[عنوان ندارد]
جمعه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۰، ۰۲:۳۱ ب.ظ
سلامـــــ
هفته پیش که
هفته اول
دانشگاه و ترم بوقـــ بود خیلی ســخت گذشت
راستـــش بعضی ها هنوز با اینکــــــه سنشون بیشتر منه متاسفانه عقلشــون
کوچیک تره
!
فرض کن هنوز مثل بچه ها تو دانشگاه در حال مســخره کردن پسری هستن که زیاد خوشگل نیست
خب که چــــی؟ من نمی فهمم !!! واقعا این دختر ها امیدوارم یکمی بزرگ بشـن
شایـــد ترم بعدی
!!!!
دیشبـــ عروسی تشریفــــ داشتم. ... خداییش من تاحالا تو هیچ عروســی
نرقصیدم
آخه یا این آهنگ ها نمی تونــــم .... خارجــی باید باشه !
البته
خجالت
هم کمی دخالت داره!!!
چون عروس
دوقلو
بودن ... و جشن برای دو تا عروس و داماد بودن جالب بود .
امـــا......
به خواهرم توضــیح دادم که چه اتفاقی می خواد بیفتــــــــه در مورد
پرینت و قبض
......
گفت به بابایی می گه با اون صـحبت کردم
جالبش اینه که خواهــــرم توی سالن بود و من توی اتاقم یا هم
چت
کردیم و گفتـــــــــم
روم نمیشد رو در رو بگـــــم که وااااااااا اااااااای
خدا بخیر کنــه.... اصلا
پرینت
نگیره بابام ... وگرنه ......... !
هنوز نشده توی حل ریاضــی موندم .... استاد ها جدا خیلـــی
حرف
می زنن... من و فاطمه و آرزو که کــــــلافه شدیم
کلاس
50
نفری ما معلوم نیسـت تفکیک بشــــــه یا نه !
امیدوارم روزای خوب از راه برســن و
شاد
بشــــــم .... یعنی اون روز می رســــــه ؟
- ۹۰/۱۱/۲۸