814
دل و دماغ نوشتن نداشتم. دو تا لباس و یه سوییشرت و دو تا شلوار پوشیدم و رفتم زیرِ پتو، همینقدر سَردمه ! شب ها رویِ خرس مهربون هم پتو میکشم ! حدود 4 ماه از نقل مکان من گذشته اما انگار روح و روانم نمیخواد با این قضیه کنار بیاد. میگم 4 ماه اما انگار خیلی بیشتر بوده. کلن همیشه عصبی ام، از در و دیوار هم عصبیم، شدیدا بی حوصله .. ما افسرده ها رو هیچکس دوست نداره، هر چی هست فقط تَرحُمه .. دیگه دنبال خوب شدن نیستم. شاید فقط ترجیح میدم واسه یه روانشناس زندگیمو شرح بدم. همین . تنها اتفاق اخیر همین بود که بابام گذاشت خودم برم و برگردم . تنها غَریبه یِ خوبی که این چند ماه اخیر دیدم دکترِ روانپزشکم بوده :) میگم دکتر : خودَمم کوالایِ نَقاشم دکتر میگه : کوالا ها خودشونو دوست دارن ، خودشونو نمی کُشن :)
این چند روز با کلی اتفاقات گذشت. اول سردار سلیمانی، اما بدتر از همه سقوط هواپیما اوکراینی با موشک سپاه بود که یه غم بزرگ روی ایران گذاشت . دانشجوها ایرانی کانادایی و بچه ها .. مسافرهایِ خارجی .. 3 روز دروغ دولت و بعد از اون اعلام " خطایِ انسانی" .. احساس تنفر .. خسته ام از خاورمیانه، از ایرانی بودن .. کاش الان یه دُختر انگلیسی بودم تو لَندن ، که فقط از تویِ اخبار میدونستَم چه خَبره :)
این چند روز اخیر خیلی بد جوش زدم . طوری که دیگه بیشتر از قبل از خودم خوشم نمیاد ! گاهی اشتهام زیاد میشه و هر روز نگران وزنم هستم ! طبق چیزی که که قرار بود. خودم میرم کلاس و برمیگردم.
چند روز پیش برف اومد. کم بود، حدود 10:30 صبح مثل همیشه بلند شدم و برف ها در حالِ آب شدن بودن. خودش رفت، سرماش موند.
چند روز پیش تو فکر "ر" بودم. که پیام بدم . یک دوست که چند سال پیش مدتی با هم بودیم. عاشقم بود اون زمان، امروز اینستا خودش سر صحبت باز کرد و حرف هایی در مورد sx زد و حالم ازش بهم خورد، فکر میکردم طبق تصورِ اون سالهام آدم باشه، حتی تصویر اون روزها رو هم برام خراب کرد و من با خودم گفتم احمق دیگه هیچوقت فکر نکن به آدمای گذشته پیام بدی ..
آلبوم سلنا گومز - Rare
احمقانَست که آدم دلِش واسه یه لاشی تنگ بشه :)
همه حرفام یادم رفت ! :|
- ۹۸/۱۰/۲۷