دیشب
جمعه, ۸ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۴۳ ب.ظ
دیشب پارتی بود .. مَست بود .. گفتم تو گفتی هر از گآهی .. ! یه خانم شوهرداری خواسته باش *** کنه ، زده بیرون .. من چرا با همچین بشری اشنا شدم . خدا واسه چی آخه ؟ چرا یه دوست خوب نیس اطراف من .. چرا سبز نمیشه ! دیشب ترسیدم ازش یکم . نگران شدم . نگران خودم که چرا هنوز باهاش صحبت میکنم . چرا ول کن نیستم . چرا بلاک نکردم ، فحش ندادم ؟ من اینطوری نبودم ، اینقدر بی خیآل نبودم ..
امروز بازم حدود 10:30 بلند شدم . بی حوصله .. حمام .. نت .. ناهاری در کار نیست .. بازم کالبآس .. باید کتاب جامعه شناسی خودمانی رو بخونم ، خلاصه کنم واسه امتحان روش تحقیق .. کتابش رو ندارم .. توی لپ تاپ دارم و سخته خوندنش .. کاش یکی اینکارو واسم میکرد . شاید برم خونه انجامش بدم .. رو مبل بشینم و میز پر از کاغذ کنم ..
+ چرا درست نمیشی بلاگفآ :|
- ۹۴/۰۳/۰۸
مثل ما آدم ها ...
هر چی از خدا دورتر میشیم، بیشتر سست میشیم
دلمون هم که میگیره و دنبال علتش هستیم، همینه
دور شدیم از اونی که خیلی دوستمون داره، داریم یه جای دیگه دنبال دوست میگردیم...