سرکاری بوده ..
- ۹۷/۰۸/۲۷