:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متنفر» ثبت شده است

صُبح دستام و صورتم یخ زد مثِ تمامِ پاییز و زمستونآ .. از سَرمآ متنفرَم .. مگر اینکهـ کوتاه باشه و سریع برسی به یِ جآیِ گرم ، با نوشیدنیِ گرم .. همَش میخواد کلی لباس بپوشی .. خونه ی ِ ما هم کِ کسی از خرجِ اضافه خوشش نمیآد .. وگرنه خیلی چیزایِ زمستونه تو ذهنم هَست کِ میخوام .. اما نَ حوصله یِ بحث واسِ خرید دارم ، نَ حوصله یِ خرید کردنش .. هَمین جا هَم اعترافـ میکنم با دیدن ِ خیلی هآ بغض کردم .. مَخصوصا اون پالتو قرمزِ کِ خانمه پوشیده بود .. یادتِ تویِ نمآیشگآه گلستـان یکی دو سال پیش .. اینقدر ذوقشو کردم .. اما نَ مامانم خوشش اومد نَ خواهرم . هیچکسَم به رویِ خودش نیآوُرد کِ دیـدی بخر .. مَن حتی دیگه حوصله یِ خرید مانتو زمستونه هَم ندارم .. اصَن بذار یخ بزنم .. بی خیالش .. شآیـد اگه نمُردم یِ روز همه یِ عُقده هآمُ تلافی کنم .. یِ بار گفتم بازم میگم از همه یِ اونایی کِ وضعشون خوبه مُتنفرَم ..

تاریخ داشتیم .. سَر کلاس همش کِش و قوس و خمیازه و اینآ .. 2 تا کنفرانس ، یِ دونه ارائه یِ درس .. مغازه دار بَسته بود ؛ با اینکهـ حُدودایِ 9:30 بود ، گفتم به درکــ و رَد شُدَم .. اونکه براش مُهم نیستــ .. دیگه نَ قدم زدم نَ چیزی .. یه ایستگاه زودتر پیآده شُدَم اومدم خونهـ .. یکم خوابیدَم .. حوصله نداشتم ..

نَ حسام دیگه پیام داد و نَ سعید چیز خاصی گفتـ .. بُغض داشتم .. تمامِ زندگیم ُ بغض داشتم انگآر .. بغض واسه پول ، خرید ، خانواده ، تنهایی ، بی کسی ـآم ، هَم بازی نداشتن هآم ، اجتمآعی نبودن ـَم .. وقتایی کِ حالم از خودم و زندگیم به هَم میخورهـ .. وقتایی کِ میبینم هَمه ازم دوری میکنن .. اون موقع هایی کِ وسَط خیآبـون ، پیـاده رو ، یا وسطِ لحظه هایِ زندگیم یهو اشکآم میان پایین و نمیدونم بگم از کدوم دَرد ، کدوم غم یآ برای کدوم حسرت یا اصلا چرآآ ؟ وقتایی کِ با خودم فکر میکنم یعنی تمام دخترایِ دانشگاه کِ Bf دارن ، همه یِ Bf ـاشون واسه sx باهآشونن ؟ یآ اگه نَ .. چرا شآنسِ من اینطوری نبود .. از بی توجهی اَدد لیستام متنفرَم .. من از بی توجهی متنفرَم .. از همهـ متنفرَم الان ..
این پاییزم داره هَدر میره تویِ این شهر به این زیبایی .. بعد هی عکس میذارن اینستآ و من هی گریـ ه میکنم .. دیگه هیچوقت این سِن ؛ این روزا بر نمیگردن ، لعنت بهش :(

  خدایا نمیشود شب خوابید و دیگه صُبح ُ ندید ؟

  • Setare

چِ روز مُزخرفیِ امروز .. دیشبِ خوابِ مَسخره دیدَم .. یهو از خواب پریدَم .. اصَن از صُبح خودمم دلم آهنگِ غَمگین میخواست .. غمگین گوش دادَم ! اصلا حوصله نداشتم ، ندارم .. همه جآ سکـوتِ مَحضِ . فقط گاهی صدایِ باد و برگ هآ میآد .. خونه موندن واسم خوب نیست ، کاش هر روز کلاس داشتم .. کآش همین الان دوستِ صمیمیِ نداشته ام ، زنگ میزد با ذوق و شوق میگفت آماده شو بریم بیرون .. نمیام و حوصله ندارم هم نداریم .. ! پآشو دیگه . ساعت فلان ایستگاه میبینمت .. ! این تویِ این دنیا به این بزرگی ، با این همه آرزوهآ و آدم هآ .. چیزِ زیادی بود کِ همیشه میخواستم ؟ کِ همیشه باید حسرتشُ میکشیدَم .. شماها چیزی از این حرف هآیِ تکراریِ من نمیفهمید .. وقتی امروز تآ فکرِ خودکشی و تیغ و همه اینا پیش رفتم .. وقتی فکر کردم کِ دوستِ تلگرام و بی تالک و اینآ تویِ چنین وضعیتی چه خآصیتی دارن ، وقتی هستن اما نیستن .. هِی بغض کردم ..

بریم یه جآیِ بلند و از ته دل داد بزنم و بگم مَن از تمام آدم هآیی کِ توی خیآبون میخندن متنفرَم ، من از کلِ آدمآ متنفرَم .. حتی وقتایی کِ اینقدر به تنهایی عادت کنی کِ به پیشنهاد هایِ ملاقات هَم بگی نَ نَ نَ .. امروز .. اصرار دیدن از اون ، انکآر از من .. حتی شآنس هَم با من یار نبود کِ این آدم هآ ، کسایی باشن کِ به علاقه مندی هآم نزدیک باشن .. ! یکی بود میگفت افکارت مزخرفِ .. آره من خودمَم مزخرف ـَم .. از تنهایی ـم معلوم نیست ؟ یه آدمِ مزخرفِ افسرده کِ همیشه دلش میخواستِ بمیره .. !

   دلم میخواد یهو آدرس اینجا رو عوض کنم برم .. شاید .. کی اهمیت میده به نوشته هایِ یه بَدبخ (:

  • Setare