:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

810

جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۰۲ ب.ظ

ولو شده ام توی تخت، بقیه خوابند و من بیدارم. هنوز چراغ من روشن است. خواهرزاده ام اومد اینجا و شب رو اینجا خوابیده ! بی حوصله ام. موهام رو بستم چون حوصله اشون رو ندارم !! داشتیم فیلم برادرم خسرو رو میدیدم. بـرادر خسرو منو یادِ رفتارهایِ بابام میندازه. و به نظرم خسرو بعضی رفتارهاش واقعن طبیعیه . مثلا اون صحنه که یک پراید تویِ کوچه آژیرش خفه نمیشد و رفت داغونش کرد :)

یکشنبه خواهر و مامانم رفتن مشهد. مشهد رو دوست ندارم واسه همین باهاشون نرفتم. اما حسودیم شد که بلیتِ بیزینس داشتن ! بابا عدس پلو و مرغ پخت و بعد از اون ماکارونی. منم که مرده یِ متحرک، فقط چایی دَم کردم. وقتی من و بابا تنها هستیم به نظرم جَو سنگینه. دلم مامانم رو میخواست :) پنج شنبه عصر برگشتند. با هم شام خوردیم. سوغاتی سوهان و شکلات و زرشک و ..

این روزها همش باید تظاهر کنم که خوبم :) در حالی که پوچِ مطلق ام. بابام گاهی میپرسه خوبی؟ و من الکی میگم خوبم :) لبخند هایِ مصنوعی برای همه چیز. یک شب خواهرِ دیگرم پرسید من چیکار میتونم برات بکنم ؟ منم گفتم هیچی . گفت مثکه خواهرتم ـآ .. اما کاری ازش برنمیاد :) یادم نبود همون لحظه بگم: فقط کاری به کارم نداشته باش. {از خیلی لحاظ متفاوت هستیم .. :)}

دوباره شروع کردم به دیدن سریال 13reasons why . فصل اول .. برای بار دوم .. یک نقاشی طراحی کردم اما یک هفته است حوصله نداشتم رنگش کنم. دلم میخواد اما دل و دماغِ هیچی ندارم :)

نه جدی خوشم اومَد ازش " کلیک "

دلم نمیخواد با هیچکس حرف بزنم، فکر کنم باید واسه روانشناسم نامه بنویسم !! احتمالا فردا عصر میبینمش .. به بابام در مورد رفتن به کلاس نقاشی گفتم و گفت ببینیم چی میشه . هفته ای 1 بار مثلا . دلم میخواد تو نمایشگاه هایِ بعدی هم باشم .

  نیمفهمم چرا برای زنده موندن تلاش میکنین :)

  • Setare

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">