:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

پیاده روی ..

دوشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۵۴ ب.ظ

صُبح حدودای 9:30 بلند شدم . تصمیم گرفته بودم امروز برم دانشگاه .. دو دل هم بودم ؛ اما بعد به خودم گفتم چرا نرم ؟ به کسی هم مربوط نیست ! تو باید از تک تک روزایِ ترم آخرت استفاده کنی . ظرف ها رو شستَم ، بعد یه دوش ، لاک زدم . ساعت 13:10 دقیقه از خونه زدم بیرون ! مانتو کوتاه ، کوله پشتی ، آل استار بنفش . میگم بعضی عوامل هستن در کنترل من نیستن ، یکیش موهام ِ .. دیدین بعضی روزا کلا موها خوب به نظر میان ؟ امروز خوش حالت شده بود . همیشه هَم یه ور میزنم . بابام میگه موهات نیاد تویِ چشات نمیشه ؟ :| من : نَ :| موقع هایی کِ مانتو کوتاهمو میپوشم اعتماد به نفسم بیشتر میشه ! دانشگاه هم کِ کلا با کوله پشتی میرم .. دوست دارم خودمو اینجوری .. ! هندزفری گوشم بود مثِه همیشه . میدونستم مغازه دار این موقع روز بسته است . وارد دانشگاه شدم شاید 4-5 نفر فقط بودن . مکان کلاس ها رو نگاه کردم یکم قاطی داشت برنامه ها ! :| کنارم یه دختر بود همکلام شدیم . ترم 2 بود . مدیر گروه هم نبود :| نشستم تویِ حیاط . از wifi دانشگاه استفاده میکردم . اندیشه 2 داشتم .. دو نفر سرکلاس بودن ، که دیدم حاج آقا اومد ، بعدشم رفت سرکلاس :| و من همچنان تویِ حیاط نشسته بودم :)) هِی به هم نگاه میکردیم ! نرفتم سرکلاس . نمیدونم حاضری زد برای اون دو نفر یا نَ .. جلسه بعد میفهمه کِ با خودش داشتم :)) . 

" کلیک "

کارگرها داشتن درَخت ها رو مُرتب میکردن ، حیاط تمیز میکردن . دیگه بعدش کسی دانشگاه نبود . یه دختر اومد ، حدودای 3 به بعد بود .. کمی بعد اومد کنارم نشست و خواست ازش عکس بگیرم .. 3-4 بار عکس گرفتم . اسمش شبنم بود فکر کنم . تغییر رشته داده بود .. هم صحبت خوبی بود . خاطرات تعریف میکرد . از خواهر رئیس دانشگاه کِ استادشون بود و زیر بارون نگهشون داشته بود . 2 هفته نتونست بیاد دانشگاه و مریض شده بود . صحبت خوبی داشتیم . بعد پدرش اینا اومدن دنبالش ، رژلبشُ با دستمال پآک کرد و میگفت دوباره پدرش میگه رُژ زدی :) تنها شدم ، میدونستم مغازه دار باز نمیکنه ، بلند شدم برم .. هوا خوب بود . به خودم گفتم از گرما لذت ببر کِ زمستون در راهه .. رفتم خیآبونِ رو به رو کوچه دانشگاه .. دنبالِ باشگاه تختی بودم در واقع .. پآشایی میخوند واسم .. داشتم یه لذت خاصی میبردم از پیاده روی .. حسِ خوب .. میخواستم تا ته شهر رو قدم بزنم .. باشگاه رو ندیدم :| رسیدم 4 راه و برگشتم .. یه کیک خریدم تو راه .. نیمه خلوت بود خیابونا .. یه پراید وایستاد لبِ خیابون و نگاهش به من بود ، انتظار داشت سوار بشم . یه پسر بود با پیراهن قرمز .. توجهی نکردم بهش تا رفت .. بعدش یه ایستگاه زودتر پیاده شدم .. بازم پیاده روی کردم کلِ مسیر رو ..توی خیابون از کوچمون هم رد شدم .. و بعد دوباره برگشتِ مسیر .. مغازه رو دیدم کِ کامل بسته شده و از اینجا رفتن :( ..  بازم خونمون رو رد کردم رفتم تا ته کوچه و برگشتم .. دیگه کمر نمونده بود واسم .. شاید 3-2 ساعت پیاده روی کرده بودم .. پر از حسایِ خوب بود این پیاده روی هآ .. شاید جبرانِ تمام دردایِ پستِ قبلم بود ..

حساسیت پوستی رو کجآیِ دلم بذارم این موقع ؟ " کلیک " قبلا دو روز میخارید ( میخوارید ) :| خوب میشد اما دیگه اوج گرفته .. خوب هم نمیشه .. خواهرم میگه به خاطر استون و لاک و این چیزاست ولی اصَن تو کتم نمیره :| من بدونِ لاک ؟ میشه اصَن ؟ :|

   به نظرتون ممکنه کسی از دانشگاه این عکسُ ببینه ؟ پاکش کنم ؟

نظرات  (۱۲)

مهم نیست
بذا ببینه.
پاسخ:
نمیخوام کسی اینجآ رو پیدا کنِه .. 
اصلا پیاده روی رو دوس ندارم :(
دانشگاه اینه ؟! :|
عآیا ؟

متاسفم واسه رفتن مغازه :(
پاسخ:
چطور ؟ خیلی خوبه کِ ..
فعلا آره .. دارن میسآزن جآیِ دیگه ..

اوهوم ..
برای حساسیت ، آنتی هیستامین استفاده بنمو خُب!
پاسخ:
قرص ! کاش خودش خوب میشد ..
مرسی
پیاده روی خوبه...
پست خوبی بود.. دوست داشتم..
پاسخ:
آره ..
فدات :**
  • عرفـــــ ـــان
  • حسِ خوب مبارک باشه :)
    حسِ خوبتان پایدار ...
    احتمالش ۲٪ که کسی از دانشگاه این عکس رو ببینه :)
    پاسخ:
    ممنون ! :/
    همون 2% خطرناکِ .. -___-
  • هامون هامون
  • مگر عکس گرفتن از دانشگاه جرم محسوب میشه ..

    والا نمی دونم ..

    حس جدید مبارک باشه ( تقلب از آقا عرفان :)) )

    در مورد پیاده روی بگم تنها چیزیه که حالمو خوب می کنه ..

    موفق باشید ...

    پاسخ:
    نَ جُرم نیست . نمیخوام از بچه هایِ دانشگاه وبُ پیدا کنن ..
    مِرسی ممنون ..
    آره خوبه ..
    همچنیـن :گُل
  • هامون هامون
  • پیدا کنن مگه بده .. :)

    چت روی وبلاگ گذاشتم خوب شده یا نه؟

    پاسخ:
    بله نمیخوام :||||
    آره جالبه .. !!
  • هامون هامون
  • :)))))))

    بسیار هم عالی .....

    جالبه؟ فقط همین؟

    دست شوما درد نکنه ...

    ممنون که همون لحظه کامنت رو پاسخ می دید نیم ذارید جوهرش خشک شه

    پاسخ:
    خُ چی بگم ؟ :))
    خواهش وظیفست :D
  • هامون هامون
  • شما در بلاگ هم می توانید جاوا بذارید . منتها باید سالانه پانزده هزار تومان پرداخت کنید .. من هنوز تصمیم گیری نکردم برای همین پرداخت نکردم . فکر می کنم با پنجاه تومن بشه بلاگ رو خوب درستش کرد :)

    پاسخ:
    آره .. ولی من پول بده نیستم عآقو :|
    اگه بلاگفا گندکاری نکرده بود الان اینجا نبودم و در آرامش اونجا رو ادامه میدادَم :-"
  • هامون هامون
  • :)))))))

    عاقو ....

    بله دیگه . اما خب در عوض از نظر کیفیت اینجا خیلی بهتر از بلاگفا بود . به عرضتون برسونم بلاگفا دوباره به مشکل خورد و باز اطلاعات کاربران بدبخت از بین رفت . در جریانش بودید؟

    پاسخ:
    D:
    بله متاسفانه مَن یه سری پست رو تک تک اضاف کرده بودم کِ کامل بشه و منتقل کنم ..
    کلِ اونا رو دوباره پروند .. خیلی ... هست این مدیرش :| :))
    یِ وبلاگ دیگه هم دارم اونم همینطور پرونده مطالبُ :|
  • هامون هامون
  • من دو تا دامنه متصل کرده بودم و به وسیله بلاگفا یک کار با کیفیت داشتم متاسفانه همش رفت . الان یک سایت باز کردم.

    در حال ساختش هستم . چون مث قدیم حوصله کد زنی ندارم همه چیزش آمادست و چیزی شو طراحی نکردم . اما در حال ساختش هستم ان شاالله تموم شد خب آدرس می دم :)

    به نظر من هم اینجا خیلی خوبه امکاناتش .. بلاگفا کارش تموم شد .

    پاسخ:
    به سلامتی .. ایشالا ..
    اِی .. ولی حال نمیکنم باش D: حتی مطالبُ برگردوندم اینجا اما خوب نشده :/
    آره ولی خُب خونم بود یه جورایی .. سَختمه ..
    سلام
    من امروز صبح متوجه آرشیوت شدم :دی
    تازه آرشیو رو منتقل کردی یا خیلی وقته؟
    پاسخ:
    سلام .
    آره یه چند روزه .. چندتاشم کِ اخیرا پریده از بلاگفا :| نیومده :|

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">