833 - 11
خوابم می آید اما قبل از خوابیدن باید مینوشتم. هوا خیلی دلبر شده، این مدت بارون های قشنگی اومد، ابرهای قشنگی رَد شدن. گاهی صدایِ سگ ها میاد، صدای تیک تیکِ ساعت. کرونا هنوز نرفته! اردیبهشت داره به نیمه میرسه .. اردیبهشتِ من، قرار نبود اینجوری بگذره . دلم برای دوستم تنگ شده، برایِ کافی شاپ .. برای نفس کشیدن .. آخه ببین هوا رو! آخه ببین سبزها رو، بویِ بهار نارنج رو .. نه، نمیتونم با این قضیه کنار بیام و منو عصبی میکنه. دوس دارم فحش بدم و بگم گمشو و تویِ پاییز و زمستون بیا!
11 ام که شد، صبح رفتیم دنبالِ کیک. در اصل هیچکدوم موردِ پسندم نبود اما این از بقیه بهتر بود. بله، متاسفانه 27 ساله شدم .. نمیشه جلویِ پیر شدن رو گرفت .. خواهرزادم خونمون بود، علاقه شدیدی به جشنِ تولد داره و کیک! من حسی نداشتم، نمیدونستم چرا باید همچین روزی آدم خوشحال باشه ..! خوشحالیه من برای ِ کیک و فشفشه بود. پیر شدن حسِ بدیه .. خیلی .. دوست ندارم باور کنم !
هنوز کیک مونده و با خودم میگم اینجوری میخواستی رژیم بگیری! از کیک نمیشه گذشت !
امروز روز معلم بود، به استادم تبریک گفتم. به دکتر تبریک گفتم . خرید اینترنتی کردم، شامپویی که خیلی گرون شده و استیکر لپ تاپ، یک قاب برایِ گوشی . دیجیکالا ظرفیت هاش پُر شده و دیر میرسه . احتمالا قاب زودتر به دستم برسه!
احتیاج دارم برم زیرِ پتو و کم کم بخوابم ..