خاطرات
شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۲ ق.ظ
کوتاه کردن ناخن هآ .. خسته شدم خب .. گشتن توی اینستا .. لایک نکردن پست هایِ دوستام تو اینستا ، لاین . بدم میاد ازشون دیگه .. حوصلشون رو ندارم . شب تو سکوت ، تو تخت ، لپ تاپ و چت ..
بهش گفتم خدافس و سخت بود واسم .. اما منطقی بود .. آدم نبود ، سالم نبود .. این از این ..
چقدر سخته که کسی که 1 سال و چند ماه باهاش دوست بودی از شهر دیگه .. تماس و زنگ . گریه خنده .. حالا بی تفاوت ، سرد ..چندین روز بی خبر از هم دیگه .. تا اینکه من پیام دادم .. یه لحظه همه خاطرات رد شد از ذهنم .. اشکآم .. چقدر زود آدما از هم خسته میشن و بی تفاوت .. جواب همه هم همینه : درگیر درس و کارم .. آخ آخ چقدر تکراریِ این حرف .. من که میدونم تو هم همون زمان کار و درس داشتی اما بودی .. گذشت دیگه مهم نیست ..
فردا روز آخر کلاس هایِ ترم 3 یا همون 7 .. این هم گذشت .. زود گذشت ..
- ۹۴/۰۳/۰۹