:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

سلامــــــــــــ امروز که دوشنبــــــــه بود.. .کلاسمون از امروز باز شلـــــــوغ شد و دیگه همه اومــــــــده بودن. یکی از این پسرای کلاسمون نیدونـــــــم چرا اینجوریه... بابت سال نو شکلات قلبـــــــــی تعارف همه کرده . کلا خیلــــــی خاصه!! دیروز که خونـــــه خواهرم بودمــــ. گفتم که مامانم ضــــایعه بازی در آورده و بهم گفته که اگه خواستــــگار بیاد چی می گم...منم به خواهرم گفتم بگو جریــــان چیه ... ؟ بگو بگو... اینجور که فهمیدم حتی اونا عجلـــــه هم دارن و فکر نشون و ... هم بودن هر چی اصرار کردم اسم پسره رو بگــــه نگفت که نگفت...همینا رو هم به زور گفت ...ظاهرا که تقریبا هم سن خودمه... اما در عجبــــــم....من که کلا نه مهمونـــــــی میرم . نه مهمون داریم جز عیـــــد و نه.... اگرم کسی میاد خونمون نه حرفی می زنم و نه کاری می کنم. خجالتـــــی ام هستم...هر چی فکر کردم نفهمیـــــــدم اینا کین ! قرار بوده مامی به ددی بگــــــه اما هنوز با هم قهرن گرچه من اصلا حتـــی به ازدواج فکرم نمی کنم... الانم که تازه ترم یـــــکم...باید 2 سال دیگه بیاد...اونم اگه شــــــرایط مسیـــــحی بودن و غربـــــی بودنم رو بپذیره . بی خیال فاطـــــمه خط برام نیاورده بود گفت فردا حتما میاره... ! آرزو هم یکی از دوستـــــــاش که حدود 24 سالش بوده نمی دونم به چه علت سکته قلبـــــی کرده بوده و مُرده بود و آرزو فقط زنـــگ آخر اومد  دیروز ســـــعید فهمیدم ناراحته اما گفت نمی خواد در موردش بحرفــــه.. .منم ناراحت شدم ، نه از این کارش. از اینکه این همه دوست کنــــارم هست اما هیچ کس با من درددل نمی کنــــه . نه میثــــم . نه عـــلی. نه ســــعید و نه بقیه.. با علی چت کردم.خیلی ناراحتـــــــم کرد بعد از اینکه گفتم خدافظ و شمارمـــــــو پاک کن . شمارمم با کمایل میـــــل پاک کرده... حالا هم میگه چـــــی می خوای...برو بابا ! از دستش عصبـــــانیم... من فقط دنبال بی اف نیستم . علی حتی نمی خواد مثِ قبل از شــــماره دادن و ابتدای دوستیمــــــون با چت با هم باشیم...چه راحت می خواد دل بکنـــــه
  • Setare
این روزها به حس س ــــــــ ردی مطلق رسیدم...تنهای تنهامــ ــــــ ـــ ....هوا خیلی دلگیــــــــره...عصر هوس کرده بودم برم قــــــدم بزنم..اما افســـ ــــــوس من که زندانی امــ ــــــــــــــ ... امروز مامانم رفت خونه خواهرم..نمی دونـــــــــم چرا؟ !! اما وقتی برگشــــــــــت هنوز نرسیده بود که بهم گفت اگه ازدواج کردی بلــــــــــدی غذا بپزی؟ اگه کسی بیــــاد جواب مثبت میدی؟ و می گفت وقته ازدواجتـــــــه!!!! !کلا نیم ساعت حرفش اینجــــــــوری بود! منم همش متعــــــــجب مونده بودم...اینا که به من میگن بچه.( متولد 72 ام ).حالاچــــــــــی شده ؟؟   خلاصه گفتم که من 20 به بالا ازدواج می کنم...و با تُرک هم وصــــ ـــــلت نمی کنم.... ( جسارت نشه ها...اما نظرم اینه که قوم های مختلف بهتره با هم وصـــــــــلت کنن ..هیچ قصد توهینی ندارم..دوستـــــــای گلم.) اما فکر کنم همش الکی ـــــــــــــ ـه...ممکنــــــــه! از علــــــــی دوستم خدافظـــــــی کردم.. .گفتم شمــــــــارمو پاک کنه..نمی دونم چرا امـــــا حس شدیدی بهش نداشتــــــــم.ظاهرا ناراحت و عصبانـــــــی شده بود(شاید). خب چنین همدمی نمی خواستم . چند ماهه از دوستیـــ ــمون گذشته. صدای همو نشنیدیـــــم اونم منو ندیـــــــده...خودش از محدودیت های شدیـــــــــدم با خبره اما بهـــــــــــم بر می خوره وقتی می گه مردم دوســـــــ ـــــت دختراشون فلان کار رو مــــی کنن و ... و....اگه اینقدر مشـــــــــتاق عکس هست بره با یک نفر دیگه..... چطور دوستـــــــــــی بود که شبا می دونست دارم اشکــــــــ ـــ  میریزم می گفت خستـــــــمه برم لالا. ...ترجیح میدم تنها بمونــــــــــم تا اینجوری باشه....! دیشب خیلی دلتنــــــگه میثـــــــــم دوست گذشتم بودم... براش اس زدم فکر کردم ج نمیده...اما ج داد. هر چی در مورد اینکه دلتنگشــــــــم و دوستش دارم گفتم قبول نمـــــی کرد....دلخور شدم وقتی گفت این احســـــاســـــات یا توهمـــــــات رو بریز دور...خوشحال شدم اسممو هنوز یادش بود !!!!!!.  آخرین اس ام اس جوگیــــــر شد. ..کلمه های عزیزم و عزیزکـــــــم  رو بالاخره به کـــــار برد.... هنوزم دوس تـــــ ـش دارم.. .اما خب همینه دیگه ...منم فقط در حد احوال پرسی هر از چند گاهــ ــــ ی اس میدم... فروردین تموم بشه وارد اردیبهشـــــــــــــت میشیم ...11 اردیبهشت : روز تولـــــــــدم..روزی که ازش متنفـــــــــرم می رسه.......می خوام بحث تغییر رشــــــته رو جدی دنبال کنم برم کامپیوتر...اگه ددی قبول کنه قرار شد دوستم فاطــــــــمه دوشنبه که میریم دانشگاه...یک خط ایرانســـ ـــــل برام جور کنه یا از داداشش که چند تا چندتا می خره بگیره  بیاره امیدوارم یادش نــــره...من که هیچ کاری ازم بر نمیـــــاد شدم زندانی و رباتــــــ   توی خونه.. توی این مدت که حال ـــــ م خرابه فقط سعید....بهم کم ــــ ک می کنه...البته دوست معمولـ ــــ ی هستیم که خیلی هم هوای همـــــو داریم . مبلغ گوشی دو ماه قبلم اومد 6.700 ..مونده بودم چه ط ــــــ ور به ددی بگم. ..رفتم تو حیاط گفتم یه چیزی بگم عصبــــــانی نمیشید؟ جونم بالا اومد تا گفتم قبضــــــــــــــم شده اینقدر..  ..آه...عجب گرفتاری شدیـــــمااااا. ..به خودم قول دادم تا آخر اردیبهـــــشت اس ندم که اینبار زیاد نشه ..چون دیگه توضیـــــــحی براش ندارم... از دوستان خواهش می کنم مشخص ــــ ــات نپرسن چون ج نمیدم...اگه قرار بود اسمــــم رو بگم که اسمم ـــــــ ـو می ذاشتم...میسی
  • Setare
امروز دومین روز دانشگاه بعد عیــ ــــ د بود...حدود 65 نفر هستیم فقط شاید 20 نفر اومده بودن. روز اول ، کلاسِ آخر همه سریع، تا اس ـــــــــ ــتاد نیومده بود اومدیم خونه... روز بعدم همین ــــــ کارو تکرار کردیم...خب چون اکثرا نبودن درس ــــــــ ندادن در مورد تغییر رشـــــــته پرسیدم...گفتن که باید تابستـ ــــــ ان ترم بردارم و بعدشم نمره نمی دونم چــــــی، نباید کمتر از کمترین نمره اون رشته باشه و ... و... خلاصه ظاه ــــ ـرا نشدنیه...  دلم رشته کامپیوتــــــر می خواد... روز اول دانش ــــــ گاه ، که نیم ساعت زودتر رسیده بودم قرار بود سعی ــــــــ د 1 مین بزنگه...خلاصه زنگ زد.....مث این پسر سوسـ ـــــ ـولا ... ســـلام ! خلاصه 1 مین شد و اس داد ... کف کردم..تا اومدم به خودم بیام گفتی بسه قطع کردیم!!!!!!!!   درهر صورت بازم حرفـ ـــــــ ی برای گفتن نداشتیم. با دوستای معمولــــــی راحت ترم..در حالی که دوستــــــم علی 2 هفته قبل عید گفت دانش ــــــ ـگاه بهم زنگ میزنه...نمی دونم چرا حس ــــــــ ی بهش ندارم ... عجیبه برام با اینکه دوستم داره اما حس ـــــــ ی در کار نیست منم ج نمیدم! ******** دلم می خواست : دلم می خواست یک خونه تنــــــها داشتم...هر صبح بهـــــــاری می رفتم قدم می زدم.. آهنگــــــ گوش می دادم . خیابونا رو متـــــــر می کردم...تو خونــــــــــم راحت بودم.. هر کاری می کردم...کســــــــی نبود بگه اینو بذار اونجـــــــا، اینجا...اونجا نشـــــــین...این بهتر نیست؟ و ... خودم می رفتم دانشــــــــگاه...توی راه خوش می گذروندم...چیزی می خریدم...شبـــــــــ خونه رو غرق یک آهنگ آروم می کردم و چشـــــــامو می بستم و قهـــــــوه مو می خوردم  تا 6 هم نمی خوابیدم مشکلــــــی نبود... خدا می بینی بعضی چیزایی که می خوام خیلـــــــی کوچیکن و خیلی ها دارن....اما من چی؟ همون یک ذره شـــــــــادی بین مدرســــــــه و خونه رو هم از دست دادم. چقدر زیبا بود خودم زندگیمو می بردم جلو با وجود هر چندتا م شـــــــ کل!!! مشکلاتی که خودم رفعشون می کردم...واقعا اینجوری زندگی قشن ــــ گ تر نیست؟ کاش فقط یک خونه تنها داشـــــــتم و خودم و خودم ! فکرشم که می کنم گریــــــم می گیره...کاش می شد...! کاش می شد تولد دوســــــــتام برم جشنشون...مثِ بقیه با دوستام قرار بذاریـــــــــم بریم بگردیم...اینا کجاش نکته منفــــــــــی داشت؟  خدا دلم خیلـــــــی پره از خواسته ها و کاش ها...کاش هایی که رســــــیدن بهشون خیلی دوره ه ه ه !
  • Setare
سلامــــــــ عید نوروز تموم شد...عید خوبــــــــــی برای من نبود...خوش نگذشت. مامان و بابام هنوز قهرن . فردا که سیزده به در هستــــــ احتمالا خونه هستیمــــ... چه بهتر البــــته! این یکی دو روز ادبیاتـــــ خوندم....یکم ریاضی رو یادآوری کردم.از آرزو پرسیدم 14 ام میاد دانشگاه یا نــــه؟ گفت بهم خبر میده کاش بچـــــــه ها نیان...اغلب هم نخواهند اومد چون فقط از حســـــابداری و استاد روانیه می ترسن که یکی دو جلســــه بعدِ عید نمیاد نگرانم همیشه....اصلا توی خونه آرامش روانی ندارمــــــ . می ترسم از اخلاق بابامـــــــ از اینکه هر اشتباهی ازم رخ بده فاجعه استـــــــ . در حالی که توی تصـــــوراتم هر چیزی رو میشه آسون گرفتـــــــــ می ترسم که بازم به مبلغ گوشیم گیر بدن...همش ترس ، همش استرس از همه چیز، از تمام اتفاقاتـــــ . اینترنتم هنوز مشکل داره بعضی سایتـــــ ها اصلا باز نمیشـــــه... نکنه باز باید ویندوز عوض کنم...دیگه بابام کلافه میشه. پشیمونم چرا به جای مدیریت بازرگانـــــی نزدم رشته مورد علاقــــم ( کامپیوتر) !!؟؟قصد تغییر رشته دارم ، باید برم بپرسم ببینم کلا چطوری میشــــــــه . مدیریتـــــــ  خسته کننده است لذتــــــی برام نداره. کل عیدی هام شد 50 تومن... چه فایده وقتی بابام می دونه چند دارم و مدام خواهد پرسیـــــد چه کارش کردی !!!!! از این زندگـــــی خسته شدمـــــ .   زندگی ام الان خیلـــــی عذاب روانـــــی داره دعا می کنـــــم مثِ همیشـــــه صبحی در کار نباشـــــــه
  • Setare
سلامـــــــ . دلم خیلی گرفتــــــــه.... تا الان 3تا مهمون در کل عید داشتــــــیم.2-3جا هم بیشتر نرفتیم. اینترنتـــــــم خراب شده بعضی سایت ها رو باز نمی کنه اصلا . اصلا اعصابــــــــــ ندارم.اصلا......... عید داره کم کم تموم میشــــــه حوصله دانشگاه ندارم...درســــــــامم نخوندم همش مونده. 12 تا تمرین حسابـــــــــداری هم مونده فکر کن داییم بهم 5 تومن عیـــــــــدی داد!!!!! خسته نباشـــــــه!!!! عید نفهمیـــــــدم چی شد ؟ چه جور گذشتــــــــــ .... مامان بابام هنوز قهرن....خوشم نمیاد دلم هوای گریه کرده...دلم می خواد اشـــــــــــکام بریزن پایین.. .بغضم بشکنه....علی هم کم میاد یاهو  این روزا حالم خیلــــــــی بده....سر گیجه دارم الان کلا هـــــنگ هنگمـــــــــ خوابم اصلا نمیــــــاد اصلا......کاش صبح بیدار نشـــــــــم...کاش
  • Setare
حالــ ـــ م خیلی گرفته.... توی خونمون مامان و بابام فعلا قهرن....! ما که خونمـ ــــ ــ ـ ـون بی روح بود دیگه بدتر شده  قلبــــــــــم درد می کنه...دیگه روحــــ ــی برام نمونده....! علــــــــی به پی ام هام جوابـــــ ــــ نمیده دیشبــــــــ کاش مُرده بودمــــــــ ـــ. انگار نه انگار عید نوروزه!!!! همش اشکــــ ــ ـ تو چشام جمع شده از دانشگاه بیزارمــــ ـــــ . از همه کس....از درس از.... و ..... و ...... انگار اصلا دنیـــا برای من نیستــــ. هیچی درست نیستــــــ بازم می گم خداااااا منو ببر اون دنیـــــــا افسردگـــی ام خوبــــــ نشده.... مسافرتــــ ـــــ هم تاثیری نداشتـــــــ ــــ ــــــــ از زندگی خستــــه شدم خستــــــــه!!!
  • Setare
سلامـــــ ـــــــــــ ـــــ من اومدمــــــــ از مسافرت 3 روزه برگشـــــــیم. اینـــــــــم خاطراتــــــــــــش  قبل از سال تحویل حرکت کردیمــــ . سال تحویل شد توی ماشیـــــــن بودیم. رفتیم شهر رضـــــــــااااا... وای خدا اونجا هم چادر رو اجبــــــــاری کردن!!! منم چادر نداشتمــــــ خانمه دم در بهم چادر داد... حالا منـــــــم بلد نبودم کــــــه...   خواهرم چادر رو کرد سرم. به زور و شکل وحشتناکــــــی چادر رو نگه داشته بودم. داخل حـــــرم نرفتم...نماز خوندن بقیه اومدیــــــم بیرون. رفتیم سمت اصفهان و اسکانمون هم بهارســــــتان بود. حدود 3 بود رسیدیم.عصر رفتیم ســــــــی و ســـــه پل . دیگه شب شده بود...خیلی قشنگـــــــــ شده بود. عالــــــی روز دوم هم صبح حرکت کردیم رفتیم میدان نقش جهان. کم کم شلوغ شد . اونجا نزدیک حوض که بودیم یکی از همین کــــــوماندو ها اومد گفت خانم شالتـــــــــــو محکم بگیر. حجابتــــــــو رعایت کن. گفت و رفت سریع...اووووفــــــــــــ  بعد دیگه نزدیک ظهر بود... اومدیــــــــــم رفتیم کلیسای وانکــــــــ . بلیتشم 1000 تومن بود جالب بود...اما خب کلیســــــای قدیمـــــی ای بوده... مثل کلیســـــــــای الان تو جهان خوشگل نبود حلیم و بریونــــــی خریدیم...بریونی رو اصلا نتونستم بخورم ...خیلی چربــــــــــــ و ناجور بود...حالم بد شد.   خوردیم و رفتیم خونـــــه. روز سوم باز رفیتم سی و سه پل . بازم قشنگـــــــــــ  بود.  بعد پیاده از همون کنار رفتیم پل خواجــــــو . عاشق فضای اطراف سی و سه پل و پل خواجو ام.. عالیـــــه سر سبــــــز قشنگ... بعدش رفتیم خونه آماده شدیم  و اومدیم خونه مون ... حدود 7 رسیــــــدیم. منم 11 و 12 خوابیدم دلم برای نت تنگـــــــــ شده بود. اونجا صبح و شب یکم ســــــــــرد بود... راه برگشت هم ترافیکـــــــــــ کوچولو داشت..شلوغ شده بود کم کم .... خلاصه اینم از اصفهـــــــــان... کلا بد نبود.اما با خانواده زیاد بهم خوش نمـــــی گذره.... خواستم خاطرات سفرمو بنویســـــــــــم فعلا
  • Setare
امروز آخرین روز سال 90 هستـــــــــــ سال 90 با همه بدی و خوبی های کمش تمومــــــــــــ میشه ... امروز میریم خونه مادربرزگـــــــــــ  فردا هم حرکتـــــــ می کنیم میریم اصفهان... دلم برای دوستای مجازیــــــــــــم تنگـــــــ میشه تا 4 روز 2 روز با علی در بحثـــــــ بودیم... الان بهتر شدیمــــــــ نمی دونم این 4 روز مسافرتــــــــــ چه جوری خواهد گذشتـــــــ کاش خوب بگذره امروزم دلم گرفته گریه کردم مثل همیشه.... دیگه مُسکنی ندارم جز گریــــــــــه سفره هفتــــــ سین هم نداریممممم خدااااااااا همش تقصیره این مسافرتــــــ رفتنه هستش!!!!!!! خوبـــــ شد اصفهان هستــــــ عاشق اصفهانمــــــــ خیلی زیاد هم رفتیم اونجا حدود 5 ساعتـــــ راه هست تا برسیمــــــــ. امروز همــــ داریم آماده میشیم!!!!!!!! همگی عیدتون مبارکـــــــــــــ باشه...امیدورام لحظه هاتون پر از خنده و لذتــــــــ باشه برای منمـــــ دعا کنید..... امیدوارم امسال به همه آرزوهاتون برسید و هیچ تنهایی تو دنیــــــا نباشه
  • Setare
نرم نرمک می رسد اینک بهار، خوش بحال روزگار، خوش بحال چشمه ها و دشت ها خوش بحال دانه ها و سبزه ها، خوش بحال غنچه های نیمه باز  بهارتون مبارک باشه
  • Setare
سلام دنیای مجازی حالم اصلا خوش نیست...بازم قلب درد..مشکل تنفس... بازم نزدیک عید و خاطرات. اشک و گریه همه در هیاهوی تدارکات عید . همه شاد سرحال. خرید..مسافرت.گردش.خنده خدا پس من چمه؟   نه نور روشنی می بینم و نه خنده می زنم خسته ام خدا خسته....میشه منو ببری اون دنیا....! از همه چیز خسته شدم احساس تنهایی مطلق می کنم. باورم نمیشه داره بهار میشه؟ دل من یخ یخ زده خدا دارم میمیرم........دعا کنید سوال تحویل من برم اون دنیا........
  • Setare