:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

این مدت اصلا حوصله نداشتم اینجا بنویسم. اینقدر بی حوصله بودم که نمیتونستم. هوا نه خیلی سرده نه گرم . ظهرا آفتابش گرمه . دلچسبِ . تنها مشکل انتخابِ نوعِ لباسه ! به لطفِ افسردگی هیچ لذتی از این پاییز نمیبرم :) چند روزی هوا بارونی بود. گواش چند تا کار رو تموم کردم . انارِ سُرخ و گل و فصلِ پاییز . از اینکه استاد گذاشت اینستا و تلگرام خوشحال بودم . اِمروز رسیدم به چیزی که هدفم بود . آبرنگ .. اِمروز شروع شُد. اولین اتفاقی که افتاد این بود که استاد گفت آبرنگت فیک ِ :)) اما فیکِش هم چیزِ خوبیه .. و من به 300 تومنی که داده بودم فکر میکردم :| یه مقوایِ بزرگِ خونه خونه ساختم که باید رنگ ترکیب کنم .

رابطه ام نابود شد :) من حالِ خودمم نمیفهمم . یهو خیلی عادی تو اتاقم میزنم زیرِ گریه .. بعدِ کلی آروم میشم و بعد دوباره یهو اشکام در میاد. گاهی یهو عصبی میشم . گاهی یهو خسته . الان هرچی حس هایِ بدِ دنیاست تو وجودِ منه . یه آدمِ زنده که خودشم نمیدونه .. هیچی نمیدونم ! جریانِ استوری ها ، جریانِ in rell .. وقتی گفت ازت متنفرم .. البته چیزِ جدیدی نبود . موقع عصبانیت خیلی چیزا از دهنش اومده بیرون . اما دارم حس میکنم که واقعا دیگه دوست نداره دور و برش باشم . اما من یه آدمِ کله خرابِ عصبی ام ! یهو میزنه به سرم که زندگیشو نابود کنم !! یه موقع هم ازش میترسم. هزار جور حس و فکر تو سرم میاد و میره . اصلا این آدم با اون آدم 1 سالِ اول خیلی فرق کرده . و همینجا قسم میخورم که تمامِ این اتفاقا باعث و بانیش خودت بودی .. اول از قول هات .. دوم بازم قولات .. بعد که یهو باهام بد شدی و من نفهمیدم چرا و چرا .. بعدِ اون منم یه کارایی کردم . شاید درست نبود اما مقصرش خودت بودی و خودت .. هر آدمی هر چقدر آروم، مهربون، صبور .. یه جایی میرسه به ته ! رَد میده ..

دیشب تنها بودم . زنگ زدم خواهش کردم جواب بده . صداش خسته و آروم بود. انگار کشتی هاش غرق شدن. حوصله مو نداشت. گفتم خوش میگذره گفت نه . پرسیدم چرا ؟ گفت به خاطر کارایِ تو . بعد گفتم کاری ازم برمیاد . دیدم نه کلا دلِ خوشی ازم نداره .. من کلن مشکلی با عذرخواهی ندارم . گفتم ببخشید به هر حال ..  گفت مرسی زنگ زدی . گفت مراقب خودت باش و رفت .. رفت به واتس آپ و تلگرام و جی اف هاش یکم برسه .. :) دیگه قیدِ بسته رو هم زدم . اون 1 ماه هم سرکاری بوده ..

  • Setare

این روزها حِس میکنم که مُردم . واقعا حسش میکنم. مدام حوصله ام سر میرود و حوصله یِ کاری ندارم . از درون گریه میکنم و زجر میکشم. پست نیومَد و چشام خشک شُد به در. هِی گفت پنج شنبه میاد . بعد گفت شنبه میاد. فردا کاش بیاد .. خواهش میکنم پست چی بیا .. شب ها پیام میدیم .. بهم میگفت بودن با مَن بچه بازیه .. میگفت بیکار نیستم چت کنم و من یادِ گذشته ها می افتم . 24 ساعتی که چت میکردیم. اون حس و حال ها .. اون مهربون بودنآ .. هیچکس باور نمیکنه که این بشر یه روزی با مَن مهربون بوده :)

چرا عصرهایِ پاییز اینقدر نفرت انگیزن ؟ چرا اینقدر خسته ام . چرا حس میکنم وقتِ مُردنِ :) نه موزیکی، نه رقصی، نه حسِ خاصی به فوتبال .. شاید حتی بارون هم اونقدرا خوشحالم نمیکنه .. حسِ نقاشی نیست حتی ..

غصه هام کم بود که پریشب یه بحثِ خانوادگی پیش اومَد که ممکنه دیگه اینجا زندگی نکنم .. دعا میخوام ازتون .. لطفا .. :)

http://s6.uplod.ir/i/00936/1i34ekfs4ezt.jpg

این عکسو دوس داشتم .. دوربین هَم که خیلی گرون شُده :(

کاش دوباره میتونستم بخندم و کاش این غم تموم میشُد، این قرص ها هم انگار کارِ خاصی نمیکنن ! حتی فکر میکنم کاش یکی پیدا بشه مناسبِ ازدواج .. برم .. زندگیمو عوض کنم .. شاید شادی بهم برگرده .. شاید تو از دلم بری :( اگه نرفتی چی ؟ اگه تو بغلش بودم و تو رو دلم خواست چی ؟ چه کابوسِ مسخره ای ..

شنبه 14 مهر 97 : - 1 قولی به مَن بده  اگه روزی نبودم تو زندگیت قوی باشی و هدف داشته باشی و سعی کنی به آرزوهات برسی   - آرزوم تو بودی ..

  • Setare

این چند روز دچار افسردگیِ شدید شدم. عصبی ام، دلتنگم، بی حوصله ام و کلافه . پاییز هَم بی تاثیر نیست . تمامِ حسایِ بدِ دنیا رفته تو وجودَم. دوباره دلتنگش میشم هِی .. گفته بود بهم تایم بده مثِ قبل میشیم . سه شنبه بود که پایِ قولش نموند و گفت نمیشه . اینستا رو نمیتونم درست کنم. منم عصبی شُدم گفتم به جهنم دیگه رفیقی به اسم مَن نداری .. فرداش زنگ زد نشُد ج بدم .. دوباره فرداش زنگ زد. سخت بود اما جواب دادم .. حرفایِ تکراری .. جی افش رو میخواد نگه داره ، نمیتونه، میگه اینستا نمیشه، تو خرابش کردی ، میگفت ناراحتم نباش . میگفت انتظار داری اونو ول کنم ؟ تو شیرازی من تهران .. و گفتم آره ، آخرش ازم تعریف کرد . نقاشی .. گفت نشونِ مامانی داده .. گفت فوق العاده با معرفتی ..  همیشه گفتم . گفت واسم ارزش داری .. ! و من خسته شده بودم از این حرفاش و کاراش ..  میدونستم جی افش تو لیستش نیس . دیروز گفتم حالم بده . ما دیگه هیچوقت با هم خوب نمیشیم مگه نه ؟ گفت شاید روزی بیام ببینمت که وجدانم راحت شه ولی من دارم میرم .. (اونور آب).

دیروز بود فکر کنم دیدم یه استوری گذاشته که نوشته آرزویِ مَنی .. و بالاش نوشته pa ... . ولی جی افش که اسمش چیز دیگه ای بود! و من فکرم رفت سمتِ اون دختره که باهاش حرف زده بودم تو لیستش .. باورم نمیشُد که مثلا 3-4 روزه جی اف عوض کرده باشه . جوری که واسه اون همه کار کرده بود. به مَن حتی فحش داده بود. حالا به همین راحتی ؟ هی میگفتم خیلی عوضی خیلی . دُخترباز . هر دفعه برو با یکی .. دختربازِ عوضی .. هی میگفتم عوضی عوضی .. هرزه .. پس به خاطر اون نمیتونستی منو فالو کُنی ؟حالم به شدت بد بود . تهوع داشتم ..

از اون روز سردرد بدی گرفتم .. هر وقت حرفِ رفتن میزنم نمیذاره برم . دیشب گفت بذار وسایلات برسه آروم شُدی حرف میزنیم . گفت احتمالا شنبه میرسه .. گفتم چه فایده وقتی خودتو ندارم و بلاکم میکنی ... - درست میشه قول  .. - کی ؟  - به زودی   - اینم مثِ بقیه قولات   - آره مَن آدمِ بدی اَم تو راست میگی .

کلا حالم خیلی بهم ریخته . انگار دنیا رو سرم خراب شُده، همه چیمو باختم. حسِ نقاشی ندارم . حسِ هیچی هیچی هیچی ندارم . دلم میخواد بخوابم بخوابم بخوابم ..24 ساعت بخوابم .. نباشم، نفهمم، حس نکنم ..

  • Setare

با اینکه عصر زودتر از ساعتی که منشی گفته بود رفتم اما بازم بعد از 6:30 نوبتم شُد. خیلی دیر شُده بود. کلی نشستم. یه بچه کوچولو یا بهتره بگم نی نی اونجا بود. خانواده اش خوب نبودن اما خُب بچه بامزه بود. دندون نداشت و خوش خنده بود. نگام میکرد میخندید و منم صورتمو کج و کوله میکردم، میخندیدم . یه نیمچه میس بهش زدم . نگران بودم عصبانی بشه، یکم گذشت دیدم زنگ زد. سلام و احوالپرسی، عصبانی نبود! گفت دستت درد نکنه، خیلی خوب بود لیوانِ از قبلی هم بهتره . گفتم الکی نگیا .. گفت رفته پست، بسته رو گذاشته، بعدا شماره پیگیری رو میگیرم بهت میدم .. گفتم عصبانی که نشدی میس زدم ؟ گفت نه بابا، جایی ام کار دارم، میگفت فوتبال میبینه . گفت تو چرا فوتبال رو دنبال نمیکنی ؟ گفتم مطب دکترم .. و خدافظی کردیم .. انگار خوب بود باهام، تعجب کردم .. بامزه بود یکم سرگرمم میکرد .

رفتم تو، توضیح دادم میخوام قرص هام عوض کنِه و وزنم داره زیاد میشه و .. قرصی که باعث افزایش اشتها و وزن بود رو حذف کرد، جدید نوشت. باهام صحبت کرد، بهم میگفت دخترم ... خوابَم رو پرسید . پرسید چیکار میکنی ؟ گفتم کلاس نقاشی، گفتم از بچگی علاقه داشتم اما انگار زیاد تاثیر نداره تو روحیه ام ! گفت ذوق و انگیزت رو از دست دادی . گفت اگه اینجوری ادامه بدی ، فرسوده میشی، گفت بزرگتر که شدی بیماری هایِ بدتری میگیری .. مهم سالم بودنِ توء ِ ! میگفت باید تکلیف خودتو مشخص کنی باهاش .. میگفتم طاقتِ نبودنش هم ندارم . حس کردم دیگه نمیدونه چی بگه بهم ! حق داشت .. خودمَم نمیدونم تکلیفم چیه .. میدونست ما دخترها وقتی پسره میره با یکی دیگه چه فکرایی میکنیم .. الان کجاست ؟ با اونه ؟ چرا اونو ترجیح داده ؟ چیکار میکنن و .. راست میگفت .. داروهام کلا شد 3 تا ..

برگشتنه داروهام رو گرفتم . بیسکوییت و شیر کاکائو گرفتم واسه فردا صُبح کلاس .. صُبح زنگ بزنم دکتر پوستم وقت بگیرم، کاش عصرِ همون فردا بهم وقت بده! اوضاعم حادِ، پوستم جوری شُده که میترسم .. فکر کنم کارِ لایه بردارِ قویه ِ که میزنم . دیگه امشب هیچی نمیزنم ..

  چلسی 1-1 لیورپول شُد و رئال 0-0 اتلکتیکو مآدرید تا الان .. کریس چقدر اشتباه کرد که رفت . میخواستم اسطوره رئال بشی ..

  • Setare

دیروز داشتم سیب زمینی سُرخ کرده درست میکردم گوشیم زنگ خورد . گفت از دیجی کالا هست و 1 مین دیگه میاد. منم گیچ بازی در آوردم و آماده شُدم . نگو که واسه ماگِ شماره خودمو داده بودم و تهران منظورش بوده. جلویِ خواهرم هم ضایع بازی در آوردم ! گفتم بسته من الان نمیاد. شب بود دیدم هیچ خبری نمیده که خوشش اومَده یا نَه . ایمیل زدم . گفت لیوانِ خیلی خفنه ! یادِ اون لیوانِ اولی افتادم که چقدر ذوقشو کرد . گفت مِرسی خوشگلم .. و مقایسه کردم با الان که رابطمون نابود شُده :) خنده داره یکمی . بلاک و نابودیم اما واسه هَم کادو میفرستیم ! :| گفت شنبه میره و مالِ منو میفرسته . اما خُب نمیشه به حرفاش اعتماد کرد . داشتم اینستا میگشتم با اون اکانت ـَم دیدم GF ـِش تو لیستاش نیست و همو آنفالو کردن. مثلِ همیشه :) ..

دلم برات تنگ شُده .. برایِ اون روزایِ خوبمون . اما چه فایده .. کاش یکم مهربون تر بودی باهام . یه عالمه عکس و اسکرین شات و صدا و وُیس دارم ازت .. اما خودتُ ندارم .. اما دلم دیگه دروغ نمیخواد. حتی دروغایِ شیرین . کاش دیگه هیچوقت بهم دروغ نمیگفتی .. هیچوقت .. تو نه به قول هات پایبند بودی . نه به جون هایی که قسم خوردی . جونِ مَن ، جونِ مادرت، حتی جونِ خودت .. نمیدونم کلا به چی تعهد داری .. نمیدونم کلا چی واست مهمه .. این همه دروغ اگه از ضعف و کمبود نیست پس از چیه ؟

پوستم خیلی داغون شُده . باید دوباره با دکترم نوبت بگیرم .. چرا این پوستِ لامصب درست نمیشه پَس :( چه مَرَضی دارم مَن تویِ خانواده ! :( همیشه بابتش غصه خوردم و میخورم ..

امروز عصر نشستم بعضی فیلم ـآمو زدم رو DVD یکم فضایِ لپ تاپ خالی بشه .. کلی فیلمِ خارجیِ ندیده دارم. دیشب فیلمِ شماره 17 سهیلا رو به خاطر مهرداد صدیقیان دیدم . اِی .. بد نبود . خوبم نبود ..

فردا عصر میرم دکتر روانپزشک. به امیدِ قرص هایِ بهتر. قرص هایی که اشتها رو کم کنن . پوست رو هَم خراب نکنن ..

  • Setare

اِمروز بسته ای که رفته بودم پُست رسید دستش . بعدازظهر یهو دیدم گوشیم زنگ خورد. دیدم خودشه تعجب کردم . قرار بود اگه خواست برگرده زنگ بزنه. تشکر کرد واسه بسته و گفت چی هست ؟ گفتم فردا هم یه بسته جدید میرسه . آدرس گفت ایمیل کنم بره پست چیزامو بفرسته .. یه دروغ هم گفت که تلگرامو پاک کرده و با همه همینه :) وقتی بهش گفتم فردا یکی دیگش میرسه انتظارشو نداشت .. گفت گاهی زنگ میزنم این موقع خوبه ؟ گفتم آره .. شبی ایمیل زدم گفتم کد پیگیری برام بفرسته و هر وقت خواست برگرده زنگ بزنه .. اینجوری نصفه نیمه آدم اذیت میشه ..

دیدم ایمیل اومده برام. نوشته بود: - مِرسی عزیزم بابت کادوهایِ قشنگت خیلی خوبه نقاشی ها و سنجاق و نامت تو بهترین دوستمی .. (منظورش پیکسلِ ماه تولُدشه) .. مثِ قبل دیگه باهاش بحث نمیکنم که آره کوووو پس ؟ بهترین دوستتَم و بلاکم ؟ دیگه نایِ بحث کردن ندارم . اینقدر جنگیدم که دیگه دلم نمیخواد .. فردا امیدوارم از لیوانِ (ماگ) خوشت بیاد. بیشتر از قبلی . کاش نترکونیش و وحشی بازی در نیاری :| !

فردا بعضی جاها رایگانِ. اگه صُبح بیدار شدیم میریم. بدَم نمیاد مسجد وکیل رو ببینم .. اما خُب خواهرم سرما خورده .. :)

http://s6.uplod.ir/i/00935/cl6qjbxj5qzn.jpg

عصری رفتم تویِ سایت کتب درسی . همه چیز نامفهوم بود. چون اسمِ سال ها عوض شُده .. رفتم شاخه یِ فنی حرفه ای، حسابداری ! چیزی که هنرستان خونده بودم . کتاب هایِ جدید، اسم هایِ جدید .. کتابِ همراهِ هنرجو چیه دیگه ؟ کتاب ارتباط موثر !؟ چیزِ خوبی به نظر میاد. چرا کتاب مکاتبات اداری نبود؟ خیلی لازم میشُد! دلَم رفت واسه اون روزا .. هنرستانِ کوچولو ـمون . با اون مدیرِ مهربونش .. با اون ناظمِ بیشعورش :)) اما خوب بود با مَن تا حدودی .. بهترین جا واسه مَن هنرستان بود. علاقه ای به رشته هایِ نظری نداشتم .. کارآموزی یادش بخیر .. الکی الکی گذشت .. بعد از مدرسه و دانشگاه آدم احساس میکنه چقدر پیر شُده .. با این که الان تازه رفتم دنبالِ علاقه ام (نقاشی) اما .. فکر میکردم بیشتر از اینا سرزنده بشم .. نشُدم ..

از بچه هایِ کلاس کسی تو دلم ننشسته .. مُنزوی تر از قبل هَم شُدم . بچه هایِ اتاق اونوری صحبت میکنن اما مَن همیشه بیرون از اون اتاق میشینم. یه خانم سن بالا که بچه داره همونجا که هستم میشینه با 1 نفر دیگه . این دوتا یکم با منم صُحبت میکنند ..

استاد گفت : میدونین چرا به قرمز-نارنجی میگن "اسکارلت" ؟ چون تویِ فیلم بر باد رفته رنگ لباسِ اسکارلت این رنگی بود !

  • Setare

اِمروز کلاس داشتیم .. صُبح یکم زودتر بلند شُدم. رفتم پیشخوان، قسمتِ پُست. 3تا چیزِ کوچیک واست پُست کردم .. فکر کنم 9 تومَنی شُد .. بعد رفتم کلاس. مستطیل هایِ زوجِ مکمل . سخت بود اما تقریبا تونستم .. یه دختره تو کلاسمون هس استاد میگفت حس میکنم یکم شبیهین . من یکم بهم برخورد رو خودم نیاوردم . چون حس کردم من از اون خوشگلترم :| آیا من خودشیفته ام ؟ :))

موقع برگشت مقوایِ آبرنگ خریدم اما مطمئن نیستم چیزی که میخواستم و بهم داد یا نَ ! نت بازی اش گرفته 2-3 روزه و هی قطع و وصل و کند میشه . داره عصبی ام میکنه . مثِ کشیدن ناخن رو تخته است ! اومدم خونه و ماگ واسش سفارش دادم . بین پرسپولیس و رئال شک داشتم . اما رئال رو فرستادم . این یکی 5 شنبه میرسه 15 تا 22 ! و اون یکی هم احتمالا باز پنج شنبه ! اینا کادو تولدت هستن تویِ آذر . اما خُب زود زود فرستادم چون مطمئن نبودم بعدا قبول کُنی و یا هنوز با هم صحبت کنیم . هنوز بلاکم و با خودم میگم خیلی بی معرفتی .. خیلی :)

چایی میخورم با Bykit .. شب شُده این ساعت ! چقدر پاییز یه جوریه، ته ِ دل ِ آدم خالی میشه .. نه مدرسه ای، نه دانشگاهی، نه یاری .. برعکس یارت هم رفته و رفته ..

شنبه عصر با روانپزشکم نوبت دارم . میخوام قرص هامو عوض کنه که اشتهام کم بشه ..

  • Setare

دیروز پاییز شُد :) خیابونا حال و هوایِ مدرسه داشت و احساس کردم چقدر پیر شُدم !! کلاس خیلی خلوت بود شاید 5-6 نفر بودیم. همه رفتن دانشگاه و مدرسه .. دایره رنگ 12 رنگه و ستاره یِ رنگ هستن اینا ..

http://s6.uplod.ir/i/00935/46qrpkqcjvty.jpg

دیشب شبِ بدی بود .. یه عکس استوری گذاشته بود که بهونه یِ زندگیمی خودش میدونه با کی ام .. ریختم بهم. تصمیم گرفتم بگم منو بلاک کُنه ..گفتم لطفا منو بلاک کُن .. میخوام برم .. گفت واقعا ؟ گفت جونِ منو قسم خوردی به کسی پیام ندی . نگرانِ خودش بود .. گفت ما دوستیم بذار کارامو بکنم دوباره مثِ قبل میشیم قول میدم ! گفت یه مدت زمان بده یه مدت تنها باشم خودم میام قول میدم .. گفت خواستم بیام بهت زنگ میزنم ساعت 2 ! نفهمیدم منطورش چه کارایی بود و وقت واسه چی میخواست .. دیگه بحث نکردم باهاش . نایِ بحث نداشتم. گفتم باشه . در کمالِ ناباوری بلاکم کرد و رفت .. شاید فکر میکردم این کارو نمیکنِه اما کرد .. هق هق کنان رفتم زیرِ پتو . زار میزدم :) حالم بـد بود .. اون یکی دیگه رو دوست داشت :) و به خاطرش هرکاری میکرد انگاری ... بعدِ از بلاک عکس بغل گذاشت پروفایل تلگرام و مَن بدتر شُدم . اِمروز دیدم عکسایِ خودشو هم پاک کرده .. نمیفهمیدم فازش چیه و چه خبره ..

فردا میرم پیشخوان، پست ، و چیزایی که قرار بود و واست میفرستم. بعدش میرم دیجی کالا و یه ماگ برات انتخاب میکنم و میفرستم .. به جایِ اونی که شکستی .. :) 

چشام از شدت گریه درد میکنن .. و خیلی خسته ام . دوست دارم مداوم بخوابم ..

   پاییز اومَده پیِ نامَردی ..

  • Setare

تاسوعا عاشورا که خونه بودیم خیلی دیر گذشت. مامانم مریضه و آسم و نفس تنگی داره . خس خس میکنه . 10 تا دکتر رفته و دوباره نوبت دکتر داره. و بابام دوباره سیگار میکشه. یادم رفته بود قرص ها و کرم هام رو ببرم. و دوباره بی قرار و دلتنگ شُده بودم. یکی از بعدازظهر ها آرام آرام گریه میکردم و میگفتم کاش قرص هام همراهم بود. عکسی گذاشت رویِ تلگرامش . عکسی که دستِ یک دختر در دستِ پسر است.. سرچ کردم عکس خودشان نبود . میگفت به خاطر ساعتِ پسره گذاشتم. شبیه ساعتِ خودمه . اما نمیفهمید من چقدر غصه میخورم در حدی که گفتم منو بلاک کُن اما نکرد. :) دیشب چقدر درد و دل و حرف زدم باهاش آخرش انگار هیچی. مزخرف تحویلم میداد. رویِ خودش نمیآورد که زده زیرِ تمامِ قول هایش و همه کاری برای جی افش میکند و میگفت من تویِ رابطه sx میخواهم و من یک لحظه احساس تنفر بهم دست داد از تمامِ پسرهایِ رویِ کره یِ زمین .. میگفت 2 ماهِ دیگر میرود. بهش گفتم تو رو خدا برو ولی تمام خاطرات و رویاهایی که واسم ساختی هم ببَر .. کاش چنین چیزی امکان داشت .. کاش با مَن صادق بود .. بهش گفتم در مورد ماشین و پدرش راستشو نگفته بهم.

حواسم هست نه دیگه چیزی فوروارد میکنی و نه زنگ میزنی .. فقط میترسی برم به دوستات پیام بدم و دوباره آبرو ـت بره .. همین ! روز اگه پیام بدم کلی عصبی میشی .. قرار بود امشب آدرس بهم بدی .. قرار بود اِمروز بری پُست .. :)

http://up44.ir/previews/04e337a6a5c6b6fcd1d47d4059b55c4c.jpg

فرد صُبح کلاس دارم و کارامو انجام دادم ..

تابستان هم تمام شُد . پاییز رسید .. پاییزِ غم انگیز .. پاییزی که آخرش تولد توءِ :) پاییزی که بارها قولِ اومدن داده بودی .. و من میخواستم شونه به شونه باهات قدم بزنم و تمام اماکن دیدنی رو نشونت بدم و لیستی تهیه کرده بودم . لیستی که پاره اش کردم . بارها و بارها خودم رو میدیدم کنارت که دارم میخندم . قول هایِ احمقانه .. منم که ساده .. باورت کرده بودم .. اما الان از حرفات میترسم. از حرفایی که آخرایِ شب میزنی و اعتمادمو از بین بُردی .. میترسم حتی دستاتُ بگیرم .. چیزی که آرزوم بود .. هیچوقت یادم نمیره وقتی همه ی اُمیدم به خدا بود و دستم به هیچ جا بند نبود و بهش گفتم تو رو خدا بشه ! ولی اون همه یِ امیدم رو نابود کرد و ناامیدم کرد .. هیچوقت یادم نمیره :)

شاید دیگه دلتنگِ تو نیستم .. دلتنگِ اون روزام فقط . اون دروغایِ قشنگ.. اون رویاهایِ شیرین که نابودشون کردی .. منم با همینا نابود شدم. آره شاید بچه گانه است به نظر .. اما واقعیت داره. بغض دارم .. خسته ام ..

  • Setare

اِمروز صُبح کلاس داشتم. انواع خاکستری ها رو رنگ کردم و تموم شُد. گفت اون رنگی هایِ تویِ جزوه رو بکشم. رنگ شناسی . رنگ ها تویِ زمینه هایِ خاکستری .. فکر کنم صُبح ها خلوت بشه با شروع مهر. خوش به حالشون .. از ویترای هم خوشم اومَده .. امیدوارم بتونم نقاشِ خوبی بشم .. اگه پول داشتم دوربین بخرم، حتما حتما کلاس عکاسی هم میرفتم. یه دوربین خانوادگی داریم از این کوچیک ـآ، حرفه ای نیست .. :(

#موبایل_گرافی

دیشب گفت داداشِش واسه هَمیشه رفته آلمـان، واسه همین حال و حوصله نداره. میگفت از خونه بیرون نرفته. گفتم نامزدش چی پس ؟ گفت 3-4 ماهه کات کردن. اینو بررسی کردم تو اینستا انگار راست میگفت. بحثمون شُد دیشب، بهش گفتم برو .. گفت شنبه وسایلام رو میفرسته .. بهش گفتم آرزو دارم جی آفـت بمیره و جوش آورد ..

باید برم پیشِ دکترم و بگم قرص هایی بنویس که اشتها آور نباشن، حسِ بدیِ چاق شُدن ! حالا منظورم چاقِ شدید نیس اما خُب لاغر بودن رو ترجیح میدم .

تنهایی ِ این روزا کلافم میکنه، دلتنگِ روزایِ خوبمون میشم، و هِی آه میکشم .. شب ها خنک شُده، روزا هنوز خیلی گرمه ..

  • Setare