:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

846 - آبی

يكشنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۲، ۰۸:۳۰ ب.ظ

بعد از مدت هایِ زیادی دارم اینجا مینویسم. واردِ سالِ جدید شُدیم و من نیومده بودم. از بعد از جامِ جهانی؛ قهرمانیِ آرژانتین و گوشیِ جدید وسط بازی ها. روزها معمولی بودن و گاهی افسردگی بود. از اواخرِ پارسال شروع کردم به رفتن دکتر پوست و مو. برایِ موهام. کلی هزینه داشت و دارم ادامه میدم. حتی یه شغل پیدا کردم اما نشد . اردیبهشت بود؛ رفتم موهام رو مصری کوتاه کردم و چند روز بعدش هم برای اولین بار رفتم موهام رو رنگ کردم. دکلره و چند بار رنگ تا بالاخره رنگ ِ خوبی شُد. سبزآبی یا همون کله غازی. اولش که بابام منو دید سبز بود و بعد اخم و قهر کرد و تا 2 هفته بهم زنگ نزد :) بعد اوضاع درست شُد. توی ِ این مدت آدم هایِ زیادی تویِ خیابون بهم میگفتن موهات قشنگه، موهات خوش رنگه؛ کجا رنگ کردی و یا سوالات در مورد رنگ فانتزی و اینجور حرف ها که برام لذت بخش بود.

اما قضیه ای که این روزها درگیرش هستم. پسری بود تویِ کافـه آبـی. اولین بار اوایل اردیبهشت بود رفتیم اونجا. یه سالندار بود که ناگهانی روش کراش زدم. اون کیک شکلاتی که گفتم چشمم رو گرفته و اول قیمتش رو خواستم.و آخرش که پاستا خوردیم و کیک اضاف اومد. صداش زدم که کیک رو ببریم و گفت چرا کیک رو نخوردین پس. خوش بودیم و میخندیدم. یادمه میگفتم زیاد نگاه میکنه و لبخند میزنه :). یه روز دیگه رفتیم و یه نفر دیگه هم همراهمون بود. دوباره نگاه هاش و لبخندش. اون که همراهمون بود به واسطه کارش رفت و شماره اش رو گرفت که بعد بارها گفتم کاش نرفته بود! چند روز گذشت و من بهش پیام دادم و دوباره بارها گفتم کاش شروع کننده نبودم. ترجیح میدادم همون کراش برام مونده بود و لبخند میزدیم :) . زیاد اهل گوشی و چت نبود. بهم میگفت پولاریس :) بامـزه بود . همه چیز خوب بود. گاهی صحبت میکردیم . من دیر صمیمی میشم کلا. طوری بود که با خودم گفتم خب از من بدش نمیاد پس. ذوق داشتم. بعد مُدت ها از یکی خوشم اومده بود. با اینکه چندین سال از من کوچیکتر بود. خیلی سعی میکردم درست رفتار کنم تا چیزی رو خراب نکنم. پیشنهاد دادم بریم بیرون. که باز هم اشتباه کردم و نباید پیش قدم میشدم.

چهارشنبه بود؛ 14 ام .رفتیم یه کافه جدید. حتی حواسش به اون جایِ سوختگی رویِ دستم هَم بود. به رنگ هایی که زیاد استفاده میکنم .. رنگِ موهام. نشستیم گپ زدیم یکم. خودم بودم و بازم اشتباه کردم. نباید در مورد زندگیه مزخرفم میگفتم. یا بعضی از ناامیدی ها؛ حساس بودنم. یا حتی حسادت. اون شب طی یه چیزهایی من لرزش دست داشتم و حالم بد شد که کاش نشُده بود. اون نگاهـش؛ مهربونیش؛ نگرانیش؛ دستمو که گرفته بود. رفتیم قدم زدیم. مُعذب بود نگاهش کنم وایساد رو به روم گفت چرا نگام نمیکنی؟ اونجا خبری نیس .. بغل و رفتارهایِ مهربونش؛ نوازش و .. .. رسیدی قول بده پیام بدی. که من نفهمیدم اینا نقش بود یا نه. رسیدم و پیام دادم. هیچکدوم رو جواب نداد. اس؛ واتساپ. از فکر داشتم دیوونه میشدم. که چیکار کردم و چرا .. تا 2 هفته هیچ جوابی بهم نداد و این واقعا نامردی بود. مدام فکر میکردم چی شُده؛ من چه کار بدی انجام دادم. تمام اون ذوق و کراش و .. شد غَم :) اولین بار تنهایی رفتم کافه و برخوردش معمولی بود. گفتم پیام هات رو جواب بده و .. دوباره هیچ خبری ازش نشد . همش فکر فکر؛ غَم. درک نمیکردم. دوباره رفتیم کافه و نبود!! حدس زدیم از اونجا رفته. تو دلم آشوب بود. استرس بود. با شماره دوستم پیام دادیم. تهش به دوستم گفته بود دخترِ حساسیه برای همین نمیخام جوابشو بدم و اذیتش کنم که بعد گریه زاری کنه. ما نفهمیدیم یعنی چی؛ خب مجبور نیستی منو اذیت کنی . فکر کردیم که مگه چیکار میخواسته بکنه؟ لاشی بازی ؟ بعدش پیام دوستم رو هم جواب نداد. پیام دادم بازم جواب نداد. به طرز مسخره ای داغون بودم. رفتم دکتر قرص هام رو عوض کنه. خیلی گریه میکردم. سیگار شروع کردم. و به طرز مسخره تری دلم براش تنگ میشد و این روال هنوز ادامه داره. شهر پر از کافه است و من نمیدونم چطوری پیدات کنم. کاش اغلن اینستا فعال بود. هر روز خودم رو سرزنش میکردم که تو نباید شروع میکردی. تو نباید خراب میکردی. هزارتا فکر میکردم. نمیفهمیدم چرا یه بچه باید اینجوری اثر بذاره رویِ من. چرا تویِ این سن من باید اینجوری حالم بد بشه! چرا کراش زدم بعدش پیگیری کردم! تو غَـم فـرو رفتم. چطور اون ذوق و لبخند، الکی تبدیل به غَم شُد! چرا دلش نخواست بمونه. چطور تونست اون همه پیام رو بی جواب بذاره و واتس آپ بلاک کنه؟ اون مهربونی رو باور کنم یا این بی رحمی رو :) خوش به حالشون چقدر مُقاوم هستن برای جواب ندادن و رفتن! دلم برایِ خودم میسوخت. خدا نکنه من از کسی خوشم بیاد. شبیه نوجوان هایی شُدم که میگن من همونو میخام.

به سختی برای خودم غذا میپختم و ظرف ها کثیف میموند. چند روز با فیلم دزدان دریایی کارائیب سرگرم بودم و شب ها هم لحظه گرگ و میش. قرص جدیدها خواب آلودم کرده. نقاشیم نصفه رها شُده. منتظرم اینم بگذره ..

  • Setare

نظرات  (۱)

  • مسعود کوثری
  • من هستم توام دیگه نرو :))

    پاسخ:
    خب خوبه؛ بعید میدونم کسی فهمیده باشه هستم یا نیستم :))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">