:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پیاده روی» ثبت شده است

امـروز صُبح ، قَصدم بود برم بیـرون . " ع " مُمکن بود خَبـره بده کِ با هَم باشیـم . خیلی دَست دَست کردم کِ میاد یا نمیاد ، با تیپ معمولی برم یا تیپِ یونی . ساعت 9:30 دمِ در بودم کِ برم بیـرون . همیشه همین حدود تمریـن ـِش تموم میشـد و خبـر میداد ، خبـری نشُد منم گفتـم بی خیـال و رفـتـم خودم . دوستِ تهرانی ـم گفته بود بهت زنگ میزنـم ، ترسیدم موقعی کِ زنگ میزنه کنـار " ع " باشم ، از اون هَم خبـری نشُد . آهنگُ گذاشتم گوشم و رفتـم .. باسکول بودم ، رفتم تا سینمآ سعدی ، دلُ زدم به دریـآ کِ ادامه بدم ، مسیـرُ تا حالا تنهآ نرفتـه بودم ، فلش زده بـود مُلاصـدرا مستقیـم ، تو حالِ خودم بـودم .. از اون روزآ کِ لـذت میبـرم از پیآده روی و حالِ خودم .. تا رسیدم به چهـار راه ، اونورِ خیآبـون ، ملاصـدرا .. گشتم و رفتـم تآ نمـازی .. " ع " پیام داد اما گفتـم جایی هستم . بعد هَم کِ خبـر دادم گفت مَن رفتـم دیگه .. پیآده رویِ خوبی داشتـم :)

خوشم نمیآد ازش .. " ع " رو میگم ؛ لوس و مَسخره شُده ، از قیافش هَم دیگه خوشم نمیآد . قهر میکنه ، دلخور میشه ، منم تو دلم میگم به دَرکــ .. هیچ خوشم نمیآد کسی روم حساس بشه یا واسه اینکه نرفتـم ببینمش قهر کنِه .. این یعنی دوستی دیگه رفاقتی نیست و بایـد کشیـد عقـب :)

مَن مُنتظرِ اون روزِ پاییزی ـَم کِ برگ هآ ریختـن ، بارون زده یا هنـوز بآرون میزنه و مَن خیآبونِ ارم دارم قدم میزنـم . تنهآ ..  آره مَن عاشقِ خیابونِ ارم ـَم . نمیدونم بقیه چرآ با این قضیـه مُشکل دارن :)

دوستِ تهرانی ، گوشی کِ خریـده بود خراب شُده انگآر و اعصابشُ خُرد کرده .. شآید واسِه هَمیـن نتونست زنگ بزنـِه .. شآید آیفون بخرهـ ..

ظهر سوتی دادم : رفتـم سوپـری بَعد از خریـدهام ؛ خَمیر دنـدونِ پونـه میخواستـم ، گفتـم شامپـو پونـه داریـن ، خانمه گیج شُده بود ، شآمپـو پونـه ؟ 0_o . کِ دیگه درستـِش کردم و نداشت کلا :| :))

سرِ کوچه ـمون بودم ، ظُهر بود ، حسام زنگ زَد کِ میای نمآزی ببینمـِت ، گفتـم الان ؟ دیـره ؟ یکم حَرف زدیـم و نرفتـم ..

   من ـَمُ یِ دنیایِ مَجازی .. /   نمیدونم فـردا هَم برم یا نَ ..

   دلم خواب میخوآد به ایـن زودی .. هِـی ...

  • Setare

صُبح حدودای 9:30 بلند شدم . تصمیم گرفته بودم امروز برم دانشگاه .. دو دل هم بودم ؛ اما بعد به خودم گفتم چرا نرم ؟ به کسی هم مربوط نیست ! تو باید از تک تک روزایِ ترم آخرت استفاده کنی . ظرف ها رو شستَم ، بعد یه دوش ، لاک زدم . ساعت 13:10 دقیقه از خونه زدم بیرون ! مانتو کوتاه ، کوله پشتی ، آل استار بنفش . میگم بعضی عوامل هستن در کنترل من نیستن ، یکیش موهام ِ .. دیدین بعضی روزا کلا موها خوب به نظر میان ؟ امروز خوش حالت شده بود . همیشه هَم یه ور میزنم . بابام میگه موهات نیاد تویِ چشات نمیشه ؟ :| من : نَ :| موقع هایی کِ مانتو کوتاهمو میپوشم اعتماد به نفسم بیشتر میشه ! دانشگاه هم کِ کلا با کوله پشتی میرم .. دوست دارم خودمو اینجوری .. ! هندزفری گوشم بود مثِه همیشه . میدونستم مغازه دار این موقع روز بسته است . وارد دانشگاه شدم شاید 4-5 نفر فقط بودن . مکان کلاس ها رو نگاه کردم یکم قاطی داشت برنامه ها ! :| کنارم یه دختر بود همکلام شدیم . ترم 2 بود . مدیر گروه هم نبود :| نشستم تویِ حیاط . از wifi دانشگاه استفاده میکردم . اندیشه 2 داشتم .. دو نفر سرکلاس بودن ، که دیدم حاج آقا اومد ، بعدشم رفت سرکلاس :| و من همچنان تویِ حیاط نشسته بودم :)) هِی به هم نگاه میکردیم ! نرفتم سرکلاس . نمیدونم حاضری زد برای اون دو نفر یا نَ .. جلسه بعد میفهمه کِ با خودش داشتم :)) . 

  • Setare