نشسته ام روی تخت، رفته ام زیر دو تا پتو، لم داده ام و لپ تاپ روی پاهایم است. حوصله موزیک هم ندارم ! فقط سکوت :) امروز چهارمین یا پنجمین روز است که اینترنت قطع است. احساس کلافگی و بیخبری میکنم. عکس هایی دارم که میخواستم به اشتراک بگذارم. از باران و پاییز .. مجبور شدیم اَپِ " بله " را نصب کنیم . تُف :| از خودم شرمنده ام ! ف ا ک به نتِ ملی . که آن هم چند ساعت است قطع شده است . یادم رفته بودم بگویم در یک برنامه دوستیابی جهانی، یک دوست فرانسوی پیدا کرده بودم که اطلاعات خوبی هم دارد. گلشیفته، ایران و .. . احساس میکنم به من علاقه مند شده است . یادم است یک شب به او گفتم ما فقط دوست هستیم. میدانم که اشتباه نکردم .. نگران بود 2-3 بار sms فرستادیم اما خب نمیخواستم هزینه ام زیاد شود، به او گفتم "بله" را نصب کند و نصب کرد! و آمد ! در کل، مدام به من میگوید پناهنده شو و یا مهاجرت کُن به فرانسه، منم زدم توی ذوقش و گفتم من عاشق انگلیس هستم :) اما او حرفِ خودش را می زند . اما خوب من را درک میکند. او یک روانکاو دارد . به من نیز توصیه کرد به جای روانشناس، روانکاو پیدا کنم .
این روزها، یعنی بعد از نقل مکان، هیچ احساسی ندارم . شاید عَصبانی و ناراحت باشم اما انگار هیچ چیز برایم جذاب نیست، اگر نقاشی میکشم، آبرنگ دیگر آن حس ذوق و دوست داشتنی را به من نمی دهد، یا عشقی که به باران داشتم مثل گذشته نیست. فوتبال ها که اصلا دنبال نمی کنم. به ندرت .. اما جلویِ خانواده هیچ چیز بروز نمی دهم . دستِ خودم نیست .. مثل فردی که از درون عصبانی است اما لبخند ملیح می زند .. اینقدر از درون عصبانی بودم که آرام نشسته بودم و تجسم میکردم یک تیغ از پایین مچم به بالا میکشم و خون میریزد بیرون، احساس می کردم باید اینکار را انجام دهم :) دردش را لازم داشتم .. اما خب ..
هوسِ سیگار کرده ام، اما در دسترس ام نیست. شبیه یک زندانی ام که دیگر هیچ چیز برایش مهم نیست ..
به اینستاگرام نیاز دارم، به اسپاتیفای، به گوگل، به آزادی، به رفتن، .. به فرار از خانه، .. به قدم زدن روی پل های طبقاتی .. همانجا داد بزنم، تا میتوانم بخندم، خون بالا بیاورم، سیگاری بکشم، و همانجا سقوط کنم :)
- ۳ نظر
- ۳۰ آبان ۹۸ ، ۰۰:۱۹