:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

846 - فوتبال

يكشنبه, ۶ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۴۶ ب.ظ

من از بچگی عاشق فوتبال بودم. طوری که شبِ امتحان نهایی نشستم برنامه نود نگاه کردم و صبحش همکلاسیم گفت معلومه تا صبح داشتی میخوندی. منم گفتم نه! داشتم نود میدیدم :)) حالا این چند سال علاقه ام کمتر شد. شاید چون پیر شدم. بازیکنایی که عوض شدن و دیگه نیستن. یا شاید افسردگی .. خب من بازی های منچستر با فرگوسن رو دیدم. الان همه چیز یه طور دیگست. مثلا طوری که راموس هم از رئآل رفت ! چرا قدیما همه چیز قشنگ تر بود؟ الان جام جهانی 2022. از 29 آبان. میتونم بگم همه بازی ها رو دیدم. شاید دارم سعی میکنم علاقه ام رو حفظ کنم یا برگردونم. بازیکنا رو بشناسم! شاید هم این حس فقط برای جام جهانیه. هرچند اینقدر آلزایمر دارم که بازی هایی که دیدم یادم میره !! تمام تلاشم رو میکنم که توی حافظه ام بمونه. مثل قدیما! حقیقتا سخته . نتیجه عجیب هم داشتیم. برد عربستان مقابل آرژانتین .. در مورد تیم ایران هم نمیدونم چه حسی باید میداشتم ! فقط دلم میخواست ما هم مثل همه یِ کشورهای ِ دیگه بودیم .

صبح ها بلند میشم از ظهر فوتبال میبینم تا نیمه شب. جایِ دکتر حمیدرضا صدرِ عزیز خیلی خالیه . همینطور عادل .. وقتی میگم هیچی مثل قبل نیست یعنی همینا :) وقت نمیکنم برم بیرون .. پدرم ازم خواسته خیلی مراقب باشم .. خب من اگه تیر دقیقا وسط مغزم بخوره و درجا بمیرم مشکلی ندارم. اما خانواده ...

خب من بعد انقلاب هم احتمالا با حسرت میمیرم. حسرت اون زیبایی هایِ کریسمس تویِ اروپا، توی لندن. خب اون زرق و برق رو خیلی دوس دارم. مگر اینکه اینقدر اوضاع خوب بشه که من هرسال بتونم کریسمس رو برم اونور .. نه میشه واسه همیشه رفت، نه میشه موند. میدونم برم اونور دلم برایِ خیابون های شیراز تنگ میشه و برای خیلی چیزها .. واقعا راهی نیست جز اینکه آدم از ابتدا یه جای درست حسابی به دنیا بیاد. فرهنگ غلط زیادی هم تو ایران داریم. آدمایی که وقتی کامنت هاشون رو تویِ اینستا میخونم عصبی میشم. (نه خب منم زیاد آدم خوبی نیستم) این افکار تا چند روز مثل خوره منو میخورد. دلم برایِ خودم میسوخت! دلم خواست بمیرم. تا فوتبال ها شروع شد و حواسم پرت شد.

اون دوست دراز استرالیایی رو هم پروندم در واقع! حوصلم رو سر میبرد :) لاتاری ثبت نام کردم، بعد دیدم حتی برنده هم بشم واسه رفتن و پیگیری ها پول میخواد :)) یکی از دایی هام فوت شد :) از حسین رونقی خوشم میاد :)

+ با دوستم بیرون بودیم، دخترها اومدن و مشت زدیم و یه کاغذ بود که نوشته بود : آزادیمون نزدیکه مراقب خودت باش. 

+ همین الان آلمان - اسپانیا.

  • Setare

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">