:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

799

پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۸، ۰۵:۴۱ ب.ظ

بهار 1398 . با خودم گفتم سالِ جدید شده این جا رو به روز کنم که خاک نشینه روش .. عیدتون مُبارک . کلی اتفاقاتِ همیشگی افتاد که دل و دماغ توضیح دادن تک تکشو ندارم . عید امسال ساعت حدود 1:30 بود و من خواب و بیدار زیرِ پتو بودم و با گوشی همه جا رو چک میکردم :) رابطه ام با طرف خراب شد و بود و هست ! انگار این رابطه با تموم فحش ها و دعواها و حرفهای اونجوری و .. و .. تمومی نداره و به سال 98 هم کشیده شد . سال نو رو اس داد تبریک گفت .. قبلش دعوامون شده بود :))

قبل از عید: هفته ای که سال نو میشد کلاس آبرنگ نداشتم . استاد 2 تا کتاب به خواستِ خودم آورد که عید بخونم . یه چندتا فیلم دانلود کردم واسه تعطیلات . لوازم نقاشی آوردم واسه نقاشی کشیدن .. کتابِ هم نام و بادبادک باز .. هم نام خسته کننده شد واسم تمومش نکردم و بادبادک باز رو دارم میخونم . قبل از عید هوا سرد بود. یکم بیرون گشتم . یه بارم با مامان رفتم . سینما سعدی شلوغ بود و اجناس الکی الکی گرون :) چهارشنبه سوری صدایِ ترقه زیاد نبود . میگفتن ترقه و اینا گرون شده .. بابا میگفت تو از کجا میدونی اینارو :))

دو سه روز پیش شیراز سیل اومد و صحنه هایِ هولناکی داشت . دروازه قرآن، خیابون ساحلی، محله سعدی، ماشین هایی که مثه برگ سیل حرکتشون میداد و رو هم تلنبار شدن :) سابقه نداشت ! اما شیرازی ها ترکوندن. غذایِ رایگان و صافکاری رایگان و تعمیر موبایلِ رایگان و آش و پتو و هتل شیراز که کمک کرده بود ..

امروز هَوا ابریه بیشتر . هنوز گرم نشده . لباس بافتنی تنمه .. از اونجایی که چند ماه بیشتر مهلت ندارم .. دنبالِ یه دوست میگردم که بهار شیراز رو بگردیم .. شایدم مثه هرسال تنها بزنم بیرون . نمیدونم ... شاید مسخره به نظر بیاد. در واقع مسخره هست اما منتظرم ببینم اون شیراز میاد یا نه. شاید یه جوری راضی شد. حتی شرط گذاشتم که اگه بیای ببینمت واسه همیشه از زندگیت میرم . این همون چیزیه که اون میخواد :) هرچی میخواستم نشد اما دلم میخواد اغلن .. چند ساعت که شده ببینمش .. حتی اگه قابل اعتماد نیست . خودم یه جایِ مطمئن لوکیشن میدم بیاد. اما فقط ببینمش .

امسال هم سفره هفت سین داشتیم .. هیچکس جز خواهرم اینا خونمون نیومَدن . فقط بابام بهم یکم عیدی داد. چند ماه پیش پسرخاله ام فوت کرد .. یه پسر داشت و یه دختر . دختر 1-2 سال از من کوچیکتر ..

تنها چیزی که الان دارم بگم اینه که دلم برات تنگ شده .. برای زنگ زدن هات که من میرفتم ته حیاط جوابتو بدم. برای اون تخم مرغِ هفت سین که برای تو سبزش کردم :) دیگه کسی جاتو نمیگیره .. حتی خودت ...

  • Setare

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">