پیاده روی ..
صُبح حدودای 9:30 بلند شدم . تصمیم گرفته بودم امروز برم دانشگاه .. دو دل هم بودم ؛ اما بعد به خودم گفتم چرا نرم ؟ به کسی هم مربوط نیست ! تو باید از تک تک روزایِ ترم آخرت استفاده کنی . ظرف ها رو شستَم ، بعد یه دوش ، لاک زدم . ساعت 13:10 دقیقه از خونه زدم بیرون ! مانتو کوتاه ، کوله پشتی ، آل استار بنفش . میگم بعضی عوامل هستن در کنترل من نیستن ، یکیش موهام ِ .. دیدین بعضی روزا کلا موها خوب به نظر میان ؟ امروز خوش حالت شده بود . همیشه هَم یه ور میزنم . بابام میگه موهات نیاد تویِ چشات نمیشه ؟ :| من : نَ :| موقع هایی کِ مانتو کوتاهمو میپوشم اعتماد به نفسم بیشتر میشه ! دانشگاه هم کِ کلا با کوله پشتی میرم .. دوست دارم خودمو اینجوری .. ! هندزفری گوشم بود مثِه همیشه . میدونستم مغازه دار این موقع روز بسته است . وارد دانشگاه شدم شاید 4-5 نفر فقط بودن . مکان کلاس ها رو نگاه کردم یکم قاطی داشت برنامه ها ! :| کنارم یه دختر بود همکلام شدیم . ترم 2 بود . مدیر گروه هم نبود :| نشستم تویِ حیاط . از wifi دانشگاه استفاده میکردم . اندیشه 2 داشتم .. دو نفر سرکلاس بودن ، که دیدم حاج آقا اومد ، بعدشم رفت سرکلاس :| و من همچنان تویِ حیاط نشسته بودم :)) هِی به هم نگاه میکردیم ! نرفتم سرکلاس . نمیدونم حاضری زد برای اون دو نفر یا نَ .. جلسه بعد میفهمه کِ با خودش داشتم :)) .
" کلیک "
کارگرها داشتن درَخت ها رو مُرتب میکردن ، حیاط تمیز میکردن . دیگه بعدش کسی دانشگاه نبود . یه دختر اومد ، حدودای 3 به بعد بود .. کمی بعد اومد کنارم نشست و خواست ازش عکس بگیرم .. 3-4 بار عکس گرفتم . اسمش شبنم بود فکر کنم . تغییر رشته داده بود .. هم صحبت خوبی بود . خاطرات تعریف میکرد . از خواهر رئیس دانشگاه کِ استادشون بود و زیر بارون نگهشون داشته بود . 2 هفته نتونست بیاد دانشگاه و مریض شده بود . صحبت خوبی داشتیم . بعد پدرش اینا اومدن دنبالش ، رژلبشُ با دستمال پآک کرد و میگفت دوباره پدرش میگه رُژ زدی :) تنها شدم ، میدونستم مغازه دار باز نمیکنه ، بلند شدم برم .. هوا خوب بود . به خودم گفتم از گرما لذت ببر کِ زمستون در راهه .. رفتم خیآبونِ رو به رو کوچه دانشگاه .. دنبالِ باشگاه تختی بودم در واقع .. پآشایی میخوند واسم .. داشتم یه لذت خاصی میبردم از پیاده روی .. حسِ خوب .. میخواستم تا ته شهر رو قدم بزنم .. باشگاه رو ندیدم :| رسیدم 4 راه و برگشتم .. یه کیک خریدم تو راه .. نیمه خلوت بود خیابونا .. یه پراید وایستاد لبِ خیابون و نگاهش به من بود ، انتظار داشت سوار بشم . یه پسر بود با پیراهن قرمز .. توجهی نکردم بهش تا رفت .. بعدش یه ایستگاه زودتر پیاده شدم .. بازم پیاده روی کردم کلِ مسیر رو ..توی خیابون از کوچمون هم رد شدم .. و بعد دوباره برگشتِ مسیر .. مغازه رو دیدم کِ کامل بسته شده و از اینجا رفتن :( .. بازم خونمون رو رد کردم رفتم تا ته کوچه و برگشتم .. دیگه کمر نمونده بود واسم .. شاید 3-2 ساعت پیاده روی کرده بودم .. پر از حسایِ خوب بود این پیاده روی هآ .. شاید جبرانِ تمام دردایِ پستِ قبلم بود ..
حساسیت پوستی رو کجآیِ دلم بذارم این موقع ؟ " کلیک " قبلا دو روز میخارید ( میخوارید ) :| خوب میشد اما دیگه اوج گرفته .. خوب هم نمیشه .. خواهرم میگه به خاطر استون و لاک و این چیزاست ولی اصَن تو کتم نمیره :| من بدونِ لاک ؟ میشه اصَن ؟ :|
به نظرتون ممکنه کسی از دانشگاه این عکسُ ببینه ؟ پاکش کنم ؟