:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

808

دوشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۰۴ ب.ظ

بیخود و بی جهت دلَم گرفته و بیخود و بی جَهت بُغض دارم . دلم میخواهد گریه کنم اما نمیدونم چرا :) دیروز ظهر پستچی اومد، شال و کلاه زرشکی ام رسید؛ رنگش مطابق عکس نبود اما قرمزِ جذابی است. در واقع خوشحال شدم که مطابقِ عکس نیست .پوشیدم و رفتم جلوی بابا، شبیه بچه ها دست گذاشتم رویِ گلِ کلاه و گفتم : " نیگاه، گل هم داره ! " ...

دیروز عصر روانشناسم را دیدم . اما برخورد و این روش صمیمی را دوست ندارم. جلساتِ بعد حتما واکنش نشان می دهم. گاهی به این فکر میکردم که من نیازی به ترحم او ندارم ! او داشت محبت میکرد یا ترحم ؟ نمیدانم چه حسی داشتم یا باید داشته باشم. این همه تلاش میکنم که چه شود ؟ احساس میکنم توانِ همکاری ندارم. اگر فردی که افسردگی دارد همکاری نکند چه می شود ؟ عصبی ام و کلافه .. از من هدف ها و ارزش هایم را میخواهد. اما کدوم هدف ؟ من پوچ شدم ..

امروز ظهر با خواهرم و خواهرزاده ام رفتیم پارک و کتابخانه . خواهرم کتاب هایش را گرفت. خلوت بود. امروز سرسره بازی کردم . آن سرسره پیج در پیچ ِ نارنجی . صدایِ خنده های خواهرزاده ام که ذوق میکرد من با او سرسره میخورم .. سال ها بود سرسره بازی نکرده بودم .. برگشتنه خواهرزادم کنارم قدم میزد و میگفت چون دوستت دارم میام کنارت ـآ . و من لبخندهایی میزدم که احساس میکردم فقط برای گول زدن است .. انگار هیچ شادی ای از ته دلم نبود. یک لحظه با خودم گفتم " من اصلا خودم رو نمیشناسم " .

  • Setare

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">